سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / صوت / قافله سالار/نهم محرم (تاسوعا)+ صوت

قافله سالار/نهم محرم (تاسوعا)+ صوت

 

 

تاسوعا
فریاد زد : کجایند خواهر زادگان ما!
نیزه داران خیمه گاه، مقابل او به صف شدند.
ناآرام و بیقرار، سواره از این سو به آن سو رفت و آنان را نهیب زد.
گفت : به جنگ نیامده ام، به دنبال اهل قبیله ام هستم. عباس، عبدالله، عثمان، جعفر. با شمایم.
نیزه داران قدمی به جلو برداشتند. سوار عقب کشید و دوباره فریاد کرد.
گفت : پسران ام البنین! منم شمر بن ذی الجوشن! سپاه بنی امیه آماده ی جنگ است. عباس با تو هستم.
عباس سکوت کرد.
قافله سالار به عباس گفت : عباس! جوابش را بده اگر چه فاسق است.
عباس حرکت کرد و نگاه ها را با خود بُرد.
عبدالله و عثمان و جعفر هم بدنبال او روان شدند.
شمرگفت : از امیر عبیدالله برایتان اماننامه گرفته ام. خودتان را با حسین به کشتن ندهید.
عباس گفت : پسران علی مرتضی در امان خدا و فرزند پیامبرند.
گفت : جوانی خود را به دم تیغ شمشیر ندهید. حسین را رها کنید و با من بیایید.
عباس گفت : در نهروان هم با تمسک به قرآن مقابل پدرم ایستادی. من پسر همان پدرم!
از اینجا دور شو که در جنگ با نفاق لحظه ای درنگ نمی کنم … برو!
شمر به غیظ سر اسب گرداند و سوی اردوگاه به تاخت.
زمانی نگذشت که سپاه سی هزار نفره عمرسعد شمشیرها بر کشیدند و با هیاهو به صف شدند.
به های و هوی سپاه، یاران به میدان آمدند.
ابن عوسجه گفت : چه مرگتان شده؟
عمرسعد گفت : امیر عبیدالله فرمان داده یا بیعت با یزید، یا جنگ. انتخاب با خودتان.
عباس گفت : بمانید تا از مولایم کسب تکلیف کنم.
حبیب گفت : ای زاده ی کبر و کفر و نفاق! به جنگ با که آمده اید؟
 
علی اکبر که در خِلقت و خُلق شبیه ترین کس به رسول خداست؟ یا عباس که یادآور علی مرتضی است؟
به مقابله ی زینب که زاده ی زهراست؟ یا قاسم که یادگار حسن مجتبی است؟
حسین را دیگر نمی گویم که نگین خِلقت و چشمه ی جوشان عالم است.
در میان شما کیست؟!
به کلام حبیب، گَرد مرگ بر سپاه پاشید و خاموش ماندند.
عمرسعد گفت : در میان این هزاران نفر، کسی نیست که جوابی در خور به اینان دهد؟
شمر گفت : هم کلامی با کسانی که به زبان علی سخن میگویند دیوانگی است.
عباس از راه رسید.
شمر گفت : رجزخوانی بس است. بگذارید ببینیم عباس چه دارد.
عباس گفت : مولایم فرمود، امروز از جنگ دست بدارید تا امشب را به نماز و نیایش بپردازیم.
عمرسعد نگاهی به اشراف و شمر کرد.
گفت : تا فردا صبر میکنیم.
خورشید روی پوشاند و شب هجوم کرد و سیاهی نور را بلعید.
زمین تمام هستی خود را به تماشا در کربلا گِرد آورده بود،
و آسمان آکنده بود از ستارگان پُر فروغ، و ستارگان آسمان، در حسرت فروغ کاروانیان.
کربلا، چشم گشوده بود و در انتظار جوشش نور، به قافله سالار کاروان زُل زده بود.
گفت : عزیزانم، برخیزید و شب را مرکب راهوار خود سازید،
این قوم آهنگ مرا دارند و اگر مرا بِکُشند، آنان را با شما کاری نیست.

برخیزید و به شهر و دیار خویش باز گردید.
زنان بغض فرو خوردند و کاروانیان مات و مبهوت ماندند.
عباس برخاست، شراره ی نور از چشمانش زبانه کشید.
امشب شب عباس بود و جلوه، جلوه ی او.
عباس گفت : شما بمانید و ما برویم؟! هرگز! مولای من، تا واپسین نفس در کنارتان میمانم.
زینب با خود زمزمه کرد.
گفت : وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها. ( 1 )
سوگند به ماه که در پی خورشید می رود.یاران بخود آمدند.
حبیب بن مظاهر گفت : مگر عالم هستی چند حسین دارد که بتوان در رکابش جان باخت؟
زُهیر بن قین گفت : به خدا قسم اگر هزاران بار کُشته و زنده شوم، باز جانم نثار تواست.
ابن عوسجه گفت : مولای من، فردا زمین و آسمان،

تمامی حق را در مصاف تمامی باطل به تماشا می نشینند.
یک به یک عهد و وفا را فریاد کردند، حقارت و ذلت را به زیر کشیدند و انسان را در همیشه ی تاریخ ندا دادند؛
ای انسان، سکوت در برابر دشمن، صلح خواهی نیست!
 
گفتند و آنچه در جوهره ی وجودشان بود، از ضمیرشان زبانه کشید و کلامشان مُعطر از کلام مولا بود.
و زنان در اندیشۀ رسالتی که پس از آن بر عهده داشتند، در سکوت ماندند.
قافله سالار، دست سوی آسمان بُرد و نور را به مهمانی یاران دعوت کرد.
گفت : مشتاقان شهادت، منزلگاهتان را در اعلی علیین ببینید.
دنیا به فغان آمد و با تمام توان فریاد کرد و آنان را سوی خود خواند، آنان، محو وجه الله بودند و هیچ نشنیدند.
قافله سالار گفت : عزیزانم، تکلیفتان در این دنیا رو به پایان است، به خدا قسم پس از آنچه بر ما جاری شود
اندکی مکث خواهیم کرد، آنقدر که خدای تعالی بخواهد،
و همو است که ما را رَجعت میدهد، به هنگامی که فرزندم مهدی، قائم آل محمّد ظاهر شود.
قاسم، اندوهگین شد، لب گِزید و به سخن آمد.
گفت : عمو جان من چه؟
گفت : مرگ برای تو چگونه است؟
گفت : شیرین تر از عسل!
گفت : یادگار برادر، عمو به فدایت.
آسمان بغض کرد و زمین نالید،
و کربلا به فروتنی، همه ی داشته های خود را به زیر پای یاران گسترد.
یاران، هر کس به حالی.
یکی به رکوع، یکی به قیام، یکی به قنوت، آن یکی به سجود.
در دل تاریکی شب، نور را صدا میکردند.
رباب، عبدالله را نو جامه ای پوشاند.
گویی نمی دانست که فردا چه در انتظار اوست.
و عباس، کمر محکم و شمشیر حمایل کرد و به تاخت، در نگهبانی از خیمه گاه.
و زینب، محو تماشای او.
قافله سالار، دست بر پشت کمر قلاب کرد، و نگاه خود را به آسمان پُرستاره سپرد.
گفت : آسمان پروردگارم در شب چه تماشایی است.
و زیر لب زمزمه کرد :
وَ الْفَجْرِ .
وَ لَیالٍ عَشْرٍ .
وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ .
وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ. ( 2 )

 

—————————————
مجتبی فرآورده

—————————————————–
1 – سوره شمس . آیه 2

2 – سوره فجر . آیات 1 تا 4

 

 

 

تاسوعا

تاسوعا یومٌ حوصرَ فیه الحسین ع،

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

۳ ترور با یک فرمول

سه دولت، سه سپهبد شهید

موشک‌های سپاه به پایگاه نواتیم اصابت کرده است

بی بی سی فارسی:

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.