شبِ کربلای پنج پلاکش رو کند و پرت کرد تو کانال پرورش ماهی…
گفت: چه کار داری میکنی؟! چرا پلاکت رو میکنی؟ الان تیر میخوری، مفقود میشی…
گفت: فلانی من هر چی فکر میکنم امشب تو شلمچه ما تیر میخوریم..
با این آتیشــی که از سمت دژ میاد دخل ما اومده، من یه لحظه به ذهنم گذشت اگه من شهــیـــــد بشم جنازه ما که بیاد مثلاً جلویِ فلان دانشگاه عجب تشییعی میشه…
به دلــم رجوع کردم دیدم قبل از لقاء خدا و دیدار خدا، #شهوت_شهادت دارم..
میخوام با کندن این پلاکه، با نیامدن جنازه یقین کنم که جنازهای نمیاد که تشییع بشه که جمعیتی بیاد و این شهوت رو بِخشکونم.»
تیر خورد و مفقود شد…
راوی: حاج حسین یکتا