✍️نقبی به تاریخ معاضر.
صحت وسقم مطالب به عهده نویسنده است.
بخشی ازخاطرات اردشیر زاهدی
اردشير زاهدي مشهور ترين سفير دربار پهلوي در آمريكا
در كتاب خاطراتش به گوشهاي از مفاسد درباريان در قالب معرفي كلوپهاي فراماسونري در ايران پیش از انقلاب، اشاره كرده است که در آن چنين ميخوانيم:
يكي از رخدادهای شگفت، انتشار كتابهاي افشاگرانه معروف به فراموشخانه (فراماسونري) در آغاز سال ۱۳۴۸ بود كه ايران را تكان داد و موجي از شگفتی در محافل سياسي و اجتماعي آن روز بوجود آورد و آخر هم ما نفهميديم كه اصل ماجرا چه بود!
تا پیش از ۱۳۴۷ در ايران ۳ گروه بزرگ فريماسون (اصطلاحا فراماسوني) فعاليت نيمه پنهان داشتند.
سابقه كلوپ فريماسوني در ايران به دوران صفويه و آمدن اوليه انگليسيها به كشور باز ميگردد ولی شكل فعال آن در دوران قاجاريه قوام و دوام پيدا كرد و من هنگامیكه وزير امور خارجه بودم سندي پيدا كردم كه نشان ميداد شاهان قاجار از ناصرالدين به بعد عضو فريماسوني انگليسي بودهاند
در دوره سلطنت محمدرضا شاه لژهاي فريماسون منظم ايران به ۳ گروه بزرگ تقسيم ميشدند:
۱- گروه لژهاي تابع فريماسون بريتانياي كبير:
(اين لژهاي فريماسوني در محل انجمن رازي واقع در خيابان شاهرضا (خ انقلاب) جلساتشان را برگزار ميكردند و استاد بزرگ آنها يك انگليسي مرموز به نام «سر كريستوفر فراي» بود كه در تهران زندگي ميكرد و با بیشتر مردان بلندپايه كشور دوستي صميمانه داشت. بارها او را ميديدم كه به كاخ سلطنتي ميآيد و بی رعايت تشريفات به ديدن اعليحضرت ميرود!
۲- گروه لژهاي تابع تشكيلات فريماسوني فرانسه:
اين لژها جلسات خود را كاملاً پنهان و با رعايت كامل تشريفات در محل انجمن ابوعلي سينا در خيابان بهارستان پايينتر از دروازه شميران برگزار ميكردند و استاد بزرگ آنها مدتها دكتر سعيد مالك و دكتر منوچهر اقبال بودند
متأسفانه در زمان استادي دكتر سعيد مالك كارهاي زشتي هم در اين كلوپ انجام ميشد ازجمله اگر اعضاي جديد ميخواستند به عضويت لژ فراماسوني فرانسوي درآيند بی رعايت سن يا هر قيد و بندي بايد در جلسهاي با حضور شوراي عضوگيري حاضر شده و پیش چشم همه شخصي كه توسط شورا به محل آورده شده بود ( از اعضاي كلوپ) لواط بدهد!
اين افتضاح را دكتر سعيد مالك پايهگذاري كرده بود و از آن لذت زيادي ميبرد
رسوايي كلوپ فرانسوي به جايي رسيده بود كه در محافل و مجالس آن زمان براي کوچک کردن اشخاص و يا سر به سر گذاشتن، از آنها ميپرسيدند آيا شما عضو كلوپ لژ فرانسوي هستيد؟! يا ميگفتند خوب است شما با اين سر و شكلي كه داريد يك سري به لژ فرانسوي بزنيد، مطمئناً مورد توجه قرار خواهيد گرفت!
من اوايل اين حرفها باورم نميشد تا اينكه يك روز رو را سفت كرده و از آقاي ارنست پرون سوئيسي (عضو همان لژ) در مورد اين شرط عجيب عضوگيري پرسیدم. ارنست پرون كه خودش يك محفل همجنسبازي در ميان رجال و درباريان تشكيل داده بود مطلب را با آب و تاب فراوان برايم تعريف كرد و معلوم بود از شرح اين کارهای زشت لذت ميبرد
هويدا، دكتر غلامرضا كيانپور، برادر هويدا (فريدون)، عبدالمجيد مجيدي، ارتشبد نعمتالله نصيري، محمدعلي قطبي (دايي شهبانو فرح)، ارنست پرون سوئيسي، ارتشبد قرهباغي، حسنعلي منصور، جواد منصور، منصور روحاني، سپهبد خسرواني و بسياري از ديگر رجال سياسي و نظامي سوگندنامه به اين اخلاق زشت جنسي دچار بودند (بهتر بگويم بيمار جنسي بودند) و بويژه در زمان رياست سرلشكر پاكروان بر ساواك گزارشات مستندي در مورد کارهای خلاف اخلاق، عرف و غيرمعمولي آقايان تهيه و به عرض اعليحضرت ميرسيد
سرانجام اعليحضرت خسته شده به پاكروان دستور دادند ساواك بجای صرف وقت در زندگي خصوصي رجال تنها به فكر كشف توطئههاي احتمالي سياسي باشد.
سرلشكر پاكروان مرد تحصيلكردهاي بود و از اين گونه افراد خيلي تنفر داشت. من هم هميشه از مردي كه اخلاق زن صفتانه داشته باشد و كارهاي خلاف طبيعت بشر كند نفرت داشتهام. متأسفانه اطرافيان اعليحضرت چنين افرادي بودند و همين نامردها بودند كه با اعمال خلاف خود وجهه سلطنت را خدشهدار و نهايتاً باعث شورش عمومي مردم شدند
اعتراض اعليحضرت به لواط دادن رجال در لژ ابن سينا (فرانسوي) كه باعث بروز شايعات زشت و خردكنندهاي در جامعه گرديده بود موجب گرديد دكتر سعيد مالك، كرسي استادي اعظم را به دكتر منوچهر اقبال واگذار كند و دكتر اقبال اين شرط زشت را برای متقاضيان عضويت در لژ فرانسوي برداشت!
۳- لژهاي فريماسوني تابعه آلمان:
جلسات لژ آلمان در خانه شخصي دكتر امير حكمت در قلهك انجام ميشد و كسي جز خودشان را راه نميدادند، به همين خاطر از تصميمات و مذاكرات آنها كسي آگاه نميشد. شنيدم ساواك هم در نفوذ به آن محفل درمانده شده بود
در ۱۳۴۷ يكي از دوستان صميمي و قديمي اعليحضرت، رئيسجمهور آمريكا شد. او كسي نبود جز آقاي «ريچارد نيكسون» از حزب جمهوريخواه.
آمريكاييها هیچ قيد و بندي ندارند! نيكسون هم از اين قاعده مستثني نبود و در تهران با طبقات مختلف مردم رفت و آمد ميكرد و دوستان زيادي در جامعه ايراني داشت. او در تهران بعضي شبها به هتل دربند در شمال تهران ميآمد و در كازينو به بازي ميپرداخت و با والاحضرت اشرف هم دوست صميمي بود و چون هتل متعلق به والاحضرت بود و ايشان اكثراً براي سركشي ميآمدند گاهي به اتفاق آقاي ريچارد نيكسون ديده ميشدند.
با قرار گرفتن ريچارد نيكسون در رأس رهبري جهان غرب حس اعتماد به نفس به مردم آمريكا و متحدان آن كه در دوران حكومت كندي و جانسون تا حدود زيادي خدشهدار گرديده بود بازگشت و اعليحضرت كه بالغ بر ۲۰۰ ميليون دلار به انتخابات رياست جمهوري آمريكا (به پرزيدنت نيكسون) كمك كرده بودند تصميم به محدود كردن عوامل خارجي در كشور گرفتند
بنده بعنوان دوست نزديك شاهنشاه از يكسو و آقايان ارتشبد نعمتالله نصيري و ارتشبد حسين فردوست به ايشان مشورت داديم و عرض كرديم كه اكنون رياست جمهوري آمريكا در دست جمهوريخواهان است و نيكسون دوست خوب شاه ايران است و موقعيت مناسبي است تا اعليحضرت مراكز متعدد قدرت را منحل سازند
مذاكرات زيادي برگزار و تصميمات زيادي گرفته شد كه مهمترين آن سركوب باقيمانده مخالفان دهه ۱۳۳۰ و متمركز كردن كانونهاي فراماسونري بود. بدين ترتيب تصميم گرفته شد لژهاي پراكنده فراماسونري موجود در ايران در «لژ بزرگ ايران» ادغام شوند. براي رسیدن به اين هدف شريف امامي احضار و به او مأموريت داده شد تا «لژ بزرگ ايران» را تأسيس كند، شريف امامي فوراً فعاليت را آغاز و با همكاري دكتر حسن امامي (امام جمعه تهران) و دكتر عليآبادي «لژ بزرگ ايران» را تشكيل داد.
يادم هست پس از تشكيل «لژ بزرگ ايران» سه تن از استادان اعظم فراماسونري براي تقديس لژ ايران(!) به تهران آمدند که عبارتند از: سر رينالد اوريوئينگ (استاد بزرگ لژ بزرگ اسكاتلند) ارنست وان هك (استاد اعظم لژ بزرگ فرانسه) و ورنر رومر (استاد بزرگ لژهاي متحده آلمان)
ميان اين سه نفر سر رينالد (استاد اعظم اسكاتلندي) شخصيت مقدستر و با اهميتتري بود و از اعليحضرت درخواست شرفيابي كرد ولی اعليحضرت كه مايل بودند شخصاً در رأس اين لژ جديدالتأسيس قرار بگيرند و استادي اعظم لژ بزرگ ايران را عهده بگيرند سر رينالد را به حضور نپذيرفتند و اين عمل باعث آشفتگي زياد سر رينالد شد. در اين جایگاه حساس كه مقاومتهاي آشكار و پنهان در برابر تأسيس لژ بزرگ ايران بوجود آمده بود اتفاق شگفتي افتاد كه هرگز ريشههاي آن تا امروز معلوم نشده است و من اكنون ميخواهم در پيشگاه تاريخ اين راز سر به مهر را باز كنم!
يك نفر به نام «اسماعيل رائين» كه خبرنگار يكي از خبرگزاريهاي خارجي در تهران بود با همكاري يك مؤسسه مطبوعاتي تهران ۳ جلد كتاب قطور حاوي اطلاعات و عكسهايي درباره لژهاي فراماسونري فعال در ايران همراه با اسامي كليه اعضاي اين لژها چاپ كرددکه مانند يك بمب بزرگ در جامعه آن روز ايران صدا كرد و هر كس ديگري را متهم به خيانت و انتشار اين اسامي ميكرد. با توجه به اينكه «اسماعيل رائين» خبرنگار يك شبكه خارجي در تهران و از ژورناليستهاي شناخته شده بود، معلوم بود كه با ساواك ارتباط دارد و درصورتيكه مورد اعتماد و وثوق ساواك نبود به او اجازه كار خبري نميدادند
بنابراين هر انسان كودن با كمترين بهره هوشي ميفهميد آن خبرنگار و اين مؤسسه چاپ نميتوانستند به صلاحديد خود اين كار مخاطرهآميز را انجام داده باشند. از همه مهمتر اينكه همه آثار مطبوعه در ايران بايد از وزارت فرهنگ و هنر اجازه انتشار دريافت ميكرد و معلوم بود این وزارت هرگز به كتابي كه در آن نامهای همه مقامات بلندپايه و ميان پايه كشور همراه با اطلاعات شخصي آنها چاپ شده (و سمت آنها در لژهاي فراماسونري خارجي درج گرديده) اجازه چاپ نميدادند، مگر آنكه پشت پرده دست فرد قدرتمندتري در كار باشد
آقاي شريف امامي آدم سالوس و حقهبازي بود. از آن حقههاي روزگار! وقتي «لژ بزرگ ايران» تأسيس شد نظر اعليحضرت اين بود كه شخصاً مقام استادي اعظم را عهدهدار شوند اما هيأت مقدسان (!) فراماسونري كه در مهر ۴۷ به ايران آمدند تا لژ بزرگ ايران را تقديس كنند و به كار آن رسميت بخشند، به اشاره و با شيطنت و تحريك شريف امامي با استادي اعظم اعليحضرت مخالفت كرده و گفتند شخص براي رسيدن به استادي اعظم بايد مراحل طولاني و مدارج گوناگوني را طي كند و عبوديت خود به آرمان جهاني فراماسونري را به اثبات برساند تا به استادي اعظم برسد و هر كس به پشتوانه قدرت سياسي نميتواند يك شبه استاد اعظم شود!
اين برخورد براي اعليحضرت تكاندهنده بود و شخصاً به بنده فرمودند: «اردشير خان! پدر ما به منافع بريتانيا خدمات ارزندهاي كرد و با ايجاد حكومت مقتدر پهلوي جلوي حركت اتحاد شوروي بسوی هندوستان و خليج فارس را گرفت و كمونيستها و انقلابيون را سركوب كرد. خود ما هم از اولين روزهاي سلطنت در جهت منافع حياتي انگلستان و متحدانش حركت كردهايم! اكنون آنها از استادي اعظم شريف امامي دربرابر ما حمايت ميكنند و اين براي ما غيرقابل قبول است!»
بنده (زاهدي) عرض كردم: «حقيقت اين است كه خاندان امثال شريف امامي و سرشاپور ريپورتر و يا اسدالله خان علم در خدمتگزاري به تاج و تخت انگلستان و منافع بريتانياي كبير پیشینه چند صد ساله دارند و نمايندگان رسمي ملكه انگلستان در ايران هستند و انگلستان كه اكنون از نزديكي زياد ايران و آمريكا ناراضي است با حمايت از شريف امامي در برابر اعليحضرت جهت تصديگري استادي اعظم خواسته است نارضايتي خود را نشان دهد…» مطالب ديگري ميان بنده و اعليحضرت رد و بدل شد و در روزهاي بعد اعليحضرت با بعضي معتمدان ديگر خود هم مشاوره كردند و ما ناگهان با چاپ كتاب 3 جلدي فراماسونري آقاي رائين روبرو شديم
(البته جلد چهارم اين كتاب هم زير چاپ بود كه با فشار لژهاي خارجي فراماسونري و اساتيد اعظم جهاني از چاپ آن جلوگيري به عمل آمد)
من تا آنروز عصبانيت شريف امامي و جسارت او را نديده بودم! او هميشه آدم فروتن و خاشعي دربرابر اعليحضرت بو و دست ايشان را ميبوسيد و از ابراز كلمات و جملات ذليلانه در اثبات سرسپردگي خود كم نميگذاشت ولي پس از چاپ و انتشار ۳ جلد كتاب به هر كسي كه فكر ميكرد در چاپ اين كتاب افشاگرانه دست داشته است تلفن زده و او را به باد فحش و ناسزا گرفت تا ريشه اين اقدام را كه برخلاف منافع خود و بريتانيا ارزيابي كرده بود پيدا كند! به من هم تلفن كرد و با تندي و خشونت گفت: «مسئله من و اعضاي فراماسونري در ميان نيست بلکه چاپ اين كتاب اعلان جنگ به امپراطوري بريتانياي كبير ميباشد!»
من از مطلب ابراز ناآگاهی كردم و چون ديدم باور نميكند سوگند خوردم و گفتم نه تنها از چگونگي موضوع بيخبرم بلكه تا اکنون كتاب یاد شده را هم نديدهام! شريفامامي كه ميكوشيد با یادآوری روابط گذشتهاش با پدرم و من، حس دوستي مرا تحريك نمايد اظهار داشت اين اطلاعات امروز عليه من و دوستانم منتشر شده و چند وقت ديگر نوبت شما و پدرتان است!
من بیدرنگ منظورش را درك كردم. شريف امامي ميگفت: «جمعآوري اين اطلاعات نميتواند كار يك خبرنگار (رائين) باشد بلکه آمريكاييها براي ضربه زدن به انگليسيها وارد عمل شده و اطلاعاتي كه درباره فراماسونها در اختیار داشته اند به ساواك داده و آنها نیز منتشر كرده اند»
بنده بدون اظهارنظر گفتم: «اگر شما چنين اطميناني داريد خوب است به ساواك مراجعه و بررسی نمائيد»
شريفامامي با سپهبد نعمتالله نصيري روابط خوبي داشت و در برخي امور تجاري و بازرگاني شريك بودند. آنها بوسيله ايادي خود در شمال كشور زمينهاي ارزشمند را در قطعات ۱۰ هكتاري و بيشتر تصاحب كرده و درختهاي جنگلي را به توليدكنندگان زغال ميفروختند و وقتي زمين از درخت پاك ميشد آنرا به مشتريان و سازندگان ويلاهاي مجلل شمال ميفروختند.
نعمتالله نصيري طرحهاي بزرگي براي شمال كشور داشت، ازجمله ميخواست با تله كابين، تهران را به درياي مازندران وصل كند كه انقلاب فرصت نداد و او به جوخه اعدام سپرده شد.
البته زمانيكه رئيس ساواك بود جزيره كيش را از اعليحضرت تحويل گرفت و در آنجا تأسيسات زيادي ساخت. در كيش نصيري با اسدالله علم و شريف امامي شريك بود. او در توجيه سرمايهگذاري در كيش كه با بودجه ساواك صورت ميگرفت ميگفت هدفش كشاندن شيوخ بی بند و بار و خوشگذران حاشيه جنوب خليج فارس و امراي منطقه به كيش و نفوذ و تخليه اطلاعاتي آنها ميباشد.
در شمال هم در منطقه نوشهر و چالوس فعال بود و يك برج در كنار درياي چالوس در دست ساخت داشت كه با پيروزي انقلاب ناتمام ماند. در نوشهر هم سرگرم ساختن يك متل بزرگ در جنگل و اتصال آن با تلهكابين به دريا بود.
خلاصه او همه كاري ميكرد جز رسيدگي به وظايف قانونياش. اداره ساواك در سالهاي پاياني بر عهده پرويز ثابتي بود و نصيري تبديل به يك ماشين امضاء شده بود.
خلاصه مطلب اينكه شريف امامي تلفن را برداشته با مراكز قدرت تماس گرفت، به ملاقات عدهاي رفت و سرانجام به اين نتيجه رسيد كه اين اطلاعات به وسيله «سيا» و «ساواك» جمعآوري شده و مؤسسه انتشاراتي بی اجازه ساواك جرأت چاپ نامهای بلند پايهترين مقامات کشور را در ليست فراماسونها نداشته است!
البته آشکار هم است كه ساواك به ابتكار خود اين كار را نكرده و اگر هم زیر فشار آمريكاييها(كه آنموقع مستشاراني در ساواك داشتند) اين كار را كرده باشد مسلما با آگاهی و اجازه اعليحضرت بوده است!
البته گرچه من چيزي به شريف امامي نگفتم ولی حقيقت اين بود كه پس از ۲۸ مرداد ۳۲، انگليسيها كه مجبور به واگذاري برخي امتيازات و قراردادهاي خود به آمريكا شده و به اجبار پاي پسر عموهاي آمريكايي خود را به ايران باز كرده بودند ميكوشيدند جبران مافات كرده و در همه سطوح مديريت كشور، عوامل خود و طرفداران سياست انگلستان را بنشانند. آنها با فعال كردن انجمنهاي فراماسونري و گردآوري طرفداران سرسخت سياست انگلستان در ايران، سرانجام در سالهاي ۱۳۴۵ به بعد تعادل موجود در عرصه سياسي ايران را به سود خود بر هم زدند و در دولت و مجلس و حتي ارتش نسبت به آمريكاييها موقعيت بهتري پيدا كردند بطوريكه ناگهان ارتش تصميم به خريد ۱۰۰۰ تانك چيفتن از انگلستان گرفت و دولت هم بودجه نجومي آنرا تصويب كرد!
قراردادهاي بزرگ يكي پس از ديگري با انگلستان بسته ميشد و انگليسی ها در بیشتر مناقصههاي دولتي ايران برنده ميشدند و شركت ملي نفت هم قراردادهاي جديد اكتشاف و استخراج نفت را با شركتهاي انگليسي می بستند
آمريكاييها كه از وجود شبكه در هم تنيده فراماسونري در ايران و تأسيس شعبات آن در سراسر كشور آگاه شده و ميديدند همه رجال بزرگ كشور عضو فراماسونري هستند و هنگام ورود به جرگة فراماسونها سوگند وفاداري نسبت به منافع امپراطوري انگلستان ياد ميكنند دستگاه جاسوسي خود را به كار انداختند و اطلاعات كامل اين شبكه را جمعآوري و همراه با نامهای اعضاي آن به ساواك دادند تا منتشر نمايد!
اعليحضرت با توجه به اينكه نميخواستند خشم و عصبانيت لندن برانگيخته شود و تعادل موجود ميان سياست آمريكا و سياست انگلستان در ايران به سود يكي از آنها برهم خورد با اين امر مخالفت و راه حل ديگري پيشنهاد كردند
اعليحضرت به آمريكاييها گفتند بهترين راهحل اين است كه من (شاه مملكت) شخصاً كنترل فراماسونها را در دست بگيرم و كم كم شمار اعضاي با نفوذ وابسته به سياست انگلستان را كاهش داده و طرفداران سياست آمريكا را وارد جمعيت كرده و تعادل ايجاد نمايم.
آمريكاييها اين پيشنهاد را پسنديدند، به همين علت آن ماجراي ادغام لژهاي فراماسونري و تشكيل «لژ بزرگ ايران» پيش آمد و نظر اعليحضرت هم اين بود كه پس از در هم آمیختن لژها و تشكيل لژ بزرگ ايران معظمله شخصاً به مقام استادي اعظم لژ بزرگ ايران برسند! ولی پس از آنكه سه مقام مقدس فراماسونري جهاني (انگليسي) به ايران آمدند، ضمن مراسم ويژهاي لژ بزرگ ايران را تقديس كرده و به كار آن رسميت بخشيدند با استادي اعظم اعليحضرت مخالفت و شريف امامي را به استادي اعظم نصب نمودند.
در پی اين اتفاق نادر، شاه كه بسيار خشمگین و ناراحت شده بود به ساواك دستور داد همه اسامي فراماسونها و اطلاعات مربوط به آنها را منتشر كند!
شريف امامي كه رودست خورده بود پس از اندکی تحقيقات به اين نتيجه رسيد كه انتشار اين سه جلد كتاب افشاگرانه كه باعث رسوايي او و دیگر طرفداران سياست انگلستان در ايران شده، با دخالت ساواك و دستور مستقيم شاه بوده است.
شريفامامي هر هفته روزهاي ۳شنبه ساعت ۱۱:۳۰ وقت شرفيابي داشت و سالهاي دراز بود كه در اين روز به ديدار اعليحضرت ميآمد و ضمن گفتگو با معظم له و عرض گزارشات لازم، ناهار را هم با ايشان صرف مينمود. آن روز شريفامامي براي نشان دادن نارضايتي خود اين برنامه را بر هم زد و خدمت اعليحضرت شرفياب نشد.
آقاي معينيان كه ديد ساعت از ۱۱:۳۰ گذشته و شريفامامي نيامده به آقاي آبتين در مجلس سنا تلفن زده علت را پرسید. آبتين طبق تعليمات شريف امامي به او گفت: «آقاي شريف امامي از انتشار كتابهاي فراماسونري خشمگین شده به همين خاطر صلاح ديدند به ديدار شاه نيايند»
من تا آنروز نديده بودم يك نفر از رجال، گرچه بلند پايهترين آنان چنين بيحرمتي به اعليحضرت روا دارد. حتي در زمان حكومت دكتر مصدق هم با آنكه روابط شاه و نخستوزير بسبار بحراني بود و حتي مصدق خواهر و مادر شاه مملكت را از كشور تبعيد كرده بود ولی احترام شاه را نگه داشته و هميشه ميگفت طبق قانون اساسي ايشان شاه و مورد احترام هستند! اين جسارت از طرف شريف امامي بعيد بود.
بدين ترتيب آمريكاييها ضربه مهلكي به بدنه دستگاه سياست انگليسي در ايران وارد آوردند. شريف امامي از ناشر و نويسنده كتاب به دادگستري شكايت كرد ولی باوجود سمت بالاي مملكتي و نفوذ سياسي و قدرتي كه داشت و در خود دادگستري هم فراماسونها اكثريت را داشتند نتوانست كاري از پيش ببرد و كتاب هر هفته ناياب و دوباره تجديد چاپ ميشد. بدين ترتيب از شريف امامي و صدها رجال سياسي نامدار كشور هتك حرمت شد و آبروي آنها به كلي رفت!
پس از چند ماه كه شريف امامي با اعليحضرت قهر بود و به ديدار ايشان نميآمد آقاي عدلالملك دادگر از رجال سياسي قديمي ايران پا در مياني كرد و شريف امامي را نزد اعليحضرت آورد و از ايشان خواست تا بيادبي شريفامامي را نديد گرفته و او را ببخشد.
اين قهر و آشتي موجب شد تا حرمتها شكسته شود. همانطور كه قبلاً عرض كردم در كتاب فراماسونري اشاره شده بود كه اعضا هنگام ورود به جرگة فراماسونري بايد تشريفاتي بگذرانند كه ازجمله آن دادن لواط است!
بنابراين ما هر رجل سياسي و نظامي را كه ميديديم و پیشتر نامش را در ليست فراماسونها و اعضاي اين جمعيت سری ديده بوديم بي اختيار به ياد عمل زشتی كه کرده ميافتاديم و گاهي هم با اشاره او را نکوهش ميكرديم!
در برخي ميهمانيها و مجالس اعليحضرت به بنده امر ميفرمودند آبروي فلان كس را ببر!
بنده هم در حضور جمع از او پرسشهایی كرده و در مورد درستی شرط ورود به فراماسونري با صداي بلند ميپرسیدم و با عبارات بيپرده و واژه های تند و آشكار از فرد موردنظر پرسشهای خردكنندهاي ميپرسیدم و او را رسوا مينمودم.
بايد عرض كنم كه پس از انتشار كتابها و رسوايي رجال سياسي، شاه قصد داشت کن کم همه رجالي را كه نامشان در ليست فراماسونها آمده است از كار بركنار كند ولی پس از مسافرت ۱۳۴۹ به اروپا و ملاقات با پادشاهان و نخستوزيران كشورهايي مانند سوئد، فنلاند، انگلستان و… كه خودشان هم عضو فراماسونري جهاني بودند تغيير رأي داده و در بازگشت به ايران از در دوستي و آشتي با فراماسونها درآمدند و حتي در تيرماه ۴۹ زمين و پول در اختيار شريف امامي قرار دادند تا ساختمان آبرومندانهاي براي كلوپ فراماسونري ساخته شود.
حقيقت محض اين بود كه بيش از ۹۰٪ مردان سیاسی و مديران مياني و حتي فرماندهان نظامي کشور (كه قانونا حق عضويت در مجامع سياسي را نداشتند) عضو فراماسونري بودند و اعليحضرت نميتوانست همه آنها را كنار بگذارد! بنده بعنوان يك نفر وارد در امور سياسي ايران (حداقل از ۱۳۳۰، من ۲۵ سال كنار پادشاه كشور بودهام و از جزئيات مسائل پشت پرده آگاهي كامل دارم) بايد بگويم انگليسيها در ايران ريشهدار هستند و حداقل از ۴۰۰ سال پیش (طبق اسناد موجود) به تربيت كادرهاي سياسي در كشور ما دست زدهاند.
من از آن دسته آدمهاي بدبين نيستم كه همه چيز را زير سر انگليسيها ميدانند ولی بر پایه تجربيات درازمدت در فعاليتهاي سياسي و دسترسي به اسناد سري و فوق محرمانه و معاشرت با عوامل انگليس در ايران ميخواهم عرض كنم در حكومت ايران افرادي بودند كه بيش از آنكه خود را ايراني بدانند انگليسي ميدانستند. سردسته اين افراد اميراسدالله علم بود كه از ملكه انگلستان لقب شواليه گرفته بود و لقبهاي تشريفاتي نظير لرد، سر و همه اينها را داشت. خانواده علم نسل اندر نسل خدمتگزار دولت بريتانيا بودند و وظيفه آنها حفظ امنيت جنوب خراسان، سيستان و بلوچستانم (سرحدات هند انگليس ـ پاكستان امروزي) بود.
سرشاپور ريپورتر را هم كه همه ميشناسند و ميدانند مليت انگليسي داشت و پدرش (اردشير ريپورتر) معرف رضاشاه به انگليسيها و درواقع پايهگذار سلطنت پهلويها بود. دكتر منوچهر اقبال هم نوكر انگليسيها بود و به اين مطلب افتخار ميكرد.
اگر بخواهم عوامل انگلستان را نام ببرم تقریبا بايد همه رجال ۲۰۰ سال کنونی را در اين ليست قرار دهم.
به نقل از:
۲۵ سال در كنار پادشاه، خاطرات اردشير زاهدي