وحید یامین پور در سال 1391 در وبسایت شخصی خود نوشت: رفتیم خانه ی شهید سیّد علی اندرزگو برای مصاحبه با همسرش. اندرزگو از آن شخصیت های پیچیده ای بوده که خیلی ها جذبش شده اند. مصاحبه ی عجیبی شد. وسط مصاحبه چند بار گریه کردیم.
همسر شهید خودش یک شهید زنده است. فکر کنید که تا چند ماه بعد از شهادت همسرش در زندان اوین تحت شکنجه ی ساواک بوده، آنهم در ۲۵ سالگی!
مصاحبه که تمام شد به تیم تصویربرداری اشاره کردم که دوربین ها را خاموش نکنند، من وارد گفتگوی غیر رسمی شدم تا نگفته ها را بشنوم و چیزهایی شنیدم که برایم خیلی عجیب بود.
یکی از خاطرات همسر شهید که خیلی عجیب بود ازاین قرار است؛ همسر شهید:
“چند ماه قبل از شهادتش در خانه نشسته بودیم. سید علی یک ذغال گداخته را از روی قلیان برداشت و کف دستش گرفت.
من شگفت زده پرسیدم سید دستت نمی سوزد؟
سید لبخندی زد و گفت: «این که هیچ، بدن من به آتش جهنم هم حرام است.
بعد سید علی گفت پهلوی می رود و به زودی انقلاب پیروز خواهد شد. دو سال بعد از پیروزی شخصی رئیس جمهور خواهد شد که نامش «سید علی» است. از آنروز به بعد منتظر”ظهور حضرت ولی عصر عج باشید.»
بعد گفت دینداری در آن دوران مثل نگه داشتن این ذغال گداخته در دست است.
همسر شهید گفت من پرسیدم: سیدعلی! منظورتان این است که خودتان رئیس جمهور می شوید؟ سید پاسخ داد خیر، من آن روز نیستم.”
بعد ذغال را آرام برگرداند و روی قلیان گذاشت…
همسر شهید گفت: دست از سیّدعلی نکشید.
اللهم عجل لولیک الفرج واحفظ سیدنا و قائدنا الامام خامنه ای.
روز دوم شهریور 1357 سرانجام ساواک توانست اندرزگو را ردیابی و مورد اصابت گلوله قرار دهند. او زمانی که متوجه شد نمیتواند از مهلکه بگریزد، سعی کرد تعدادی از اسنادی را که همراه داشت با بلعیدن و آغشته کردن بهخون از بین ببرد. از شهید سید علی اندرزگو به عنوان “چریک تنهای انقلاب” یاد میشود. قبرشهید عزیزما در قطعه ۳۹، ردیف ۷۲، شماره ۵۵ بهشت زهرا است.
حجت الاسلام سید مهدی اندرزگو فرزند شهیدسیدعلی اندرزگو در خصوص نقش همسر شهید در مبارزات گفت: زمانی که پدرم شهید شدند من 6 سال سن داشتم و در سفرها مادرم بیشتر همراه پدرم بود و حتی با ایشان همکاری می کردند و این مبارزه را برای خودش امر مقدسی می دانستند و برایشان حکم عبادت را داشت چون می دانستند که این مبارزه در راه اعتلای اسلام است و سختی ها را به جان می خریدند.
مادر من بعد از شهادت شهید اندرزگو در زندان ها مورد شکنجه قرار می گیرد و از ایشان بازجویی های شدیدی می کنند ولی همه این ها را به جان می خرد برای اینکه روزی حکومت اسلامی تشکیل شود. در دوم شهریور سال 57 که پدر شهید می شوند چند روز بعد یک اکیپ حدود 50 نفری از ساواک به منزل ما در مشهد می آیند و سه، چهارشب می مانند منزل را بازرسی و رفت و آمدها را کنترل می کنند. بعد از آن ما را از مشهد از طریق راه شمال ـ که یک شب هم در زندان آمل به سر بردیم ـ به زندان اوین بند 209 می آورند و حدود سه ماه در زندان بودیم. از شهید اندرزگو چهار پسر به نام های سید مهدی که من هستم، سید محمود، سید محسن و سید مرتضی باقی مانده است.
زمانی که ما از زندان آزاد شدیم نمی دانستیم که پدر شهید شده است. بعد از اینکه امام خمینی(ره) در روز 12 بهمن وارد شدند در “مدرسه رفاه” از اطرافیان خواستند که خانواده شهید اندرزگو را بیاورید تا آنها را ببینم، که ما از مشهد توسط نمایندگان امام به خدمت ایشان رسیدیم. امام آن موقع خبر شهادت ایشان را به ما دادند و فرمودند همان شب برای من تلگراف شد که این یار دیرین به درجه رفیع شهادت رسیده است. امام خیلی ناراحت بودند چرا که می گفتند ایشان نیروی بسیار با اطلاعی بودند و تجربه بسیار خوبی داشتند که در مسیر انقلاب خیلی مفید بود.
شهید عزیز ما سیّد علی اندرزگو
مستند کمیته مشترک به ناگفتههایی از زبان «امیدیان» سرتیم دستگیری شهید اندرزگو میپردازد.
امیدیان که در رژیم منحوس پهلوی از کلاه سبزهای ارتش بوده و برای مقابله با عوامل خرابکار در سطح شهر تهران در کمیته مشترک ماموریت یافته بود، ضمن شرح لحظه به لحظه شهادت شهید اندرزگو برای اولین بار از غیرمسلح بودن شهید پرده بر میدارد.
امیدیان که پس از پیروزی انقلاب در دادگاههای انقلاب حاضر و تبرئه شد، در بخشهایی از صحبتهای خود شهادت شهید اندرزگو را به صورت مستند و با حاضر شدن در محل شهادت اینگونه روایت میکند: «اندرزگو اصلاً مسلح نبود! بعد از شهادت اندرزگو با تیم اعزام شده از سوی ساواک درگیر شدم که چرا بدون هماهنگی با من به اندرزگو حمله کردند، ساواکیها از اندرزگوی دست خالی هم میترسیدند.»