سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / صوت / قافله سالار/دهم محرم (عاشورا )+ صوت

قافله سالار/دهم محرم (عاشورا )+ صوت

 

 

عاشورا
خورشید، به اکراه چشم گشود و نگاهش را به زمین دوخت.
سپاه ظلم و ستم، کبر و غرور، جهل و تعصب و طغیانگری، صف کشیده بود، تا نور را به مسلخ کشاند.
همه آمده بودند. زخم خوردگان بدر و احُد. از هر قبیله و عشیره، واماندگان جمل و صفین و نهروان.
آمده بودند تا به ارتکاب جنایتی هولناک که تاریخ بشر برای همیشه نخواهد دید، فردا روز به باز خواست یکدیگر برنیایند.
نامه های دعوت را در هیئت شمشیر برکشیدند و بر گِرد سر چرخاندند،
پرچم های گناه اولین و آخرین را بنام اسلام و به مَرام ابوسفیان برافراشتند و در انتظار ماندند.
قافله سالار، یکه و تنها، آرام آرام به میدان آمد.
گفت : بندگان خدا، از خدا بترسید و به هوای نفس تعجیل نکنید و سخن مرا بشنوید.
فریب دنیا را نخورید، اگر بنا بود همه ی دنیا در اختیار یک نفر باشد و یا یک نفر برای همیشه در دنیا بماند،
پیامبران بر این بقا سزاوارتر بودند.
شمر فریاد کرد : سخنی بگو که ما بفهمیم.
گفت : نسب مرا مرور کنید ببینید من کیستم … من فرزند پیامبر شما نیستم؟!
شمر گفت : اصل و نَسَبَت را خوب می شناسیم.
سپس اسب تاخت و سپاه را تهییج کرد.
گفت : به سخنانش گوش ندهید، در ضلالت سخن میگوید.
و سوی قافله سالار برگشت.
گفت : ما از کلامت هیچ نمی فهمیم.
قافله سالار گفت : شکم هاتان را از حرام انباشته اید و حیاتتان را به هدایای نا مشروع آلوده اید،
خداوند قلب هاتان را مُهر کرده که از فهم سخن حق محروم اید.
چه خوب پروردگاری است پروردگار ما،
و چه بد بندگانی هستید شما که پس از اقرار بر ایمان به خدا و پیامبرش اجماع کرده اید

برای کشتن فرزندان پیامبرتان.
همانا شیطان بر شما چیره گشته و خدا را از یادتان بُرده …
بسیار گفت و آنان را موعظه کرد.
اما این هزاران نفر، کَرانی بودند که نشنیدند و کورانی که ندیدند، و جاهلانی که از فهم حقیقت عاجز ماندند.
 
شمر گفت : یا بیعت با یزید را بپذیر یا آماده جنگ باش.
و او گفت : هَیْهَاتَ مِنََّا الذَِّلََّةِ!
کشتن من برایتان آسان نخواهد بود.
من، حسین، زاده ی فاطمه دختر پیامبرتان، فرزند علی مرتضی، حُجت را بر شما تمام کردم،
راه عذر را بر شما بستم و با یاران وفادارم آماده ی جهادم.
پیروزی ما بر شما، بر ما نم یافزاید که همیشه پیروز بوده ایم، و ترس و شکست از شئون ما نیست،
پس ما را شکست خورده نمی نامند …
بارالها، باران آسمان را از اینان باز دار و غلام ثقفی را بر آنان مسلط فرما!
پس از زمان اندکی، جنگ در میدان در گرفت.
کربلا تا بینهایت افق گسترده بود و آسمان خود را به زمین رسانده بود تا از نزدیک ببیند،
که خلیفةالله چگونه دیوار قطور طغیان را فرو میریزد و ریشه ی شجره ی ملعونه را از بیخ و بُن، بَر میکند،
و راه امامت را تا فرزند خود مهدی موعود می گشاید.
و خورشید، ناظر بود و مظلومیت آل الله را می سرود.
هر شمشیری که فرا رفت و فرود آمد، شهیدی بر خاک فرو غلتید، و قافله سالار او را بدرقه کرد.
یاران، همه یک به یک رفتند.
قافله سالار، نگاه چرخاند.
زمین شخم خورده بود از سُم اسبان. نیزه های فرو مانده بر زمین. و لکه های کوچک و بزرگ خون، خودنمایی میکرد.
خورشید پنهان در گرد و غبار، کم فروغ، اما داغ، تابید و باد، پرچم سبز در اهتزاز را بازی داد.
آرام آرام، گَرد و غبار فرو نشست،
خیمهای نیم سوخته نمایان شد، پرنده پرواز کرد و بر ریسمان آن نشست و درد آلود خواند.
یاران، همه خُفته بودند بر زمین.
اسبان شیهه کشیدند و اشتران نعره سر دادند.
و شمر دست خون آلوداش را زدود.
شمر فریاد کرد : تنها مانده ای حسین.
قافله سالار بار دیگر نگاه چرخاند.
گَهی رفت و گَهی ماند.
حرکت کرد، و سپس ایستاد.
گفت : کجایید ای دلیران با صفایم، ای رزمجویان پا در رکاب، مگر دلخوش نبودید تا شما را بخوانم؟
کجایی حبیبم؟ کجایی زُهیر؟ بُریر؟ مسلم بن عوسجه، عابس، …
حال که صدایتان می کنم چرا پاسخ نمی گویید؟!
سکوت بود و سکوت بود و تنهایی.
حسین تنها مانده بود.
حرکت کرد.
 
زینب پریشان دوید و او را در بر گرفت.
گفت : کجا عزیر مادرم؟ کجا ای باقیمانده گذشتگان و ای پناهگاه بازماندگان؟
گفت : این مردم را به یاد خدا فراخواندم، خدا را بیاد نیاوردند. موعظه کردم، پند نگرفتند.
اکنون جز ریختن خونم سودایی ندارند.
با خواهر وداع کرد و به خیمهای وارد شد.
علی بن حسین برخاست.
محمد بن علی دوید، قافله سالار او را به بغل گرفت.
به نوازش، دست بر سر کودک کشید و او را بوسه از پس بوسه زد.
خیمه بخود بالید که سه امام در دل او گِرد آمده اند.
حسین . سید الساجدین . باقرالعلوم!
قافله سالار، دست علی بن حسین را گرفت، و انگشتری در دست او نشاند.
گفت : پسرم! هنگامه ی سفراست. میراث انبیاء و لوح مادرمان فاطمه را به شما می سپارم، و امامت را !
علی جان، شیعیان مرا سلام رسان و بگو، پدرم را کشتند، یکه و تنها و تشنه!
و سپس از خیمه خارج شد.
ذوالفقار علی به کمر محکم کرد.
عنان اسب را پیچید.
عنان راهوار خسته را پیچید و میدان دید.
بر بلندای تل ایستاد و نگاه چرخاند.
آسمان غرید و بادی تند در گرفت.
مرد تنها از جنس نور این سوی میدان بود،
و آن سوی دِگر، سپاه شب و ظلمت و تاریکی.
سپاه به هیاهو دوباره جان گرفت، با شمشیرهای آخته و نیزه های سر برافراشته،
صف به صف خون طلبیدند تا امام کُشی را زنده بدارند!
قافله سالار گفت : ای پیروان ابوسفیان! اگر دین ندارید، لااقل آزاده باشید.
و سپس پنجه در رکاب محکم کرد.
گفت : من، حسین بن علی قسم یاد کرده ام، هرگز سر فرود نیاورم در برابر ظلم و ستم.
اسب، پُرغرور سر بلند کرد و بخود بالید.
خواست نهیب بر اسب زند.
آسمان ندا سرداد : یاحسین! خدایت سلامت میرساند.
خدا از تو پذیرفت.
برگرد!
و او گفت : حسین بر عهد خود باقی است.
مادر مهربان او را سوی خود خواند.
4
به طنین صدای مادر، به تمامی از عشق لبریز شد.
مادر مهربان گفت : یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ، ارْجِعی إِلى رَبِّکِ ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً. ( 1 )
قافله سالار نفس تازه کرد .
ندا سر داد : اللَّهُمَ أَهْلَ الْکِبْرِیَاءِ وَ الْعَظَمَةِ، وَ أَهْلَ الْجُودِ وَ الْجَبَرُوتِ … بِسْمِ اللَهِ وَبِاللَهِ وَعَلَی مِلَّه رَسُولِ اللَهِ.
نهیبی بر اسب زد و سوی میدان شد.
آسمان روی پوشاند و تاریک شد، و زمین، نه به رنگ خون، که به تمامی خون شد.
خون در جوش و خروش و در تلاطم بود، که به تمامی درخشید و نور شد، نور فوران کرد.
اوج گرفت و شراره های آن زبانه کشید، زمین و زمان را در نوردید،
گذشته و حال و آینده ی تاریخ را به هم آمیخت.
شراره ی نور، خود را بر دیوارهای بلند، جهل و طغیان و ظلم و ستم و بیدادگری کوبید،
آن را فرو ریخت و طاغوت و طاغوتیان را مقهور خود کرد.
قافله سالار با خود گفت : آنچه از لوح مادرم فاطمه بر عهده داشتم به اتمام رساندم،
و امروز با ریختن خونم، عهدم را در این دنیا سامان بخشیدم.
خدایا! اجازه می دهی؟!
زمین لرزید. آسمان خونین شد و سپس خون گریست.
طوفانی سهمگین در گرفت و از دل هر سنگ خون به خروش آمد و شیهه ی اسبان و ناله ی اشتران برخاست.
سپاه بنی امیه و نوادگان ابوسفیان بر خود لرزید.
و او، آرام خُفته بود بر زمین.
هاتف ندا سر داد : بخدا سوگند، امام، فرزند امام، برادر امام و پدر امامان، حسین بن علی کشته شد.
ملائک به فغان آمدند و نالیدند.
گفتند : خدایا! حسین فرزند پیامبرت را کشتند.
هاتف دوباره گفت : ذات اقدس حق به عزت و جلالش سوگند یاد کرد،
که به قائم آل محمد، انتقام ثارالله را بگیرد.
ملائک، فوج فوج از آسمان فرود آمدند و او را در بر گرفتند و گِرد او به طواف چرخیدند.
هاتف ادامه داد : ای ملائک! به امر پروردگار عالمیان تا زمان خروج حسین در گریه و مویه نزد او بمانید.
هنگامی که حسین بن علی رَجعت کرد، آنگاه یاریش کنید.
نور به مسلخ رفت و کربلا برای همیشه نور افشان شد، و از این سرزمین، معبری گشوده شد به جنس نور،
تا عمق زمانهای دور، به آن امید، که منتقم خون حسین، خواهد آمد.
وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ. ( 2 )

 

————————————
مجتبی فرآورده

—————————————————–
1 – سوره فجر . آیات 27 و 28

2 – سوره شعراء . آیه 227

 

عاشورا

 

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

جان سقای حرم خدایا ببخش- مناجات حاج محمود کریمی

ويدئو/ ازهمه تشنه ترم خدایا ببخش

سخنگوی یونیسف: گورستان‌هایی در غزه دیدم که مملوء از کودک بود

طوفان الاقصی

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.