بیست و سه نفر را میتوان بدون زجر و شکنجه معمول فیلمهای ایرانی دید و لذت برد؛ میتوان با آن خندید و گریه کرد؛ میتوان با آن حس کرد، هم انسانیت را و هم سینما را.
: فیلم «بیست و سه نفر» خبر از زنده بودن ژانر دفاع مقدس میدهد؛ تنها ژانر تاریخ سینمای ایران که خود در مقاطع مختلف، از معدود علائم حیاتی سینمای افسرده و بی مسئله ایران بوده و البته به کلی جدا از این شبه سینمای پرادعا و بی اصالت امروز ایستاده است.
بیست و سه نفر” سینما را میشناسد، دوربینش معنادار، کنترل شده و درست است، فیلمنامه شسته و رفته ای دارد و از همه مهمتر مضمون آن مسئله و دغدغه ی فیلمسازش بوده است. وقتی لحظه ها، آدم ها، کنش ها و واکنش ها در یک فیلم درست هستند، وقتی فیلمساز پشت تکنیک و مضمون و شعار پنهان نمیشود تا مشت خالی اش رو نشود و وقتی فیلمساز حرف بزرگتر از دهانش نمیزند، یعنی کسی که پشت دوربین ایستاده، با مسئله زندگی کرده و آن را به خوبی میشناسد.
فیلم بیست و سه نفر برگرفته از یک واقعهی تاریخی است؛ صدام در روزهای جنگ تصمیم میگیرد که با پروپاگاندای رسانهای، بیست و سه نوجوان رزمندهی ایرانی را قربانی حکومت ایران جلوه دهد؛ “بچه”هایی که باید در آغوش خانوادههایشان باشند اما به زور در میدان جنگ حضور دارند. فیلم راوی جنگ این بیست و سه نفر با صدام است؛ بیست و سه _به زعم صدام_ بچهای که به جنگ یک هیولا میروند.
جنگی برای شرافت خود و کشورشان و همینطور برای اثبات بچه نبودنشان. فیلم برگرفته از واقعیت است اما به آن باج نمیدهد، کار خودش را میکند و قصهی خودش را میگوید. سئوال فیلم که چند بار از زبان یکی از این بیست و سه نفر شنیده میشود این است: “بزرگ یعنی کی، بچه یعنی کی؟”؛ فیلم به میزانی که توانسته باشد به این سئوال جواب دهد، فیلم خوبی است. در ابتدای فیلم ما واقعا با تعدادی بچه مواجهایم؛ چون در جهان آنها زیست نکردهایم و بعضیهایشان آن قدر نحیف و کم سن و سال هستند که این سئوال برایمان پیش میآید که «ما واقعا چنین رزمندههایی هم داشتهایم؟»؛ فیلم به مرور به ما ثابت میکند که ما با بچههایی طرفیم که بچه نیستند!
بعد از اسارت و جدا شدن بیست و سه نفر، یک نمای فوقالعاده داریم؛ بچه ها کنار دیواری جمع میشوند که روی آن جای گلوله و خون است، احتمالا قبلا کسانی کنار این دیوار تیرباران شدهاند؛ این یعنی بچههای شوخ و شنگ و بامزه و معصوم فیلم، بی خبر از راه پر پیچ و خم پیش رو، پا در ماجرایی گذاشتهاند که پر از خطر و خون و درد است. بچهها طی اسارت پله پله رشد میکنند، غرغرها و دعواهایشان کمتر میشود و جا به جا متحدتر و جمعتر میشوند، تا جایی که دیگر به یک نفر تبدیل میشوند؛ بزرگترین کار دوربین و قاب بندی در این فیلم ساختن یک نفر از بیست و سه نفر است؛ به یاد بیاورید آن صحنهای را که بچه ها با خاک های لباس های رزمشان که خاک ایران است تیمم میکنند؛ صحنه ای جمع ساز، سینمایی و درست که مخاطب را به حس میرساند.
فیلم پر است از این دست نماها. وقتی یکی از درجه دارهای عراقی از دست اعتصاب غذای بچه ها به ستوه آمده است و میخواهد با زبان بازی و ملاطفت آنها را راضی به غذا خوردن کند، هر کدام از بچهها برای خوردن غذا، غذا خوردن دیگران را شرط میکنند؛ فرماندهی بعثی در آخر از کوره درمیرود و میپرسد: “این بقیه کیه که شما میخواید بعدش غذا بخورید؟”؛ بقیه ای وجود ندارد، آن ها یکی هستند در کالبد بیست و سه نفر.
کار بزرگ دیگر فیلمساز، حفظ لحن است؛ ما یک جمع اضداد فوقالعاده داریم، بچهها تیپهایی شعاری، همه چیزدان و باورناپذیر نیستند، آن ها همگی بامزگی و خیرهسری یک پسربچه بامزه را دارند؛ اما بزرگی میکنند. صحنه مصاحبه بچه ها شگفت انگیز است، آن ها زیر سیلی های سنگین مصاحبه کننده که در واقع بازجو است، باید بگویند سن و سالی کمتر از سن واقعیشان دارند؛ در حالی که اغلب آنها برای آمدن به جبهه شناسنامهشان را دست کاری کردهاند تا بزرگتر به نظر برسند؛ در این صحنه حسی دوگانه در مخاطب ایجاد میشود، او هم به اصرار بچهها برای پایین نیاوردن سنشان میخندد، و هم از سنگینی سیلیهای دشمن غمگین میشود؛ این در سینمایی که کمدی ناخواسته و حس انگیزی به سبک فیلمفارسی در آن معمول است، کفشی است طلایی در بیابان.
همین حفظ لحن است که نمیگذارد شعارهای فیلم به ذوق بزنند، صحنهی تیمم با خاک وطن در اسارت را برای مخاطب دلچسب میکند و نوری را که به سلول تنگ بیست و سه نفر میتابد، باورپذیر.
فیلم یک شخصیت بزرگسال خوب هم دارد؛ ملا صالح. این شخصیت بی آن که جمع بیست و سه نفره بچهها را خراب کند، با بازی خوب بازیگرش، نقشی کلیدی ایفا میکند و به شناساندن گروه کمک میکند و به درستی به گروه اضافه میشود؛ هر چند فلاش بکی که از سرگذشت او میبینیم اضافی است و حذفش ضربهای به فیلم نمیزند؛ او از ابتدا که راهنمای اسرا در اردوگاه است، همدلی مخاطب را برمیانگیزد و در حالی که بچه ها به او شک دارند، یک تکه از پازل مبارزه علیه دسیسه صدام است.
فیلمنامه تا آخر کشش دارد؛ گروه جایی به صدام میبازد و فریب میخورد؛ از اینجاست که ملا صالح به تیم بچهها اضافه میشود و محافظهکاری برای نجات آنها را کنار میگذارد؛ آن ها بعد از یک شکست، برای شرافت و آبروی خود و وطنشان میجنگند و در نهایت به پیروزی میرسند؛ آن ها که میتوانستند با همکاری با بعثیها آزاد شوند، در آخر با ناکام گذاشتن صدام و برگشتن به اردوگاه اسرای عادی، بازگشت به وطنشان را سالها عقب میاندازند، اما ورود آنها به اردوگاه، شبیه آزادی است؛ آن ها با رفتن به زندان آزاد میشوند و این یعنی همان جمع اضدادی که هنر و زیبایی میآفریند.
فیلم آنقدر خوب است که ضعفهایش را قابل اغماض میکند؛ سکانس جنگی ابتدایی فیلم که بچهها در آن اسیر میشوند، خوب کارگردانی نشده و به نظر میرسد که هنگام حمله، منطقا باید تیر رزمندهها به هم اصابت کند، اما فیلم خوشبختانه دربارهی اسارت است نه جنگ و از این بابت صدمه نمیخورد.
بیست و سه نفر را میتوان بدون زجر و شکنجه معمول فیلمهای ایرانی دید و لذت برد؛ میتوان با آن خندید و گریه کرد؛ میتوان با آن حس کرد، هم انسانیت را و هم سینما را.