سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / متون / خشت اول گر نهد معمار كج تا ثريا ميرود ديوار كج

خشت اول گر نهد معمار كج تا ثريا ميرود ديوار كج

خشت اول گر نهد معمار كج تا ثريا ميرود ديوار كج
 در نقل خاطرات همواره خسّت ورزيده ام بخصوص انجا كه موجب تنقيص كسي گردد اما عمل جناب اقاي زم كه سر قبر فرزند معدومش خود را خلع لباس كردند عليرغم ميل باطنى ام حقير را مجاب كرد تا يكي از خاطرات متعددى كه با ايشان داشتم را روي كاغذ بياورم در عين حال تلاش ميكنم به نفع ايشان تلخيص كنم و از ذكر نكات خاص بپرهيزم :
پاييز سال٥٤ در حياط مدرسه با چند تن از دوستان ايستاده و راجع به ساعت مباحثه صحبت ميكرديم دوستي صدايم كرد و گفت اقاي قدوسى شما را صدا ميزند به طبقه دوم و طرف دفتر مدرسه نگاه كردم ديدم بله ايشان بنده را كار دارند بلا فاصله خدمت شان رسيدم ايشان فرمودند ” اقاي حسيني يك طلبه جوان و احتمالا مستعدي هست كه علاقمند است وارد مدرسه بشود اقايان هم مكرر ايشان را توصيه ميكنند بنده به ايشان گفته ام كه مدرسه قواعدي دارد من نميتوانم نظم و قاعده مدرسه را ناديده بگيرم ايشان بايد سال اينده طبق روال امتحان بدهند اگر قبول شدند انوقت وارد شوند بنابراين حضرتعالي از امروز تا اول شهريور صرف ساده را به ايشان تدريس بفرماييد اگر در پايان مهلت توانستند نمره قبولي بگيرند و شما هم تاييد كرديد خوب انوقت در خدمتشان خواهيم بود “
مودب و ساكت ايستاده بودم گفتم چشم ، ايشان اضافه كردند مي فرستم بيايند پيش شما باز گفتم چشم از كلاس امده بودم بيرون ديدم جواني لاغر اندام بحدي كه فقط پوست و استخوان بود دوچرخه تزئين شده را كنار حوض گذاشت و به سمت من امد و گفت محمد علي زم هستم اقاي قدوسي فرمودند خدمت شما برسم پس از اشنايي اوليه و سوال از حال و روزش گفتم كجا مستقر هستي گفت مدرسه رسالت حجره دارم قرار درس را گذاشتيم ايشان هر روز به مدرسه مي امدند وبنده صرف ساده را برايش ميگفتم سه ماه گذشت در حاليكه درس را جدي نمي گرفت گهگاه توصيه هايي ميكردم اما چندان نتيجه اي نداشت لاغري بيش از حد و رنگ زردش موجب شد از ايشان بپرسم رژيم لاغري داري ؟ يا بيمارى خاصى داري ؟ ايشان هردو را نفي كرد ديگر چيزى نگفتم و درس را طبق روال ادامه داديم
طى اين مدت از حالت استاد و شاگردي عبور كرده وبا هم رفيق شده بوديم خرداد ماه بنده را جهت صرف نهار به حجره اش در مدرسه رسالت دعوت كرد من هم قبول كردم و سر موعد حاضر شدم به محض ورود حجره را بهم ريخته و مملو از وسايل رنگارنگ ورزشى و تصاويرى از ورزشكاران و تابلوهاي نقاشى گوناگون ديدم شگفت زده بودم چشمانم را به اطراف چرخاندم دنبال قفسه كتاب مى گشتم اما لابلاي انهمه تزئينات جاي قفسه كتاب خالي بود سوال كردم اقا شما چند وقت است وارد حوزه و اين مدرسه شديد گفتند حدودا يك سال اندي ، سفره ساده و درعين حال هنري پهن شد دونفري غذا خورديم سعي كردم لابلاي صحبت ها ياد اور شوم كه يكي از ملزومات زي طلبگي مطالعه و كتاب و …. است ، وقتي مقصودم را متوجه شد گفت استاد من مشغوليات متعددي دارم كه بيشتر وقتم صرف انها ميشود گفتم يك طلبه غير از درس چه مشغوليتي ميتواند داشته باشد ؟ ساعتي از صرف نهار گذشته بود كه مرا دعوت به شنا در استخر مدرسه كرد گفتم مگر مدرسه استخر دارد ؟ با ايشان به زير زمين مدرسه رفتيم تا نسبت به مشغوليات اش و توانمندي هايي كه داشت توجيه شوم وقتي وارد زير زمين شدم استخر كوچكي ديدم كه ايشان و بعضي از طلاب از ان استفاده ميكردند و اكثريت طلاب نگاه مثبتي به موضوع نداشتند و خلاف زي طلبگي ميدانستند لذا از ان استفاده نمي كردند، از ايشان عذر خواهي كردم گفتم تمايلي به شنا ندارم در همين حال كمي انطرف تر درب اتاقي را گشودند و مرا جهت بازديد دعوت كردند در اين اتاق لوازم نقاشي مقدار زيادي رنگ و شيشه و ميز و انبوهي از تابلوهاي نقاشي كه همگي كار خودش بود را نشانم داد ساعتي به اموزش گذشت وبا دقت و وسواس تلاش كرد نقاشي روي شيشه را به من بياموزد اسامي و عناوين انواع و اقسام نقاشي را برايم تشريح كردند بعد اتاق بعدي كه اتاق ورزش و يوگا و…. بود را نشانم داد
انروز گذشت و من كاملا قانع شدم كه چرا ايشان در درس موفق نيستند اواخر مرداد امتحاني گرفتم مثل دفعات قبل چنگي به دل نمى زد اول شهريور شهيد قدوسى ره صدايم كردند حين ارائه برگه امتحاني ايشان نظر بنده را جويا شدند گفتم ايشان اشتباهي امده اند تصور درستي از حوزه و تحصيل و علم ندارند بيشتر مهارت اموز و اهل كارهاي هنري هستند بعيد ميدانم در حوزه بمانند
شهيد قدوسى با شنيدن حرفهاي بنده و رؤيت برگه امتحاني سخت بفكر فرو رفتند فقط يك جمله گفتند و ان اينكه پس چرا اقايان اينقدر اصرار دارند ان سال گذشت سال بعد شرايط انقلاب و تعطيلي بلند مدت حوزه پيش امد با پيروزي انقلاب اقاي زم با تكيه بر همان توصيه ها وارد كارهاي اجرايي شدند جوان خوش ذوق و خوش مرامي بودند شيفته كارهاي هنري و …..
اما سهم شان از حوزه وعلوم اسلامي بسيار اندك اكنون كه خود خود را خلع لباس ميكند دنيائي از خاطرات را در ذهنم رديف ميكند كاش انروز ان فال بد را نميزدم و يا كاش ايشان مسير ديگري را طي ميكرد و …..

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

خاطرات همسر شهید و مادر شهید

حاج محمود کریمی مداح اهل بیت (ع) به همراه مادرش در برنامه قرآنی محفل حضور پیدا کرد

خاطره رحیم پور از تغییر نام یک مدرسه در اول انقلاب

حسن رحیم‌پور ازغدی

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.