فردوسی در قرنطینه:
چنین گفت فردوسی پاکزاد
چو خواهی که هر دم بیابی مراد
بزن ماسک بر چهره ، دستت بشور
سر و کار تو تا نیفتد به گور
شهریار در قرنطینه:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بی وفا حالا در این اوضاع وانفسا چرا؟
واکسنی و بعد از این که من گرفتم آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی، حالا چرا؟
حافظ در قرنطینه:
دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود
بینی اش بر اثر ماسک زدن سوخته بود
ملک الشعرا در قرنطینه:
برو ماسک می زن، مگو چیست ماسک
که خود مایهی زندگانی ست ماسک
عراقی در قرنطینه:
ای دوست، تو را به هر مکان میجستم
هر دم خبرت از این و آن میجستم
دیدم که بدون ماسک حاضر شدهای
خجلت زدهام کز تو نشان میجستم
خیام در قرنطینه:
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و شیر آرام گرفت
بهرام که ماسک خود نمیزد همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت ؟!
رودکی در قرنطینه:
گر داخل خانه ات نشستی، مردی
در بر دگران اگر ببستی، مردی
مردی نبود سفر در این وضع خراب
شاخ کرونا اگر شکستی، مردی .
مولوی در قرنطینه:
در هوایت بیقرارم، بیقرارم روز و شب
ماسک خود را بر ندارم، بر ندارم روز و شب