هر دو دستش قطع شده بود، خون زیادی از بدنش میرفت. خیلی بیحال روی برانکارد دراز کشیده بود دکترها با عجله، اتاق عمل را آماده میکردند.
در همین حال یک نفر برای شناسایی او آمد و شروع کرد به پرسیدن چند سؤال، اما او هنوز چشمانش بسته بود و به سؤالات جواب نمیداد.
بعد از مدتی چشمانش را باز کرد و به آرامی گفت:
ببخشید که جواب شما را ندادم چون فکر میکردم اگر به اتاق عمل بروم و عمل جراحی طول بکشد، نمازم قضا میشود، به همین دلیل نمازم را با همان حال روی برانکارد خواندم و نتوانستم جواب شما را بدهم…
به نقل از کتاب : نماز عشق، ص19
منبع: بزودی_لشگر_شهداء