تجربه نزدیک به نیم قرن جمهوریاسلامی نشان داده است کم نبودهاند مادران و پدران و نخبگان و قهرمانانی که دست به جنایت علیه مردم بیگناه ایران زدهاند.
دخترک دیروز خانواده، به تازگی 20 ساله شده بود و در عنفوان جوانی شور و شوقی تازه برای ادامهی زندگی خویش داشت. اهل شیراز و آذری زبان بود.
گاهی به دور از چشم برادر بزرگتر و مادر پیرش سرخاب و سفیدابی میکرد تا صورت کودکانهاش، شادابتر و زیباتر بهنظر آید؛ اما، مراقب بود تار مویی از زیر روسری قرمزش خودنمایی نکند که مبادا به غیرت برادرش، حسین، بربخورد. در کارهای خانه به مادر پیرش، احترام خانم، کمک میکرد و در درس و مشق نیز راهنمای خواهر کوچکترش، فاطمه بود.
اما زندگی دخترک در خانوادهاش خلاصه نمیشد.
با سقوط رژیم شاهنشاهی، کشور انقلابی هر روز شاهد بحران و آشوبی جدید بود. هر روز گروههایی در شمال و جنوب و شرق و غرب اعلام خودمختاری میکردند و دولت مهندس بازرگان همواره را ه مذاکره را با گروههایی تجزیهطلب در پیش میگرفت. با سقوط شاه و پایان خفقان سیاسی حاکم بر کشور، در گوشه و کنار ایران مانند قارچهای سمی، حزب و گروه میرویید و پیرامون تمام بحرانهای کشور با نگاهی عاقل اندر سفیه خطاب به دولت بیانیه میداد و حتی گاهی دولت را تهدید میکرد. هر گروه، دیگری را انحصار طلب مینامید و اگر زورش میچربید با عمله و اکرهی خود به محل گروه دیگر حملهور میشد و آشوبی جدید میآفرید. مردم ایران تصور میکردند با انتخاب اولین رییسجمهور این بحرانها تمام میشود اما اولین رییسجمهور خود، قوز بالای قوز شد! خیلی سریع با قوه مقننه و قضاییه اختلاف پیدا کرد و میرفت تا راه دیکتاتوری پیش گیرد. مجلس که بارها تلاش کرده بود تا سدّ راه این دیکتاتوری شود، در نهایت، به عزل رییسجمهور حکم کرد. این حکم خود آشوب دیگری آفرید؛ سازمان مجاهدین خلق که در آن زمان از طرفداران رییسجمهور محسوب میشد، با انتشار اطلاعیه سیاسی نظامی خود اعلام جنگ مسلحانه با نظام جمهوریاسلامی نمود و اعضای آن با سلاح سرد و گرم به جان مسئولین و مردم بیگناه افتادند.
دخترک که قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، همراه برادرش به سازمان مجاهدین خلق پیوسته بود، در این ایام با دوستان خود در سازمان، دست به تظاهرات مسلحانه و آشوب زدند. در این مدت چند نفر از دوستانش به جرم تظاهرات مسلحانه، دوران زندان را سپری میکردند، اما وی با جنب و جوش به فعالیت خود ادامه میداد.
او که در سازمان ملقب به «خواهر گوهر» بود، در نهایت، تصمیمی عجیب میگیرد؛ ترور امام جمعه شهر.
روز جمعه 20 آذر 1360، ساعت ۱۱:۲۵، سید آماده میشد تا طبق معمول هفتههای گذشته برای اقامه نماز به مصلای شهر برود. چند تن از مردم نیز جلوی درب منزل امام جمعه شهرشان جمع شده بودند تا در راه امام جمعه را مشایعت و برای رفع مشکلات زندگیشان از وی استمداد کنند. آیتالله از منزل خارج و سیل مردم به طرفش روانه شدند. هنوز از کوچه تنگ منزل امام جمعه بیرون نرفته بودند که دختر محجبهای با شکم بادکرده و به هیبت زنان باردار کنار کوچه ایستاد. درست در هنگام عبور ایتالله دستغیب از جلوی گوهر، وی شاسی بمبی را که زیر شکمش پنهان کرده بود فشار داد و بمب منفجر شد.
این انفجار 14 کشته و چند زخمی بر جای گذاشت؛ آیتالله دستغیب، گوهر ادبآواز (عامل انتحاری) و 12 نفر از مردم بیگناه شیراز.
در طول ترورهای چند سالهی منافقین علیه مردم و مسئولین نظام جمهوریاسلامی، موارد مشابه «گوهر ادبآواز» به کرات یافت میشوند. تروریستهای نوجوان و حتی نونهالی که عقل و روح در گرو سازمان دارند و در راه اطاعت از «مسعود» حاضرند در عملیاتهای انتحاری جان خود را فدا کنند و جان مردم بیگناه را بستانند. از مادران خانه دارِ صاحب فرزند گرفته تا پدران کارگری که برای نان درآوردن جان میکندند. از دختران بیحجاب و باحجاب گرفته تا پسران دانشجو و تحصیلکرده. از نونهالان 10 ساله تا جوانان بالای 30 سال، از معلمان زحمتکش آموزش و پرورش تا ورزشکاران صاحب مدالهای قهرمانی؛ در لیست تروریستهای سازمان منافقین از هر جنسیت، سن و صنف افرادی هستند که سابقه ترور و قتل مسئولین و مردم بیگناه را در کارنامه خود دارند.
راستش را بخواهید بر خلاف تصور امروزهی رسانههای مجازی که برای ورزشکاران، هنرمندان، مادران، نخبگان و کارگران مصونیت جزایی قائلند و اگر مسئولین قضایی این افراد را دستگیر کنند، دادشان در میآید و هشتگ فلانی را آزاد کنید میزنند، تجربه نزدیک به نیم قرن جمهوریاسلامی نشان داده است کم نبودهاند مادران و پدران و نخبگان و قهرمانانی که دست به جنایت علیه مردم بیگناه ایران زدهاند.
مهدی عسگری