راهنمای دانلود
همسر حاجی بخشی روایت کرد: « من همیشه با حاجی بودم. هر کس مرا می دید، می گفت: « تو خسته نشدی؟» اهواز، مکه، جبهه غرب و جنوب همه جا همراه حاجی بودم. 53 سال با هم زندگی کردیم. عباس پسرم که شهید شد، خبر شهادتش حاجی به ما دادند. من حلوا درست کردم. تاب نمی آوردم، گفتم بروم بهشت زهرا(س) که دیدم حاجی آمد.گفتم:« پس کو عباس! عباس شهید شد؟» حاجی چیزی نگفت. حاجی و عباس با هم جبهه بودند.
اما با هم نیامدند. نادر- داماد حاج بخشی که در ماشین معروف حاج بخشی در شلمچه در سال 65 به شهادت رسید- و عباس هم با هم بودند که عباس شهید شده بود.»
بعد از شهادت بچه ها هر وقت من دلتنگ بچه ها می شدم حاجی دلداری ام می داد و هر وقت هم حاجی دلتنگی می کرد، من دلداری اش می دادم. روزی که برای مصاحبه خدمت حاج خانم رسیدیم حاج خانم بین صحبت هایش گفت که خواب دیده است که رفته است بهشت زهرا(س) قبر رضا و عباس را پیدا نکرده است! هیچ کدام از قبرها شماره نداشته اند! انگار بهشت زهرا را(س) به هم ریخته بودند.
مرحوم حاجی بخشی
در آن سوی فاو، به حاج بخشی برخوردیم؛ چهرهٔ آشنای حزبالله تهران. هر کس سرزندگی و بذلهگویی و آن چهرهٔ شاداب او را میدید باور نمیکرد که دو ساعت پیش فرزندش شهید شده باشد. او حاضر نشده بود که به همراه پیکر فرزند شهیدش جبههٔ نبرد را، ولو برای چند روز، ترک گوید. هر جا که حزبالله تهران هست او نیز همان جاست و علمداری میکند..