آمدم بهر سلامی….
آمدم بهر سلامی اباعبدالله
که نگاهی بنمایی اباعبدالله
آنقَدَر مهر و محبت زِ کَرم بنمودی
که صدایت زنم “ای دوست” اباعبدالله
ما چو محتاج شماییم نگاهی بنما
این سلامی زِ نیاز است اباعبدالله
کاش آنقدر سلامم چو سلاما باشد
که چو دیوار شود گِرد حریمت اباعبدالله
از سر حجب و حیا آورم این بار سلام
بهر یک دوست به یک دوست اباعبدالله
من سلامت کنم آقا سلامی نزدیک
آشِنایم در این خانه اباعبدالله
هر قدم دست مرا همره خود بگرفتی
آرزویم چو تولّای ولایت اباعبدالله
هر چقدر کوچکم اما سلامم والاست
صاحب قالَ سلام است اباعبدالله
آورم هر چه سلام است به درگاه شما
هر سلامم طبقی نور اباعبدالله
آمدم بهر سلامی بدهی اذن وصال
من سراپا زِ امیدم اباعبدالله…