گفت لحنی آسمانی «من نباشم تا تو باشی»
گفت نجوایی نهانی «من نباشم تا تو باشی»
روی چادر بچهها را، می نشاند و یاد می داد
راه و رسم زندگانی «من نباشم تا تو باشی»
بچهها هم در هوایش، بارها تکرار کردند
با زبان بی زبانی «من نباشم تا تو باشی»
روی چادر انقلابی، بود از جنس نبودن
یک به یک گشتند فانی «من نباشم تا تو باشی»
گفت مادر رو به صحرا در میان قاصدک ها
شرح وصل آسمانی «من نباشم تا تو باشی»
پر کشیدند قاصدک ها، بی صدا از روی صحرا
با زبان بی زبانی «من نباشم تا تو باشی»
خوش به حال آن شهیدی که از او چیزی نمانده
هیچ حتی یک نشانی «من نباشم تا تو باشی»
روی سیم خارداری، جسم صد چاک جوانی
روز و ماه و سالیانی «من نباشم تا تو باشی»
زیر باران گلوله، رفت زیر خاک سنگر
جسم پاک نوجوانی «من نباشم تا تو باشی»
عهد بستند آن شهیدان در میان دشت میدان
جان فدا کردند آنی «من نباشم تا تو باشی»
رمز و راز مهدویت هست اندر فاطمیت
هست تنها بی نشانی «من نباشم تا تو باشی»
گفت لحنی آسمانی «من نباشم تا تو باشی»
گفت نجوایی نهانی «من نباشم تا تو باشی»
.
محمد جواد عسکری باقرآبادی
۱۴۰۲/۱۲/۰۷