سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / اشعار / اشعار معارفی / شوخی با شعرا، موضوع قرنطینه

شوخی با شعرا، موضوع قرنطینه

فردوسی در قرنطینه:

چنین گفت فردوسی پاکزاد
چو خواهی که هر دم بیابی مراد
بزن ماسک بر چهره ، دستت بشور
سر و کار تو تا نیفتد به گور

 

شهریار در قرنطینه:

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بی وفا حالا در این اوضاع وانفسا چرا؟
واکسنی و بعد از این که من گرفتم آمدی
سنگدل این زودتر می‌خواستی، حالا چرا؟

 

حافظ در قرنطینه:

دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود
بینی اش بر اثر ماسک زدن سوخته بود

 

ملک الشعرا در قرنطینه:

برو ماسک می زن، مگو چیست ماسک
که خود مایه‌ی زندگانی ست ماسک

 

عراقی در قرنطینه:

ای دوست، تو را به هر مکان می‌جستم
هر دم خبرت از این و آن می‌جستم
دیدم که بدون ماسک حاضر شده‌ای
خجلت زده‌ام کز تو نشان می‌جستم

 

خیام در قرنطینه:

آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و شیر آرام گرفت
بهرام که ماسک خود نمی‌زد همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت ؟!

 

رودکی در قرنطینه:

گر داخل خانه ات نشستی، مردی
در بر دگران اگر ببستی، مردی
مردی نبود سفر در این وضع خراب
شاخ کرونا اگر شکستی، مردی .

 

مولوی در قرنطینه:

در هوایت بی‌قرارم، بی‌قرارم روز و شب
ماسک خود را بر ندارم، بر ندارم روز و شب

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

شعر/ شیعیان ،دیگر هوای نینوا دارد حسین

السلام علی الحسین

شهیدی که عراقی‌ها فکر می‌کردند آدم‌خوار است

یکی از دوستان شهید شاهرخ ضرغام تعریف می‌کند: «شاهرخ قد بلند و چهره خشنی داشت. با این حال صورتش را سیاه کرده و در کمین فرماندهان بعثی می‌نشست.»

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.