سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / اشعار / غدير در شعر فارسی از کسايی مروزی تا شهريار تبريزی – قسمت اول

غدير در شعر فارسی از کسايی مروزی تا شهريار تبريزی – قسمت اول

  محمد صحّتي سردرودي:

 اگر حضرت خضر آب حيات نوشيد و ماندگار ماند ، ادبيات و فرهنگ مسلمانان نيز در سايه سار قرآن مجيد و به راهنمايي خدا و رسولش از آب غدير خم سيراب گشت و جاودانه شد .

تو گويي نام و ياد مولاي پارسايان علي ( ع ) آب حيات دلهاست که ديوانها را چنين دلربا ساخته و آثار ادبي وهنري را از آفت فنا و فراموشي پاک پرداخته است .

و اينک مدح مولا ، زينت بخش دلها و دفترهاست .

کمتر شاعري مي توان يافت که دست کم جرعه اي از خم غدير ننوشيده ، جان تشنه اش حلاوت حلالِ عشق علوي ـ اين شراب طهور ـ را نچشيده باشد .

نه تنها شعراي بزرگ عرب ـ از حسان بن ثابت و کميت اسدي و دعبل خزاعي گرفته تا سيد حيدر حلّي و بولس السلامه و ازري کبير ، که شاعران حقجو و حقيقت گو هم از هر نژاد و زبان به اصالت اين برکه با برکت و به زلالي اين چشمه جوشان شهادت داده اند .

در اين ميان شاعران پارسي گوي نيز به حقانيّت غديرخم گواهي داده و گاه با سرودن چکامه هاي فاخر و بلند ، و غديريّه هاي غرّا و رسا ، گوي سبقت از همگنان ربوده اند ؛

چرا که ايرانيان مسلمان را از همان نخست به علي و آل پاکش گرايشي ديگر و برتر ، ارادتي فزونتر و بهتر بود و شاعران بزرگ و بيدار هم که هميشه زبان گوياي ملّت و مردم بوده اند

مردمان مسلمان را به همين گرايش سفارش مي کردند چنان که «معروفي بلخي» از سرآمد شعراي ايران رودکي سمرقندي چنين حکايت کرده است :

 

از رودکي شنيدم استاد شاعران

 

کاندر جهان به کس مگرو جز به فاطمي  1 

 

وچنان است که بهار ، ملک الشعراي خراسان گفته است :

 

گرچه عرب زد چو حرامي به ما

داد يکي دين گرامي به ما

گرچه زِ جور خلفا سوختيم

زآل علي معرفت آموختيم   2 

 

گفتني است که پيشترها دانشمند خبير علاّمه اميني غديريّه هاي بسياري را ، که از همان روز نخست در محضر پيامبر اسلام ( ص ) خوانده مي شده و قرن به قرن در طول تاريخ اسلام توسط دانشمندان و شاعرانِ بنام به زبان عربي سروده شده بود ، از لابه لاي متون و منابع بيرون کشيده و در اثر سترگ خود «الغدير» منتشر ساخته بود پس از او نيز شاگردان و تربيت يافتگان در مکتب پربارش در تکميل و تداوم آن کوشيده اند که نتايج برخي از آن کوششها هم اکنون انتشار يافته3

و بعضي ديگر نيز در دست اقدام و انتشار است.   4

به همين دليل نيازي نيست در اين مقاله به غديريّه هاي عربي پرداخته شود ؛

گستره اين کار بسيار بيشتر از آن است که در اين مجال اندک بگنجد ،

زيرا صدها قصيده بلند بويژه پس از انتشار «الغدير» توسط ارادتمندان ساحت قدس علوي سروده شده و انتشار يافته است،

تا آنجا که مي توان گفت کمتر دانشمند و شاعري را مي توان يافت که قصيده يا قصايدي در توصيف و يادکرد غدير نسروده باشد ؛

حتي آنان که هيچگاه به شاعري شناخته نشده بودند و کسي از آنان بيت شعري نشنيده بود ، غديريه هايي سروده اند ؛

شاعراني که در ميانشان از مرجع تقليد و فقيه و حکيم و عارف گرفته تا خطيب و اديب و نويسنده و شاعران پرآوازه هم ديده مي شود

و گردآوري اين همه خود گروهي از اديبان و شاعران را مي طلبد تا کاري را همانند و همسان «الغدير» پي ريزند .

بجاست که همين کار با همان ترتيب «الغدير» درباره غديريّه هايي که به زبانهاي ديگر غير از عربي ، بويژه فارسي سامان داده شود .

با اينکه بسياري از متون و ديوانهاي پيشينيان به صورت کامل در دسترس نيست و از گزند روزگاران در امان نمانده و بسياري ديگر نيز همچنان به صورت نسخه هاي خطّي در کتابخانه هاي جهان خاک مي خورند ، باز مشکل مي توان ديواني را يافت که از نام اميرالمؤمنين علي ( ع ) و مدح مولاي غديرخم محروم مانده باشد .

براي اثبات اين سخن کافي است تا گلگشتي در آثار چهار شاعر بزرگ ايران يعني فردوسي ، سعدي ، مولوي و حافظ داشته باشيم .

 

 حماسه سراي بزرگ باستان حکيم ابوالقاسم فردوسي ( م411ق ) گويد :

 

چه گفت آن خداوند تنزيل و وحي

خداوند امر و خداوند نهي

که من شهر علمم ، عليّم در است

درست اين سخن گفت پيغمبر است

گواهي دهم کاين سخن را ز اوست

تو گويي دو گوشم به آواز اوست

اگر چشم داري به ديگر سراي

به نزد نبي و وصي گير جاي

منم بنده اهل بيت نبي

ستاينده خاکِ پاي وصي

خود آن روز نامم به گيتي مباد

که من نام حيدر نيارم به ياد

بر اين زادم و هم بر اين بگذرم

يقين دان که خاک پيِ حيدرم   5

 

حکيم طوس ، چنان که از ابيات بالا نيز پيداست ، هرگاه از امام علي ( ع ) ياد مي کند بيش از هر وصف ديگر به «وصايت» تکيه مي کند و هميشه با تأکيد صريح ، حضرتش را «وصيّ» مي نامد که همين خود مي تواند حاکي از اعتقادي باشد که فردوسي بي گمان به حقانيّت غدير داشت .

 

از فردوسي که بگذريم به ترتيب تاريخي مي رسيم به جلال الدين محمّد مولوي ( م670ق ) که در ديوان شمس تبريزي خويش گويد :

 

تا صورت پيوند جهان بود علي بود

تا نقش زمين بود و زمان بود علي بود

شاهي که ولي بود و وصي بود علي بود

سلطان سخا و کرم و جود علي بود …

آن شير دلاور که ز بهر طمع نفس

در خوان جهان پنجه نيالود علي بود

آن کاشف قرآن که خدا در همه قرآن

کردش صفت عصمت و بستود علي بود

آن عارف سجّاد که خاک درش از قدر

از کنگره عرش برافزود علي بود

آن شاه سرافراز که اندر ره اسلام

تا کار نشد راست نياسود علي بود

آن قلعه گشايي که در قلعه خيبر

بر کَند به يک حمله و بگشود علي بود

چندان که در آفاق نظر کردم و ديدم

از روي يقين در همه موجود علي بود

اين کفر نباشد سخن کفر نه اين است

تا هست علي باشد و تا بود علي بود    6

 

ملاي رومي در اين غزل ، مولا علي ( ع ) را مانند شاعري شيعي با اوصاف و امتيازهايي چون : «ولي» ، «وصي»

و «معصوم به نصّ قرآن» مي ستايد . او در ضمن رباعيات خود چنين مي گويد :

 

رومي ، نشد از سرّ علي کس آگاه

زيرا که نشد کس آگه از سرّ الاه

يک ممکن و اين همه صفات واجب

لاحول ولا قوّة الاّ باللّه  7

 

مولوي در دفتر اوّل از مثنوي معنوي گويد :

 

از علي آموز اخلاص عمل

شير حق را دان منزّه از دغل

در غزا بر پهلواني دست يافت

زود شمشيري برآورد و شتافت

او خدو انداخت بر روي علي

افتخار هر نبي و هر ولي

در ادامه همين مثنوي گويد :

در شجاعت شير ربّانيستي

در مروّت خود که داند کيستي…

اي علي که جمله عقل و ديده اي

شمّه اي واگو از آن چه ديده اي

تيغ حلمت جان ما را چاک کرد

آب علمت خاک ما را پاک کرد

باز گو دانم که اين اسرار هوست

زانکه بي شمشير کشتن کار اوست…

بازگو اي بازِ عرش خوش شکار

تا چه ديدي اين زمان از کردگار؟

چشم تو ادراک غيب آموخته

چشمهاي حاضران را دوخته…

راز بگشا اي علي مرتضي

اي پس از سوء القضا حسن القضا…

چون تو بابي آن مدينه علم را

چون شعاعي آفتاب حلم را

باز باش اي باب رحمت تا ابد

بارگاه ما له کفواً احد  8

 

در دفتر ششم مثنوي نيز به تفسير حديث من کنت مولاه فعليّ مولاه مي پردازد و مي گويد :

 

زين سبب پيغمبر با اجتهاد

نام خود و آن علي مولا نهاد

گفت هر کس را منم مولا و دوست

ابن عمّ من علي مولاي اوست

کيست مولا آن که آزادت کند

بند رقيّت ز پايت بر کَند

چون به آزادي نبوّت هادي است

مؤمنان را ز انبيا آزادي است

اي گروه مؤمنان شادي کنيد

همچو سرو و سوسن آزادي کنيد  9  

 

پس از مولوي مي رسيم به شيخ مصلح الدين سعدي شيرازي ( م690ق ) و مي بينم که وي نيز کسي از اصحاب پيامبر ( ص ) را مانند علي ( ع ) نستوده است :

 

جوانمرد اگر راست خواهي ولي است

کرم پيشه شاه مردان علي است    10

 

سعدي در اين بيت از اميرمؤمنان ( ع ) با نام «ولي» ياد مي کند . او در ضمن قصيده اي

حضرتش را «سردار اتقيا» ، «معصوم مرتضي» و… مي نامد :

 

کس را چه زور و زهره که وصف علي کند

جبّار در مناقب او گفته : «هل اتي…»

ديباچهّ مروّت وسلطان معرفت

لشکرکش فتوّت و سردار اتقيا

فردا که هر کسي به شفيعي زنند دست

ماييم و دست و دامن معصوم مرتضي    11 

 

مرحوم قاضي نور اللّه شوشتري از کتاب «خلاصة المناقب» مولانا نورالدين جعفر بدخشي قصيده اي از قصايد سعدي را نقل مي کند که در ضمن آن سعدي گويد :

 

به آن روزي که وحي آمد نبي را

که از پالان اشتر ساخت منبر

که بعد از مصطفي در کلّ عالم

نَبُدْ فاضلتر و بهتر ز حيدر

پس از احمد امام حق علي دان

که بود او نفس معصوم مطهّر    12

 

پس از سعدي به شاعر عارف ، حافظ شيرازي ( م792ق ) مي رسيم و مي بينيم که لسان الغيب نيز همين نوا را مي نوازد و مي گويد :

 

مردي ز کَننده درِ خيبر پرس

اسرار کرم ز خواجه قنبر پرس

گر تشنه فيض حق به صدقي حافظ

سرچشمه آن ز ساقي کوثر پرس    13

 

و در غزلي که زبان زد خاص و عام است چنين گويد :

 

اي دل غلام شاه جهان باش و شاه باش

پيوسته در حمايت لطف الاه باش

از خارجي هزار به يک جو نمي خرند

گو کوه تا به کوه منافق سپاه باش …

آن را که دوستي علي نيست کافر است

گو زاهد زمانه و گو شيخ راه باش

امروز زنده ام به ولاي تو يا علي

فردا به روح پاک امامان گواه باش    14

 

و در قصيده نخست که ديباچه ديوان نيز به حساب مي آيد چنين گويد :

 

نوشته بر در فردوس کاتبان قضا

نبي رسول و ولي عهد حيدر کرّار

امام جنّي و انسي علي بود که علي

ز کل خلق فزونست از صغار و کبار

علي امام و علي ايمن و علي ايمان

علي امين و علي سرور و علي سردار…

علي ز بعد محمّد زِ هر که هست بِه است

اگر تو مؤمن پاکي بکن بر اين اقرار…

به حقّ دين محمّد بخون پاک حسين

به حقّ مردم نيک از مهاجر و انصار

که نيست دين هدي را به قول پاک رسول

امام ، غير علي بعدِ احمد مختار  15

 

اين رباعي معروف نيز زينت بخش ديوان حافظ است :

 

قسّام بهشت و دوزخ آن عقده گشاي

ما را نگذارد که درآييم زپاي

تا کي بود اين گرگ ر بايي ، بنماي

سر پنجه دشمن افکن اي شير خداي    16

 

حافظ شيرازي در اين اشعار به پيروي از احاديث معتبر و روايتهاي متواتر ، امام علي ( ع ) را «ساقي کوثر» ،

«کَننده در خيبر» ، «سرچشمه فيض حقّ» ، «وليِّ عهدِ رسول ( ص ) » ، «امامِ انس و جنّ» ، «پس از محمّد ( ص )

از همه برتر و افضل» ، «قسّام بهشت و دوزخ» ، «شير خدا» و بالاخره ، «به قول پاک رسول ( ص )

تنها امام اسلام پس از احمدِ مختار ( ص ) » مي داند .

اينک که با اشعار لسان الغيب شيرازي گلگشت دلنوازمان در ديوانهاي چهار شاعر بزرگ ( ارکان اربعه شعر فارسي ) به پايان رسيد ، بر مي گرديم و غدير خم را در آثار شاعران ديگر پي مي گيريم .

در اين نوشته از سده چهارم هجري آغاز مي کنيم و قرن به قرن تا سده چهاردهم پيش مي رويم

و زير نام هر شاعر ، اشعاري از او نقل مي کنيم

و محل شاهد را نيز مي آوريم و در صورت لزوم توضيحي مختصر را نيز اضافه مي کنيم .

 

قرن چهارم

 

کسايي مروزي ، ابوالحسن مجد الدين ( متولّد 341ق )  :

 

مدحت کن و بستاي کسي را که پيمبر

بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار

آن کيست بدين حال ، که بوده است و که باشد

جز شير خداوندِ جهان ، حيدر کرّار؟

اين دين هُدي را به مَثَل دايره اي دان

پيغمبر ما مرکز و حيدر ، خط پرگار

علم همه عالم به علي داد پيمبر

چون ابر بهاري که دهد سيل به گلزار  17

 

حکيم کسايي که تخلّص شاعرانه اش را از حديث کساء برگرفته است در مدح مولا علي ( ع ) قصيده بلندي دارد

که با اين بيت شروع مي شود :

 

فهم کن گر مؤمني فضل اميرالمؤمنين

فضل حيدر ، شير يزدان ، مرتضاي پاکدين

فضل آن کس کز پيمبر بگذري فاضلتر اوست

فضل آن رکن مسلماني ، امام المتّقين

 

و در ادامه مي گويد :

 

اي نواصب ، گر نداني فضل سرّ ذوالجلال

آيت «قُربي» نگه کن و آنِ «اصحاب اليمين»

«قل تعالوا ندع» بر خوان ، ور نداني گوش دار

لعنت يزدان ببين از «نبتهل» تا «کاذبين»

«لافتي الاّ علي» برخوان و تفسيرش بدان

يا که گفت و يا که داند گفت جز روح الامين؟

آن نبي ، وز انبيا کس ني به علم او را نظير

وين ولي ، وز اوليا کس ني به فضل او را قرين

آن چراغ عالم آمد ، وز همه عالم بديع

وين امام امّت آمد وز همه امّت گزين   18

 

کسايي مروزي ، ممدوح و برگزيده خدا و رسولش را با تصريح به آيه «مودّتِ قربي» و آيه «مباهله» و سوره «هل اتي» مي ستايد و آن حضرت را «رکن مسلماني» ، «وليِّ بي مانند» و «سرّ ذوالجلال» مي داند و «اميرالمؤمنين» ، «امام المتّقين» ، «امام امّت» ، «برگزيده امّت» توصيف مي کند و با صراحت مي گويد که پيامبر ( ص ) او را ثنا کرد و ستود و همه کارها را به او سپرد .

 

دقيقي طوسي ، ابو منصور محمّد بن احمد ( م341هـ )  :

 

کيوس وار بگيرد همي به چشم آلوس

بسان فرّخ شه با امير روز غدير    19

 

پر واضح است که مراد از «امير روز غدير» اميرمؤمنان علي ( ع ) است و تا آنجا که ما تفحّص کرديم

توان گفت که اين بيت دقيقي ، قديمترين شعري است که با صراحت تمام از روز غدير سخن گفته است .

 

قرن پنجم

 

منوچهري دامغاني ( م432هـ ):

 

آهني در کف ، چون مرد غديرخم

به کَتِف باز فکنده سر هر دو کُم     20

 

در لغت نامه دهخدا ، زير مدخل «غديرخم» به همين بيت از منوچهري استشهاد شده است و مصحّح ديوان،

آقاي دبير سياقي نيز نوشته است :

«ظاهراً [ ! ] مراد حضرت اميرالمؤمنين علي ( ع ) است . »  21 ،

با عنايت به بيت مورد بحث ، يکي از پژوهشگران نوشته است :

«ظاهراً نخستين شعري که در آن ، نامِ غديرخم آمده ، از منوچهري دامغاني باشد» .

 

22 امّا چنانکه پيش از اين آورديم معلوم شد که يک قرن پيش از منوچهري ، دقيقي طوسي از «امير روز غدير»

نام برده بود .

ديگر اينکه منوچهري دامغاني يادکرد ديگري نيز از غديرخم دارد و با بهره جستن از صنعت ايهام التناسب مي گويد :

 

کس را خداي ، بي هنري مرتبت نداد

بيهوده هيچ سيل نيايد سويِ غدير

باشد همو بزرگ و چنو روزِ او بزرگ

باشد شقي حقير و چنو روزِ او حقير   23

 

ناصر خسرو قبادياني ( 394ـ481ق )  :

 

شرف مرد به هنگام پديد آيد از او

چون پديد آمد تشريف علي روز غدير

بر سر خلق مر او را چو وصي کرد نبي

اين ، به اندوه در افتاد از او ، آن به زحير

حسد آمد همگان را ز چنان کار از او

برميدند و رميده شود از شير ، حمير

او سزايد که وصي بود نبي را در خلق

که برادرش بُد و بِنْ عم و داماد و وزير

 

و در ادامه مي سرايد :

 

اي که بر خيره همي دعوي بيهوده کني

که فلان بودت از ياران ، ديرينه و پير

شرف مرد به علم است ، شرف نيست به سال

چه درآيي سخن يافه همي خيره بخير؟

يافت احمد ( ص ) به چهل سال مکاني که نيافت

به نود سال براهيم ( ع ) ، از آن عشر عشير

علي آن يافت ز تشريف که در روز غدير

شد چو خورشيد درخشنده در آفاق ، شهير   24

 

و در جاي ديگري گويد :

 

با خرد باش يکدل و همبر

چون نبي با علي به روز غدير   25

 

و در قصيده اي به مطلع :

 

بنالم به تو اي عليم و قدير

ز اهل خراسان صغير و کبير

 

مي گويد :

 

بياويزد آن کس به غدر خداي

که بگريزد از عهد روز غدير

چه گويي به محشر اگر پرسدت

از آن عهد محکم ، شبر يا شبير    26

 

و در چکامه بلندي گويد :

 

آگاه تو نيي که پيمبر که را سپرد

روز غديرخم ، به منبر ، ولايتش

آن را سپرد کايزد مر دين و خلق را

اندر کتاب خويش بدو کرد اشارتش

آن را که چون چراغ بُدي پيش آفتاب

از کافران شجاعت ، پيش شجاعتش

آن را که در رکوع ، غني کرد بي سؤال

درويش را به پيش پيمبر ، سخاوتش

آن را که کس به جاي پيمبر جز او نخفت

با دشمنان صعب به هنگام هجرتش   27

 

و ضمن چکامه اي ديگر چنين گويد :

 

آن که معروف به او شد به جهان روز غدير

وز خداوند ظفر خواست پيمبر به دعاش

هر خردمند بداند که بدين وصف عليست

چو رسيد اين همه اوصاف به گوش شنواش   28

 

و نيز همو گويد :

 

ندانم جز اين عيب مر خويشتن را

که بر عهد معروف روز غديرم   29

 

ابوالمفاخر رازي ( م511ق )  :

بال مرصع بسوخت مرغ ملمع بدن

اشگ زليخا بريخت يوسف گل پيرهن

 

اين بيت مطلع قصيده پرآوازه اي است که رازي در مدح حضرت امام رضا ( ع ) سروده که شاعرانِ پس از او به استقبال آن رفته اند ، ابوالمفاخر رازي در ضمن آن گويد :

 

کرده زِخارا خمير همچو امير غدير

از کف پير فطير ، پشت تنور دمن   30 

 

قرن ششم

 

سوزني سمرقندي ، شمس الدين محمّد ( م569ق )  :

 

نگر که دست که بگرفت مصطفي به غدير

که را امام هُدي خواند و فخر و زين و همام

مرا امام هم از جايگه وصيّ ِ خداست

ز جايگاه نبي ، مر ترا امام ، کدام؟

شاعر پس از آن که مولاي پارسايان را به عدل و انصاف و اخلاص و ايمانِ ممتاز مي ستايد باز تأکيد مي کند که :

 

امام آن که خداي بزرگ روز غدير

به فضل کرد به نزديک مصطفي پيغام    31

 

سنايي غزنوي ، ابوالمجد مجدود بن آدم ( 437ـ525ق )  :

 

نامش از نام يار مشتق بود

هر کجا رفت همرهش حق بود

آل ياسين شرف به او ديده

ايزد او را به علم بگزيده

نايب مصطفي به روز غدير

کرده در شرع مر ، ورا ، به امير

بهرِ او گفته مصطفي به اِلاه

کاي خداوند «والَ من والاه»

هر که تنْ دشمن است و يزدانْ دوست

داند «الرّاسخون في العلم» اوست

دل او عالمِ معاني بود

لفظ او آب زندگاني بود

تنگ از آن شد بر او جهان سترگ

که جهان تنگ بود و مرد ، بزرگ  32

 

شرف الشعراء بدرين قوامي رازي ( ق6 ) :

 

چو صاحب شريعت پس از کردگار

ثنا گوي بر صاحب ذوالفقار

سپهدار اسلام ، شير خداي

امير عرب سيّد بردبار…

ولي نعمت اهل دين از رسول

ولي عهد پيغمبرکردگار   33

 

و در چکامه ديگر که با اين مطلع شروع مي شود :

 

مرتضي بايد که بعد از مصطفي فرمان دهد

تا بدين در علم دارو وار او درمان دهد

پس از سي و هفت بيت فاخر وغرّا مي گويد :

همچو سلمان گو فضيلتهاي مير مؤمنان

تا جهاندارت دَرَج چون بوذر و سلمان دهد

آن امامِ نصّ ، معصوم ، آن که زير ساق عرش

بوسه بر نعلين قدر او همي کيوان دهد   34

 

قوامي رازي که از شاعران بنام شيعي است مولا علي ( ع ) را در اشعارش «سپهدار اسلام» ، «ولي نعمت اهل دين از جانب رسول خدا ( ص ) » ، «ولي عهد رسول خدا» ، «امير مؤمنان» و «امام معصوم» مي خواند و گوياتر از همه اينکه ايشان را «امامِ نصّ» مي داند و پيداست که مراد از نصّ ، بيشتر حديث غدير است .

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

گام دوم انقلاب، یعنی ورود به «ساحت سوم دین»

«هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ»صف 9

فرزندم، بیا داخلِ بهشتِ مَن

عاشورا در هر زمان، و هر مکان، مراسمِ به بهشت رفتنِ رشد یافتگان است

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.