فرزند شهید ناصری گفت: یک ماه دیگر مراسم ازدواج من بود، سردار بهشدت پیگیر برگزاری مراسم ما بودند و قول دادند بهجای پدرم به مراسم بیایند، اما این اتفاق تلخ افتاد، حتی برای مراسم خواستگاری هم در حق من پدری کردند.
شهید محمدناصر ناصری که در سال ۷۷، ۱۰ سال بعد از دفاع مقدس به دوستان خود میگوید برایم دعا کنید تا شهید شوم بسیار معنادار است، دوستانش ناباورانه میگویند ده سال از جنگ گذشته حالا تو میخواهی شهید شوی و پاسخ جالب شهید که میگوید میخواهم ان شاالله ثابت کنم که “در باغ شهادت هنوز باز است”.
در آرزوی شهادت
از زمانی که شهید ناصری با حاج قاسم سلیمانی در مرزهای شرقی کشور همرزم بودند بیش از ۲۰ سال میگذرد، دوستانش سبقت میگیرند و یکی بعد از دیگری به این مقام نائل میشوند و سردار در آرزوی آن؛ اما حالا بعد از ۴۰ سال جهاد در راه خدا حالا نوبت اوست که به آرزویش برسد و آسمانی شود.
حالا «حاج قاسم» مالک اشتر رهبری، در کنار دوستان و همرزمان خود قرار گرفته است و ارواح مطهر شهدا او را در آغوش گرفتهاند.
اما چه سخت است، این روزها فرزندان همرزمانش غصه خوردند و داغ فرزندان شهدا تازه شد و بار دیگر یتیم شدند، حالا تنها با عکس سردار با دلهای آزرده و چشمان اشکبار سخن میگویند.
داغ شهادت پدرم زنده شد
زهرا ناصری، دختر سردار شهید محمدناصر ناصری در گفتوگویی اظهار داشت: سحرگاه جمعه متوجه شهادت سردار شدم و احساس کردم بار دیگر پدرم را از دست دادم و یتیم شدم، تمام داغ شهادت پدرم برایم زنده شد.
وی افزود: موقع شهادت پدرم ۵ سال داشتم و زیاد درک نکردم، اما امروز در زمان شهادت حاج قاسم درک میکنم و از طرفی وابستگیها و رابطه عمیق عاطفی که داشتم، شهادت ایشان برایم بسیار سنگین بود.
تلفیق عاشورا، ۲۲ بهمن و رحلت امام
این فرزند شهید گفت: باور نمیکردم که ایشان به شهادت رسیدهاند تا دیروز که به فرودگاه رفتم و تابوت شهید را دیدم، در مسیری که تابوت شهدا به سمت حرم مطهر میبردند تلفیقی از صحنه روز عاشورا، ۲۲ بهمن و رحلت امام ایجاد شده بود.
دختر شهید ناصری گفت: بعد از شهادت پدرم، سردار با خانواده ما در ارتباط بودند و در دوران نوجوانی که به حمایت پدرانه نیاز داشتم و فقدان پدر اذیتم میکرد، وابستگی بیشتری به ایشان پیدا کردم.
ناصری افزود: مدتزمان حضورشان در سفر به مشهد بسیار اندک بود و به این خاطر، همیشه حسرت یک دل سیر زیارت به دلشان ماند، اما در همان زمان کم، همراهشان بودم.
دلجویی سردار سلیمانی از فرزند شهید
وی افزود: سال ۹۵ که مراسم یادبودی برای پدرم گرفتیم قرار بود سردار سلیمانی هم در آن مراسم حضور داشته باشند، اما اطلاع دادند که نمیتوانند بیایند، دلگیر شدم، اما چند روز بعد از این مراسم، در روز جمعه که روز تعطیلی بود و بعد از مدتها میبایست در کنار خانواده باشند، به مشهد و خانه ما آمدند تا از من دلجویی کنند.
ناصری گفت: این رفتار ایشان که فرمانده بزرگی بودند و با آن کمبود وقت، حتی فرصتی نداشتند خانواده خودشان را ببینند، کار کوچکی نبود و بسیار ارزش داشت.
وی افزود: در همین دیدار سردار، انگشتری به من دادند که روی آن آیات اول سوره طلاق حک شده که توصیه کردند مراقبش باشم.
از من خواستند از پدرم برایشان شهادت بخواهم
دختر شهید ناصری با بیان اینکه فردی به اندازه سردار ندیده بودم که تا این حد عطش شهادت داشته باشد، گفت: بیشترین جملهای که از سردار به یاد دارم درخواست دعا برای شهادت بود، همیشه و هر لحظهای که سردار را میدیدم از من میخواستند از امام رضا(ع) و پدرم، شهادت ایشان را بخواهم.
وی افزود: اما من به ایشان میگفتم، این حرف را نزنید، اگر شما نباشید چه کسی پشتیبان ما باشد؟ دل فرزندان شهدا به نگاه پدرانه چه کسی گرم باشد؟ با این دعا در حق شما، دوباره پدر از دست میدهیم و بعد میگفتم انشاالله بعد سالهای سال به شهادت برسید.
میگفت نمیتوانم به فرزندان شهدا نگاه کنم
دختر شهید ناصری گفت: شاید یکی از دلایل خواستن شهادت این بود که میگفتند وقتی بچههای شهید را میبینم و به چشمهای آنها نگاه میکنم، طاقت ندارم و شرمندهام که من هستم و پدر آنها نیست.
وی افزود: عشق به شهادت در ایشان به حدی بود که وقتی قرآنی برایشان خریده بودم و هدیه دادم، نگاهی انداختند و صفحه اولش را باز کردند و خواستند بنویسم با آرزوی شهادت و آن موقع قرآن را گرفتند.
راه پدرت را ادامه میدهی
ناصری گفت: اخیراً کلیپ سخنرانی من در کنگره سرداران شهید را با هم میدیدیم که سردار آنقدر با شدت گریه میکردند و بعد آن به من گفتند تو راه پدرت و مقاومت را ادامه میدهی.
دختر شهید ناصری گفت: این روزها به یاد تمام جملاتشان و خاطراتی که با ایشان داشتم، اشک ریختم چراکه تمام آنها محبت خالصانه و پدرانهای بود که ایشان داشتند.
قرار بود به جای پدر به مراسم ازدواجم بیایند
وی افزود: یک ماه دیگر مراسم ازدواج من بود، سردار بهشدت پیگیر برگزاری مراسم ما بودند و قول دادند بهجای پدرم به مراسم بیایند، اما این اتفاق تلخ افتاد، حتی برای مراسم خواستگاری هم در حق من پدری کردند.
سردار سلیمانی جهانی شد
ناصری گفت: حاج قاسم به خاطر مشغلههای فراوان بسیاری از خاطراتشان را با خود بردند، در مورد پدرم فقط گاهی در سخنرانیها از ایشان خاطراتی بیان میکردند، همیشه از شجاعت، شوخطبعی و مدیریت قوی پدرم میگفتند؛ اما یک جمله درباره پدرم که تکرار میکردند این بود که شهید ناصری جهانی شد و یادش در دل تمام مظلومهای جهان میماند که به نظرم حالا این اتفاق برای سردار سلیمانی افتاد.
این فرزند شهید گفت: سردار سلیمانی مقتدرترین رهرو بدون چون و چرای ولایت بودند و عشقی که به رهبر انقلاب داشتند بارها در صحبتهایشان دیده بودم.
فرزند سردار شهید ناصری با بیان اینکه توصیه سردار این بود که راه مقاومت و پدرم را ادامه دهم، گفت: نمیگذاریم علم «حاج قاسم» بر زمین بماند و آن را بر سر شقیترین افراد بشر میکوبیم، آمریکا در تعجب تعداد حاج قاسمهای ایران میماند، لذا از پدرم و حاج قاسم میخواهم برایمان دعا کنند تا فرزندان خلفی باشیم.
مختصر از سرگذشت سردار شهید ناصری
سردار شهید سرلشگر محمدناصر ناصری در هفتم خرداد سال 1340 در یکی از روستاهای تابعه گازار بیرجند متولد شد، پس از اتمام دوران کودکی جهت ادامه تحصیل راهی بیرجند شد و تحصیل را تا کسب مدرک فوق لیسانس مدیریت از دانشگاه تهران ادامه داد.
وی در اوایل انقلاب در فعالیتهای سیاسی ضد رژیم فعالیت کرد با پیروزی انقلاب به عضویت کمیته انقلاب اسلامی در آمد و سپس از چهرههای مؤسس سپاه بیرجند و عضو بخش اطلاعات سپاه شد، سفرهای زیادی به شنیدند و فراه در افغانستان داشت که در همین حال، مبارزه با منافقین و اشرار از فعالیتهای درخشان ایشان بود.
محمد ناصر در سال 1362 به فرماندهی سپاه گناباد و سپس بیرجند در آمد در همین دوره در عملیات والفجر 3 شرکت کرد و در سال 63 به عنوان مسئول محور اطلاعات و عملیات تیپ 21 امام رضا (ع) و در سال 1364 در سمت مسؤولیت رئیس ستاد لشکر ویژه شهدا به مبارزه با گروهکهای ضدانقلاب و دشمن بعثی پرداخت و سپس تا انتهای جنگ در جبهه مستقر بود و بعد از جنگ نیز در سمت مسؤولیت مدیریت احتیاط حوزه بسیج در ستاد فرماندهی کل قوا انجام خدمت کرد.
وی سپس بهعنوان مسؤول مرکز تحقیقات در دفتر نمایندگی مقام معظم رهبری در امور افغانستان و بعد از آن بهعنوان مسئول فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در سازمان فرهنگ افغانستان مشغول بود. او به گفته همسرش خستگیناپذیر بود و تمام وقتش را برای مردم اختصاص داده بود، در روزهای ناپایداری مزار شریف در کنار مردم ماند تا اینکه با سقوط مزار شریف در هفدهم مردادماه سال 1377 در کنسولگری جمهوری اسلامی در مزار شریف به وسیله نیروهای جنایتکار طالبان به شهادت رسید.