سرخط خبرها

تسبیح قایق چوبی

بسم الله الرحمن الرحیم

«تسبیح قایق چوبی»

قایق کوچک چوبی، کنار رودخانه، مشغول نگاه کردن امواج آب بود.

قایق‌های کوچک و بزرگی را می‌دید که شبانه روز با شادمانی در میانه آب غوطه می‌خورند، جریان می‌یابند و می‌روند. به کجا؟ نمی‌دانست! مقصد در پیش نگاهش نبود!

قایق کوچک از امواج آب هراس داشت، می‌ترسید بدنه ضعیفش امواج خروشان را تاب نیاورد.

ترجیح می‌داد در همان ساحل گرم، زیر آفتاب بماند و به تماشا، بسنده نماید.

شب هنگام چشم‌هایش را بست تا در آرزوهای دور و درازش غور کند و دمی بیارامد.

ناگهان خنک شد، خواب از چشمانش پرید، خود را میان آب احساس کرد، چشم‌هایش را گشود، درست احساس کرده بود، آب خنک، از زیر جریان یافته و او را به بالا و پایین تکان می‌داد و آهسته آهسته با خود می‌برد.

ناگهان ترس سراسر وجودش را فرا گرفت، نکند غرق شود؟ او با این بدنه کوچک و ضعیف اصلا در جریان آب دوام می‌آورد؟ نکند به سنگ‌های میانِ راه، برخورد نموده و تکّه پاره گردد! نکند قایق‌های بزرگتر اورا ندیده و به او اصابت نمایند؟ نکند؟ ……..

آخر او نه بادبان داشت، و نه هیچ چیز قابل توجه دیگر!

فورا لنگرش را به میان آب پرتاب نمود، لنگر سنگین پایین و پایین‌تر رفت تا به گل و لای ته رودخانه رسید و در آن قفل شد، قایق کوچک از حرکت ایستاد و نفس راحتی کشید.

صبح هنگام پشت سرش را نگاه کرد، آبشاری زیبا و رفیع، جریان آب را به پایین هدایت می‌نمود، بالا را نگاه کرد، مبدأ آبشار دیده نمی‌شد، گویی این هجم آب از آسمان جریان یافته و به زمین رسیده بود.

پایین آبشار، قایق‌هایی منتظر بودند، یکی‌یکی با امواج آب، هم‌سو شده و شادمانه به حرکت در می‌آمدند.

چه سبکبال بودند این قایق‌ها! جریان می‌یافتند و از کنار او رد می‌شدند و گاهی چیزی می‌گفتند!

آنچه بین آنها اشتراک داشت، شعفی بود که در نگاه‌های منتظرشان موج می‌زد، این قایق‌ها به کجا می‌رفتند؟

به کدامین سمت، چنین شتابان بودند؟

در حال و هوای خود بود که صدایی توجهش را جلب نمود.

– رها شو، قایق کوچولو! بیا، مسیری زیبا در پیشِ روی ماست! از امواج نهراس! ما را شخصی مقتدر طراحی نموده و ساخته است، به همین منظور درست شده‌ایم! تا جریان یابیم .

قایق نگاهی کرد و هیچ نگفت! چرا نمی‌توانست مثل دیگران باشد؟

دور خود چرخید و نگاهی به مسیرِ پیشِ رو انداخت. آب، جریان یافته و در دوردست‌ها به سوی بالا می‌رفت!

با تعجب نگاه کرد، مگر می‌شود؟

در مسیر نگاهش، چشمش به سوی آسمان چرخید.

خورشید زیبا، نور افشانی نموده و گرما و نور لذت‌بخشی در محیط می‌پراکند.

این آبشار برعکس به سوی خورشید راه می‌گشود!

چشم‌هایش را به خورشید دوخت، چه مهربان و آرام بود، چه کریمانه نور خود را در اختیار همه قرار داده بود، گرمایش نیز آزار دهنده نبود!

محو خورشید شد! این مسیر عجیب به خورشید ختم می‌شد. مقصد خورشید بود!

چند قایق با سر و صدا و شادی از کنار او گذشتند، با نگاهش آنها را دنبال نمود، رفتند در حالیکه در جریان آب به بالا و پایین و رو به جلو حرکت می‌کردند، شاد و لغزان دور و دورتر شدند .

قایق کوچک آنها را دید که در جریان سر‌بالایی، چه شتابی همراه آب گرفتند و به بالا کنده شدند و در نور خورشید، چون نقطه شده و سپس محو گشتند.

جریان آب در جایی که قایق کوچک لنگر انداخته بود، شتاب ادامه مسیر را نداشت.

آب به او برخورد می‌کرد و می‌خواست او را نیز چون دیگر قایق‌ها از جا برکَنده و با خود ببرد، اما او لنگر انداخته و به چپ و راست مایل می‌شد ولی از حرکت خبری نبود.گاه دور خود می‌چرخید و سرگشته می‌شد!

دیگر تکان‌های آب برایش آزار دهنده شده بود، می‌ترسید در هم بشکند یا در میان آب بپوسد و هدر رود!

از طرفی هر روز نگاه مهربان خورشید او را عاشق‌تر می‌کرد! نورِ لطیف و گرما بخشِ خورشید بود که امیدِ بودن را در او تقویت نموده و بدن خیس و نحیفش را آرامش می‌بخشید.

حال که دریافته بود، مسیرحرکت، رو به سوی خورشید دارد، بیشتر دلش می‌سوخت.

باید به سازنده‌اش اعتماد می‌کرد، قایق کوچک اشتباه کرده بود! خودش برای خودش تصمیم گرفته بود در حالیکه صانعش او را به گونه‌ای ساخته، که روی آب مانده و روان گردد و در جریان خروشان آن رو به بالا رود.

درست که او، قایقی بی‌بادبان و پارو بود و جثه‌ای کوچک داشت ولی سازنده‌اش او را با دقت و هدفمند طراحی نموده بود.

آن قدر سر جایش بالا و پایین شده بود که طاقت از کف داده و نمی‌دانست چه کند! سرش گیج می‌رفت! حالش بد بود!

نگاهی به خورشید نمود و زیر لب گفت: دوست دارم چون دیگران به وصال شما برسم، اما چه کنم که خود کرده را تدبیر نیست، برای خود تصمیم گرفتم و خود را به زمین دوخته و زنجیر کردم.

باید رها می‌شد! از شَرِّ لنگری که خود انداخته بود!

شروع به تقلا نمود تا لنگر را از جایش برکَنَد! هرچه تقلا می‌کرد، کمتر نتیجه می‌گرفت!

لنگر سنگین در گل و لای فرو رفته و او را توان حرکت دادنش نبود!

کار قایق کوچک و ناتوان هر روز همین شده بود، تقلّا کردن و نتیجه ندیدن!

هر روز که می‌گذشت، افسرده‌تر از روز قبل می‌شد، ایکاش لنگر نینداخته و با جریان آب هم‌سو شده بود، ایکاش با عقل محدودش، برنامه را نسجیده بود!

کاش مثل دیگران، رها، سبکبال و شاد در امواج آب حرکت می‌کرد، جلو می‌رفت و شادمانه به خورشید مهربان می‌رسید! ایکاش………..

آن روز مأیوس‌تر و بدحال‌تر از همیشه چشمانش را گشود، نگاهش دوباره به سمت خورشید کشیده شد.

با دلی شکسته رو به خورشید نمود و گفت: کمکم کن ای مهربان نورانی! اشتباه کردم، به آنکه مرا با علم و دقت ساخته و به جریان انداخته اعتماد نکردم! تصمیمم عجولانه و اشتباه بود!

من خود باعث تباهی خود شده‌ام، کمکم می‌کنی تا به سوی تو جریان یابم و حیّ گردم؟

احساس کرد خورشید بزرگتر شد، گویی پایین آمده باشد!

اشک‌هایش سرازیر گشتند، با صدایی لرزان ادامه داد: دلم شکسته، گیر کرده‌ام کمکم کن! اگر اکنون مرا دَر‌نیابی از بین خواهم رفت!

خورشید پایین‌تر آمد.

قایق گرمای خورشید را بر بدنه خیس و ملتهب خود احساس کرد، دستی پیش آمد و زنجیر لنگر را از بدنه او گشود!

قایق بعد از مدت‌ها سکون، شروع به حرکت نمود، خود را به جریان آب سپرد، چه لذتی داشت!

بالا و پایین رفتن همراه با امواج آب، دیگر آزارش نمی‌داد زیرا فکر رسیدن به خورشید تمام وجودش را از اشتیاق لبریز نموده بود.

نگاهش از خورشید کنده نمی‌شد، رفته‌رفته جریان آب شدت گرفت، آن قدر شدید، که قایق شتاب پیدا کرد، از جای کنده شد و در سربالایی عجیب روان گشت.

قایق با جریان آب یکی شده بود و بالا و بالاتر می‌رفت.

آنها که در ساحل، قایق کوچک را نظاره می‌کردند، دیدند که رفته‌رفته از نظر‌ها پنهان شد،گویی در نورخورشید محو شده باشد.

سبحان ربّی، جریانت برقرار و پر شتاب باد ای پرورش دهنده‌ی ما، ای که ما را خلق نمودی و در مسیر هدایت قرارمان دادی، توفیق عطا نما اخلاق و صفاتمان، رفتار و فرهنگمان چون لنگر به گل و لای دنیا زنجیرمان نکند و مسبّحانه در برنامه‌ات جاری گردیم.

طهورا   1-10-99

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

ملت امام حسین علیه السلام، نمی ایستد تا نظاره کند؛ انتخابات را از نگاه بالا ببین

ويدئو/ ملت امام حسین علیه السلام

نیویورک‌تایمز: ایران در حال منقرض کردن اسرائیل است/ تاکنون آرام نشسته، صرفا نظاره‌گر بوده و بهائی هم نپرداخته است

اسرائیل اکنون در سه جبهه در حال شکست است

3 دیدگاه

  1. خوش به حالتون، قلم زیبایی دارید. کاش منم یه خاصیتی در حریم داشتم. اجرتان با مادر مهربان سلام الله علیها.

    • سلام علیکم
      ممنون از لطف شما
      با رحیمیت خداوند جمع نمی شود که در جام وجود بنده ای مشتاق، خاصیت قرار ندهد.
      توفیق عطا کند خاک باشیم در دستان پرورش دهنده اش، تا بسازند ظرفی که خود، خواهند.
      موید باشید ان شاالله

  2. خیال پردازی زیبایی است. کاش واقعیت هم همین بود.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.