بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمین
بیچارگی ابن ملجم ملعون
معلی بن زیاد گفته پسر ملجم حضور امیرالمؤمنین علیه السلام رسیده عرض کرد : به مرکب سواری محتاجم .
حضرت به او نگاهی کرده فرمود : تو عبدالرحمن بن ملجم مرادی هستی ؟
گفت : آری .
باز هم همین پرسش را کرد و همان پاسخ را شنید ،
آن گاه به غزوان فرمود : اسب اشقری را به او بده .
چون ابن ملجم سوار بر آن شد و دهانه اش را به دست گرفت ،
حضرت این شعر را خواند . . . من می خواهم که به او عطا و بخشش کنم و او عزم کشتن مرا دارد ، با این تفاوت در مرام و مسلک هیچ کس او را معذور و بی گناه نخواهد شناخت .
معلی گفت : زمانی که ابن ملجم با شمشیر بر فرق امیرالمؤمنین علیه السلام زد ، او را دستگیر نموده
حضور حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام آوردند
حضرت به او توجه کرده فرمود : سوگند به خدا آن همه احسان هایی را که نسبت به تو انجام می دادم با توجه به این بود که می دانستم کشنده من هستی و با تو این گونه معامله می کردم تا موقعیت خود و بیچارگی تو را در پیشگاه خدا ثابت نمایم
الارشاد، ص 17 – 16.
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم