سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / متون / شب های پیشاور(26)/مقام امامت بالاتر از نبوّت عامه است

شب های پیشاور(26)/مقام امامت بالاتر از نبوّت عامه است

مقدمه

در این مجموعه سعی شده است که مناظره ی سید محمد اشرفی شیرازی معروف به سلطان الواعظین که از علمای شیعه ی قرن چهاردهم بوده است با دو نفر از عالمان حنفی مذهب افغانستان بیان شود.

در مناظره از سلطان الواعظین با عنوان (داعی) و از عالم اهل تسنن با عنوان (حافظ) یاد شده است. طرف صحبت در این ده شب رسما حافظ محمد رشید بوده و گاهی هم دیگران با اجازه  وارد صحبت شده اند.

هر کدام از این مطالب مربوط به یک پرسش و پاسخ از حافظ و داعی است.

 

 

 

 

شب های پیشاور(26)/مقام امامت بالاتر از نبوّت عامه است

 

 

داعی: هنوز جناب عالی استفسار از دلیل ننموده، می‌فرمایید ادعای بی دلیل است و حال آنکه بالاترین دلیل، کتاب محکم آسمانی قرآن مجید است که در سوره بقره، شرح حال ابراهیم خلیل الرحمن، علیه وعلی نبینا وآله السلام را نقل می‌فرماید که پس از امتحان ثلاثه (جان و مال و فرزند) که در تفاسیر مشروحاً ثبت است، خداوند متعال اراده فرمود رفعت مقامی به آن بزرگوار عنایت فرماید. چون بعد از مقام نبوّت و رسالت و اولوالعزمی و خلّت – که واجد بود – مقامی ظاهراً نبود که آن حضرت را ترفیع مقام بدهد الاّ مقام امامت – که مافوق جمیع مقامات روحانی بود – لذا در آیه ۱۲۴ سوره ۲ (بقره) به رسول اکرم صلی الله علیه وآله خبر می‌دهد:

﴿وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمّهُنّ قَالَ إِنّی جَاعِلُکَ لِلنّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرّیَتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ﴾.

«به یاد آر هنگامی که خداوند ابراهیم را به اموری امتحان فرمود و او همه را به جای آورد. خدا به او فرمود: من تو را امام و پیشوا قرار دادم برای مردم. ابراهیم عرض کرد: این امامت را به فرزندان من نیز عطا خواهی کرد، فرمود: عهد من که امامت است، به مردم ستمکار نخواهد رسید. »

از این آیه ی شریفه برای اثبات مقام امامت، اثرات و فوایدی حاصل است که از جمله اثبات مقام باعظمت امامت است که رتبهْ و درجهْ بالاتر از مقام نبوّت است؛ زیرا بعد از مقام نبوّت و رسالت، ابراهیم را مخلًّع به خلعت امامت گردانید. پس به همین دلیل، مقام امامت بالاتر از مقام نبوّت می‌باشد.

حافظ: پس بنا بر قول شما، که علی کرّم الله وجهه را امام می‌دانید، بایستی مقام او بالاتر از مقام پیغمبر خاتم باشد و این همان عقیده ی غلات است که خودتان بیان نمودید.

داعی: این قسم نیست که شما تعبیر می‌نمایید؛ زیرا شما خود می‌دانید که بین نبوّت خاصه و نبوت عامّه فرق بسیار است. مقام امامت بالاتر از نبوّت عامّه و پست تر از نبوّت خاصّه می‌باشد که نبوّت خاصّه، همان مقام شامخ ارجمند خاتمیت است.

 

 

نواب: ببخشید قبله صاحب، اگر گاهی خود را داخل صحبت می‌کنم؛ چون فراموشکارم و نیز عجولم، زود جسارت می‌نمایم، بفرمایید مگر انبیاء همگی فرستادگان حق تعالی نیستند، در رتبه و مقام هم لابد همگی یکسان اند؛ چنانچه در قرآن مجید می‌فرماید: ﴿لاَ نُفَرّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ﴾ [۱] . «میان هیچ یک از پیغمبران فرق نگذاریم. »

پس چگونه شما فرق گذاردید و نبوّت را به دو قسمت تقسیم نمودید و عامّه و خاصّه خواندید.

 

 

داعی: بلی، این آیه در محل خود صحیح است؛ یعنی در مقام دعوت و هدف بعثت – که دعوت به مبدأ و معاد و تربیت جامعه است – تمام انبیاء، من آدم الی الخاتم یکسان اند، ولی در فضل و کمال و طریقه ی بعثت و محل بعثت و درجه و رتبه متفاوت اند.

 

 

 

در اختلاف مراتب انبیاء

 

 

آیا آن پیغمبری که بر هزار نفر مبعوث گردیده، با آن پیغمبری که بر سی هزار نفر یا بیشتر مبعوث شده و با آن پیغمبری که بر کافّه ی ناس مبعوث است یکسان اند؟

مثالی عرض کنم: آیا معلّم کلاس اوّل با معلّم کلاس ششم یکی است؟ یا معلّم کلاسهای عالی با پرفسور و استاد اونیورسیتی (یعنی دانشگاه به اصطلاح امروز) یکسان اند؟ بدیهی است از جهت آنکه از یک مبدأ و وزارتخانه مأمورند و در تحت یک پرگرام و برنامه اند و هدف و مقصدشان، عالم کردن و تربیت جامعه است یکسان اند، ولی در معلومات و مقام و رتبه هرگز یکسان نیستند. هر کدام به قدر معلومات و فضل و کمالی که دارند به علاوه محل خدمت مأموریتشان، بالاتر و متفاوت می‌باشند.

انبیای عظام هم از جهت دعوت یکسان اند، ولی از جهت رتبه و مقام و معلومات متفاوت اند، چنانچه در آیه ۲۵۳ همین سوره می‌فرماید:

﴿تِلْکَ الرّسُلُ فَضّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ مِنْهُم مَن کَلّمَ اللّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ﴾.

«افزونی و فضیلت دادیم بعض انبیاء را بر بعض دیگر به خصایص و فضایلی – که دیگران به مرتبه آنها نرسیده اند؛ اگرچه در نبوّت مساوی بودند و به بعض جهات فضیلت اشاره فرموده – که بعض از آن انبیاء کسی است که خدا سخن گفت با او (مانند آدم ابوالبشر که به او خطاب فرموده و در آیه ۳۵ سوره ۲ (بقره) خبر می‌دهد: ﴿یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنتَ وَزَوْجُکَ الْجَنّةَ﴾ و در آیه ۱۲ سوره ۲۰ (طه) است که به حضرت موسی فرمود: ﴿أَنَا رَبّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ﴾ و در آیه ۱۰ سوره ۵۳ (النجم) وحی نمودن به پیغمبر خاتم صلی الله علیه وآله را درشب معراج خبر داده که: ﴿فَأَوْحَی إِلَی عَبْدِهِ مَا أَوْحَی﴾. پس انبیاء در مراتب و درجات با هم مساوی نیستند و ترفیع داد بعضی از آنها را درجات. »

جار الله زمخشری، عالم فاضل و مفسّر خودتان در تفسیر «کشّاف» [2] گوید:

مراد به این بعض، پیغمبر ما است که فضیلت دارد بر انبیاء، به فضائل بسیار و خصایص بی شمار که اهمّ از همه ی آنها، مقام خاتمیت است.

 

 

نواب: خیلی خوشوقت و ممنون شدیم که حلّ این معمّا را فرمودید. اینک یک سؤال دیگر دارم. با اینکه خارج از موضوع است، با اجازه آقایان تمنّا داریم خصیصه ی نبوّت خاصّه را ولو مختصر شده، با بیان ساده نزدیک به فهم همه ما بفرمایید؛ چون سالها میل و آرزوی بنده این بود که این سؤال را از آقایان علماء بنمایم، ولی کثرت مشغله، ایجاد فراموشی می‌نمود. اینک فرصت به دست آمده را غنیمت می‌شمارم.

داعی: خصایص نبوّت خاصّه بسیار و دلایل در این باب بی شمار است که چگونه می‌شود یک فرد کاملی از میان انبیاء واجد نبوّت خاصًه گردد که همان مقام خاتمیت باشد.

ولی این مجالس از برای اثبات نبوّت خاصّه، آن هم برای مسلمانان پاک طینت برقرار نشده و اگر بخواهیم وارد بحث نبوّت خاصّه شویم، از موضوع امامت باز می‌مانیم و وقت مجلس به کلّی گرفته می‌شود، ولی برای آنکه ردّ تقاضای شما را ننموده باشم، به مقتضای «ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه» مختصر اشاره ای می‌نمایم.

 

 

 

خصیصه ی نبوّت خاصّه

 

اگر قدری توجّه به اصل خلقت انسانیت فرمایید، راه وصول به این مقام به خوبی باز می‌شود؛ چه آنکه خدای متعال کمال بشریت را در کمال نفس قرار داده و کمال نفسانی برای انسان حاصل نمی گردد، مگر به تزکیه نفس و تزکیه ی نفس ممکن نگردد، مگر آنکه به راهنمایی قوّه ی عاقله با دو قوّه ی علم و عمل پرواز کند، تا به اوج مقام انسانیت نایل آید؛ چنانچه در کلام منسوب به مولی الموحّدین امیرالمؤمنین علیه السّلام است که فرمود:

«خلق الانسان ذانفس ناطقة إن زکّیها بالعلم والعمل فقد شابهت جواهر أوائل عللها و إذا اعتدل مزاجها وفارقت الأضداد فقد شارک بها السبع الشداد وصار موجوداً بما هو إنسان دون أن یکون موجوداً بما هو حیوان». [3]

«انسان خلق گردیده، – علاوه بر تن و بدن جسمانی – دارای نفس ناطقه ای می‌باشد (که آن حقیقت انسانیت است)، اگر به علم و عمل تزکیه شود، شبیه خواهد شد به موجودات عوالم علویه که مبدأ اصلی خلقت او می‌باشد و زمانی که به مقام اعتدال رسید و از مواد طبیعیه فارغ شد با موجودات عالم علوی شریک، آن گاه از عالم حیوانیت خارج و به مقام حقیقت انسانیت نائل خواهد شد. »

صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی.

غیر از این هیکل جسمانی، آدمی صاحب نفس ناطقه است و همان نفس است که باعث برتری موجودات می‌شود، ولی به یک شرط و آن، این است که نفس خود را پاک کند و تزکیه نماید به دو قوّه ی علم و عمل (که این دو عامل مؤثر در انسان، به منزله دو بال است در طیور و مرغان پرنده که به آن دو قوّه پرواز می‌کنند. هر اندازه بالهای آنها قوی تر، اوج گرفتن و پرواز آنها در جوّ هوا بیشتر است.

آدمی هم هر قدر علم و عملش قوی تر باشد به کمال نفسانی بیشتر نائل می‌شود. چه خوش سراید شیخ اجل، استاد سخن سرای شیراز ما – افتخار فارس – سعدی شیرین کلام:

طیران مرغ دیدی تو ز پای بند شهوت

به در آی تا ببینی طیران آدمیت

پس خروج از عالم حیوانیت و وصل به مقام

اعلای انسانیت، بستگی کامل به کمال نفس دارد و هر بشری که در مقام استکمال نفس، قوای علمیه و عملیه را در خود جمع نمود و به خواص ثلاثه ی آنها رسید، به ادنی مرتبه مقام نبوّت رسیده.

و هرگاه چنین آدمی مورد توجّه خاصّ ذات حق تعالی قرار گرفت، مخلّع به خلعت نبوّت می‌گردد.

البته نبوت هم – چنانچه در ابواب نبوّت کاملاً و مفصّلاً ذکر گردیده – مراتب متفاوته دارد، تا زمانی که نبی می‌رسد به مرتبه ای که مشتمل بر اقوی مراتب خصایص قوای ثلاثه ی مذکوره باشد که اقوای از آن در حیز امکان متصوَّر نباشد و آن مرتبه بالاترین مراتب امکانیه باشد که حکما آن را عقل اوّل گویند، که معلول اوّل و صادر اوّل است. و بالاتر از آن مرتبه در مراتب وجود امکانی نباشد که همان وجود خاتم الانبیائی است که مقام و منزلتش مادون مقام واجب و مافوق تمام مراتب امکانیه است؛ چون حضرتش به این مرتبه نائل شد، نبوّت به وجود مبارکش ختم گردید.

و امامت مقامی است یک درجه پایین تر از مقام خاتمیت و مافوق تمام مراتب نبوّت و امیرالمؤمنین علی علیه السّلام چون واجد مقام نبوّت بوده و اتحاد نفسانی هم با خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله داشته، لذا مخلَّع به خلعت امامت و افضل بر انبیای سلف گردید.

«صدای مؤذّن برخاست و آقایان محترم جهت ادای فریضه رفتند. پس از مراجعت و صرف چای و تنقل، آقای حافظ ابتدای به سخن نمودند. »

 

 

حافظ: شما در بیانات خود پیوسته مطلب را مشکل و پیچیده تر می‌کنید. هنوز حلّ مشکلی نشده، اشکال دیگر به میان می‌آورید.

 

 

داعی: امر مشکل و پیچیده ای نداشتیم. خوب است آنچه به نظر شما مشکل می‌آید، بفرمایید تا جواب عرض نمایم.

 

 

حافظ: در این بیان آخرتان چند جمله ی خیلی مشکل فرمودید که حلّ آنها غیر ممکن است.

اول آنکه علی بن ابی طالب کرّم الله وجهه واجد مقام نبوّت بوده. ثانیاً اتحاد نفسانی با پیغمبر داشته. ثالثاً افضلیت بر انبیای عظام. این جملات ادعایی شما را فقط تحکّماً باید قبول کرد، یا دلیلی بر اثبات مدّعا دارید؟ اگر بی دلیل است که قابل قبول نیست و چنانچه دلیلی هست، بیان فرمایید.

 

 

داعی: اینکه فرمودید بیانات داعی از مشکلات پیچیده و حلّ آنها غیر ممکن است، البته در نظر شما و امثال شما که نمی خواهید تعمّق در حقایق بنمایید، همین طور است که فرمودید، ولی در نظر محقّقین از علمای منصف، حقیقت هویدا و آشکار است.

اینک به هر یک از اشکالات شما جواب عرض می‌کنم، تا راه عذر مسدود گردد و نفرمایید مشکل و پیچیده و حلّ آن غیر ممکن است.

 

 

دلایل بر اثبات مقام نبوّت از برای علی به حدیث منزلت

 

اوّلاً دلیل بر اینکه علی علیه السّلام واجد مقام نبوّت بوده، حدیث شریف منزلهْ است که با صحت تمام، متواتراً از طرق ما و شما به مختصر کم و زیاد در الفاظ ثابت گردیده که خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله در دفعات متعدده و محافل مختلفه، گاهی به امیرالمؤمنین علی علیه السّلام فرمود:

«أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی. »

آیا راضی نیستی که از من به منزله هارون از موسی باشی الاّ آنکه بعد از من پیغمبری نخواهد بود.

و گاهی به امت فرمود:

«علیّ منّی بمنزلة هارون من… »

 

 

حافظ: صحت این خبر معلوم نیست. بر فرض صحت، خبر واحد است و به خبر واحد اعتباری نیست.

 

 

داعی: اما اینکه تشکیک در صحت خبر فرمودید، گویا به واسطه قلّت مطالعه و سیر در کتب اخبار است و یا عمداً سهو فرموده، نخواستید تسلیم عقل و منطق شوید و الا صحت این خبر از مسلّمات ست و انکار صحت این خبر شریف و آن را خبر واحد گفتن – همان قسمی که عرض کردم – یا به واسطه عدم اطلاع از کتب اخبار است، یا از راه عناد و لجاج می‌باشد، ولی امیدوارم در مجلس ما لجاجت و عنادی نباشد.

 

اسناد حدیث منزلت از طرق عامّه

 

ناچارم برای روشن شدن مطلب و زیادتی بصیرت حاضرین و غائبین مجلس ما به بعض اسناد این حدیث شریف از کتب معتبره خودتان – به مقداری که حافظه ی داعی کمک می‌نماید – اشاره نمایم، تا بدانید خبر واحد نیست، بلکه فحول از علمای خودتان، مانند سیوطی و حاکم نیشابوری و دیگران با تعدّد طرق و تکثیر سند و تواتر آن، اثبات مرام نموده اند.

1.ابو عبدالله بخاری در صفحه ۵۴ جلد سیم از کتاب «مغازی» [4] در باب غزوه تبوک و درصفحه ۱۸۵ از کتاب «بدء الخلق» ( [5] صحیح خود در مناقب علی علیه السّلام؛

 ۲. مسلم بن حجّاج در صفحه ۲۳۶ و ۲۳۷ جلد دوم «صحیح» [6] خود، چاپ مصر سال ۱۲۹۰ و در کتاب «فضل الصحابه»، باب فضائل علی علیه السّلام.

 ۳. امام احمد بن حنبل در صفحه ۹۸ و ۱۱۸ و ۱۱۹ جلد اول «مسند» [7] در وجه تسمیه ی حسنین و در صفحه ۳۱ حاشیه ی جزء پنجم همان کتاب؛ ( [8]

۴. ابو عبدالرحمان نسائی از صفحه ۱۹ «خصائص العلویه» [9] هیجده حدیث نقل نموده؛ ۵. محمد بن سوره ترمذی در «جامع» [10] خود؛

۶. حافظ ابن حجر عسقلانی در صفحه ۵۰۷ جلد دوم «اصابه»؛ [11]

۷. ابن حجر مکّی در صفحه ۳۰ و ۷۴ «صواعق محرقه»، [12] باب ۹؛

 ۸. حاکم ابو عبدالله محمد بن عبدالله نیشابوری در صفحه ۱۰۹ جلد سیم «مستدرک»؛[13]

۹. جلال الدین سیوطی در صفحه ۶۵ «تاریخ الخلفاء»؛ [14]

۱۰. ابن عبد ربّه در صفحه ۱۹۴ جلد دوم «عقد الفرید»؛ [15]

۱۱. ابن عبد البردر صفحه ۴۷۳ جلد دوم «استیعاب»؛ [16]

 ۱۲. محمد بن سعد کاتب الواقدی در «طبقات الکبری»؛ [17]

۱۳. امام فخر رازی در تفسیر «مفاتیح الغیب»؛

 ۱۴. محمد بن جریر طبری در تفسیر و تاریخ [18] خود؛

 ۱۵. سید مؤمن شبلنجی در صفحه ۶۸ «نور الابصار»؛ [19]

۱۶. کمال الدین ابو سالم محمد بن طلحه شافعی درصفحه ۱۷ «مطالب السؤول»؛ [20]

۱۷. میر سید علی بن شهاب الدین همدانی در آخر مودّت هفتم از «مودهْ القربی»؛ [21]

۱۸. نور الدین علی بن محمد مالکی مکی، معروف به ابن صبّاغ در صفحه ۲۳ و ۱۲۵ «فصول المهمّه»؛ [22]

۱۹. علی بن برهان الدین شافعی در صفحه ۲۶ جلد دوم «سیرهْ الحلبیه»؛[23]

۲۰. علی بن الحسین مسعودی در صحفه ۴۹ جلد دوم «مروج الذهب»؛ [24]

۲۱. شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب ۹ و ۱۷ «ینابیع المودّه» [25] و مخصوصاً در باب ۶، هیجده خبر از بخاری و مسلم و احمد و ترمذی و ابن ماجه و ابن مغازلی و خوارزمی و حموینی نقل نموده است؛

 ۲۲. مولی علی متقی در صفحه ۱۵۲ و ۱۵۳ جلد ششم «کنز العمّال»؛ [32])

۲۳. احمد بن علی خطیب در«تاریخ بغداد»؛ [33]

 ۲۴. ابن مغازلی شافعی در «مناقب»؛ [34]

 ۲۵. موفق بن احمد خوارزمی در «مناقب»؛ [35]

 ۲۶. ابن اثیر جزری علی بن محمددر «اسد الغابه»؛ [36]

 ۲۷. ابن کثیر دمشقی در «تاریخ» خود؛ [37]

 ۲۸. علاء الدوله احمد بن محمد در «عروهْ الوثقی»؛

 ۲۹. ابن اثیر مبارک بن محمد شیبانی در «جامع الاصول فی أحادیث الرسول»؛ [38]

 ۳۰. ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب»؛ [39]

۳۱. ابوالقاسم حسین بن محمد راغب اصفهانی. در صفحه ۲۱۲ جلد دوم «محاضرات الأدباء» [40] و دیگران از محقّقین اعلام شما این حدیث شریف را با الفاظ مختلفه از جمع کثیری از اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله نقل نموده اند؛ از قبیل ۱. خلیفه عمر بن الخطّاب، ۲. سعد بن ابی وقّاص، ۳. عبدالله بن عباس (حبر امّت)، ۴. عبدالله بن مسعود، ۵. جابر بن عبدالله انصاری، ۶. ابو هریره، ۷. ابو سعید خدری، ۸. جابر بن سمره، ۹. مالک بن حویرث، ۱۰. براء بن عازب، ۱۱. زید بن ارقم، ۱۲. ابو رافع، ۱۳. عبدالله بن ابی اوفی، ۱۴. ابی سریحه، ۱۵. حذیفه ْ بن اسید، ۱۶. انس بن مالک، ۱۷. ابو بریده اسلمی، ۱۸. ابو ایوب انصاری، ۱۹. سعید بن مسیب، ۲۰. حبیب بن ابی ثابت، ۲۱. شرحبیل بن سعد، ۲۲.‌ام سلمه (زوجهْ النبیّ صلی الله علیه وآله)، ۲۳. أسماء بنت عمیس (زوجهْ ابی بکر)، ۲۴. عقیل بن ابی طالب، ۲۵. معاویهْ بن ابی سفیان و جماعتی دیگر از اصحاب که وقت مجلس و حافظه ی داعی، اجازه شماره نامهای همه آنها را نمی دهد. خلاصه همگی از خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله – به مختصر تفاوتی در الفاظ و موارد مختلفه – روایت نموده اند که فرمود:

«یا علیّ أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی. »

یا علی تو از من به منزله ی هارونی از موسی، الا آنکه بعد از من پیغمبری نخواهد.

آیا با اینکه این همه از اعیان علمای شما – که قلیلی از کثیر آنها را ذکر نمودم – این حدیث شریف را با اسناد مرتّبه از کثیری از اصحاب پیغمبر نقل نموده اند، اثبات یقین و تواتر برای شما نمی نماید؟

آیا تصدیق می‌نمایید که اشتباه فرموده، خبر واحد نیست، بلکه از متواترات اخبار است؛ چنانچه محقّقین از علمای خودتان دعوی تواتر نموده اند؛ مانند جلال الدین سیوطی در سیوطی در «رسالهْ الازهار المتناثرهْ فی الأحادیث المتواترهْ» این حدیث شریف را داخل در تواترات ضبط نموده و در «ازالهْ الخفاء» [41] و «قرّهْ العینین» [42] هم تصدیق تواتر نموده؟ چون شما روی عادت، تشکیک در صحت سند این حدیث شریف می‌نمایید، خوب است مراجعه و مطالعه نمایید به باب ۷ «کفایهْ الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام»، [43] تألیف محمد بن یوسف گنجی شافعی که از فحول اعلام شماست که بعد از ذکر شش حدیث مسنداً توأم با مفاخر دیگر برای آن حضرت در صفحه ۱۴۹ اظهار نظر نموده و حقایق را بیان می‌نماید که اگر شما قول ما را قبول ندارید، بیان این عالم شافعی (خالی از تعصّب) حجّت را بر شما تمام می‌کند که می‌نویسد:

«هذا حدیث متفق علی صحته رواة الأئمّة الأعلام الحفّاظ کأبی عبدالله البخاری فی صحیحه و مسلم بن حجِّاج فی صحیحه و أبی داود فی سننه وأبی عیسی الترمذی فی جامعه و أبی عبدالرحمان النسائی فی سننه وابن ماجة القزوینی فی سننه واتفق الجمیع علی صحته حتی صار ذلک اجماعاً منهم. قال الحاکم النیسابوری هذا حدیث دخل فی حد التواتر. »

این حدیثی است که اتفاق نموده اند بر صحت آن روات ائمه از علمای اعلام و حفّاظ؛ مانند ابی عبدالله بخاری در صحیح خود و مسلم بن حجّاج در صحیح خود و ابی داود در سنن و ابو عیسی ترمذی در جامع و ابو عبدالرحمان نسائی در سنن و ابن ماجه قزوینی در سنن اتفاق نموده اند عموماً بر صحت این حدیث و این امر مورد اجماع آنها می‌باشد. و حاکم نیشابوری گفته است این حدیثی است که داخل شده در حدّ تواتر.

گمان می‌کنم ابهامی در کار و احتیاجی به ذکر دلایل بیشتری بر صحت و تواتر این حدیث شریف نباشد.

حافظ: حقیر آدم بی ایمان و لجوجی نیستم که در مقابل دلایل و براهین شما – که در غایت اعتبار است – ایستادگی کنم، ولی قدری تأمّل کنید در گفتار عالم فقیه ابوالحسن آمدی که از متکلّمین و متبحّرین علماء

می باشد که این حدیث را با دلایلی رد نموده است.

داعی: خیلی تعجّب می‌نمایم از مثل شما عالم دقیق و منصف که با نقل اقوال این همه از اکابر علمای خودتان – که همگی ثقه و مورد اطمینان عموم شما می‌باشند – توجّه می‌نمایید به قول آمُدی، که مردی شریر و بی عقیده و تارک الصلاهْ بوده.

شیخ: بشر در اظهار عقیده آزاد است و اگر کسی اظهار عقیده ای نمود نباید او را متّهم به بدی نمود و از مثل شما شخص شریفی که مجسّمه ی اخلاق هستید، خیلی قبیح بود که عوض جواب منطقی، با لسان سوء، عالم فقیهی را متّهم سازید.

داعی: اشتباه فرمودید. دعاگو لسان سوء نسبت به احدی ندارم و در زمان آمُدی هم نبوده ام، ولی عقاید سوء او را علمای بزرگ خودتان نقل نموده اند.

شیخ: علمای ما در کجا او را به بدی و سوء عقیده یاد نموده اند.

پایان قسمت بیست و شش

ادامه دارد…

……………………………………………….

[۱]: بقره/ ۲۸۵.

[2]: «… ﴿وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ﴾ والظاهر أنّه أراد محمّداًصلی الله علیه وآله لأنّه هو المفضل علیهم، حیث أوتی مالم یؤته أحد، من الآیات المتکاثرة المرتقیة إلی ألف آیة أو أکثر. ولو لو یؤت إلاّ القرآن وحده لکفی به فضلاً منیفاً علی سائر ما أوتی الأنبیاء لأنّه المعجزة الباقیة علی وجه الدهر دون سائر المعجزات». الکشّاف، جار الله زمخشری، ۱/۲۹۳، ذیل أیه ۲۵۳ سوره بقره. وابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، ۳/۴۳، ذیل أیه ۵۵ سوره اسراء می‌نویسد: «ولا خلاف أنّ الرسل أفضل من بقیّة الأنبیاء وأنّ أولی العزم منهم أفضل… ولا خلاف أنّ محمّداًصلی الله علیه وآله أفضلهم… » وتفسیر جلالین (جلال الدین محلی و جلال الدین سیوطی)، ص۴۲، ذیل همین آیه می‌نویسد: «﴿وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ﴾ أی محمّداًصلی الله علیه وآله ﴿دَرَجَاتٍ﴾ علی غیره بعموم الدعوة وختم النبوّة وتفضیل النبوّة وتفضیل أمّته علی سائر الأمم والمعجزات المتکاثرة والخصائص العدیدة».

[3]: تا آنجا که ما جست و جو کردیم، عبارت یاد شده در بردارنده دو حدیث است، بخش اوّل آن تا «فقد شارک بها السبع الشداد» حدیثی است که علامه مجلسی در بحار الانوار، ۴۰/۱۶۵، ح ۵۴، تاریخ أمیرالمؤمنین، باب فی علمه و أنّ النبی صلی الله علیه وآله علّمه ألف باب؛ و قندوزی در ینابیع المودّهْ، ۱/۲۱۱، ح ۱۲، باب ۱۴، با این عبارت آغاز کرده است: «وسئل عن العالم العلوی، فقال: صور عاریة عن المواد، عالیة عن القوّة والاستعداد، تجلی الله لها فأشرقت، وطالعها فتلألأت وألقی فی هویتها مثاله فأظهر عنها أفعاله وخلق الإنسان ذا نفس ناطقة… ». و بخش دوم آن را «وصار موجود… » مرحوم نمازی در مستدرک سفینهْ البحار، ۸/۳۰۸، لغت فلسف، الروایهْ العلویه علیه السّلام با این عبارت شروع کرده است: «عن أمیرالمؤمنین علیه السّلام فی جواب الیهودی المعترض علیه بأنّه لا یعلم الفلسفة، قال: ألیست الفلسفة من اعتدلت طباعه، ومن اعتدلت طباعه صفی مزاجه ومن صفی مزاجه قوی أثر النفس فیه، ومن قوی أثر النفس فیه سما إلی ما یرتقیه، ومن سما إلی ما یرتقیه فقد تخلّق بالأخلاق النفسانیة، ومن تخلّق بالأخلاق النفسانیة فقد صار موجوداً بما هو إنسان دون أن یکون موجوداً بما هو حیوان».

[4]: صحیح بخاری، ۶/۳۰۹، ح ۸۵۷، کتاب المغازی، باب غزوه تبوک.

[5]: . همان، ۵/۸۱، ح ۲۲۵، کتاب فضائل أصحاب النبی، باب مناقب علی.

[6]: صحیح مسلم، ۴/۱۸۷۰ -۱۸۷۱، ح ۳۰ -۳۲، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل علی رضی الله عنه.

[7]: مسند احمد بن حنبل، ۱/۱۷۰، ۱۷۳، ۱۷۵، ۱۷۷، ۷۹، ۱۸۲، ۱۸۴ و ۱۸۵، مسند ابی سعید الخدری و مسند جابر بن عبدالله، و ۶/۳۶۹ و ۴۳۸، مسند اسماء بنت عمیس.

[8]: . حاشیه مسند احمد بن حنبل (منتخب کنز العمّال)، ۵/۳۱، باب فضائل علی.

[9]: خصائص امیرالمؤمنین، احمد بن شعیب نسائی، ص ۷۶ – ۸۵، باب منزلهْ علی بن أبی طالب رضی الله عنه من النبی صلی الله علیه وآله.

[10]: الجامع الصحیح، محمد بن عیسی ترمذی، ص۹۸۱ -۹۸۲، ح ۳۷۳۹ -۳۷۴۰، کتاب المناقب، باب مناقب علی بن أبی طالب رضی الله عنه.

[11]: الاصابه، ابن حجر عسقلانی، ۴/۴۶۴، ترجمه شماره ۵۷۰۴، شرح حال علی بن أبی طالب رضی الله عنه.

[12]: صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص۱۲۰ -۱۲۱، باب ۹، فصل ۱ و ۲.

[13]: . المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ۳/۱۱۷، ح ۴۵۷۵، کتاب معرفهْ الصحابهْ، باب مناقب علی رضی الله عنه.

[14]: تاریخ الخلفاء، جلال الدین سیوطی، ص۱۶۸، شرح حال علی بن أبی طالب ۲، فصل فی أحادیث الواردهْ فی فضله.

[15]: عقد الفرید، ابن عبد ربه، ۵/۵۸، فضائل علی بن أبی طالب رضی الله عنه.

[16]: استیعاب، ابن عبد البر، ۳/۱۰۹۷، ترجمه شماره ۱۸۵۵، شرح حال علی بن أبی طالب رضی الله عنه.

[17]: طبقات الکبری، ابن سعد، ۳/۱۶ -۱۷، طبقات البدریین من المهاجرین، ذکر طبقهْ الاولی علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه.

[18]: تاریخ طبری، ۲/۳۶۸، حوادث سال نهم هجری.

[19]: نور الابصار، شبلنجی، ص۱۵۷، باب ۱، فصل فی مناقب سیدنا علی بن أبی طالب.

[20]: مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، ص۸۲، باب ۱، فصل ۵.

[21]: مودّهْ القربی، سید علی همدانی، مودّهْ هفتم، (با استفاده از ینابیع المودّهْ، قندوزی، ۲/۳۰۲، ح ۸۶۵ – ۸۶۶، باب ۵۶).

[22]: فصول المهمّهْ، ابن صبّاغ مالکی، ۱/۲۲۰، ۲۲۷، ۲۲۸ و ۲۷۴، فصل ۱، فصل فی مؤاخاهْ رسول الله له.

[23]: السیرهْ الحلبیه، برهان الدین حلبی، ۳/۱۳۲، باب غزوه تبوک.

[24]: مروج الذهب، مسعودی، ۳/۱۴، ذکر خلافهْ معاویهْ بن ابی سفیان، بین سعد و معاویه.

[25]: ینابیع المودًهْ، قندوزی، ۱/۱۵۶ -۱۶۲، ح ۲۲ -۳۴، باب ۶ و ۱/۱۷۹، ح ۶، باب ۹، و ۱/۲۵۹ -۲۶۰، ح ۸ و ۱۰، باب ۱۷، و و ۲/۸۶، ح ۱۶۱، باب ۵۶.

[26]: مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، ص۸۲، باب ۱، فصل ۵.

[27]: مودّهْ القربی، سید علی همدانی، مودّهْ هفتم، (با استفاده از ینابیع المودّهْ، قندوزی، ۲/۳۰۲، ح ۸۶۵ – ۸۶۶، باب ۵۶).

[28]: فصول المهمّهْ، ابن صبّاغ مالکی، ۱/۲۲۰، ۲۲۷، ۲۲۸ و ۲۷۴، فصل ۱، فصل فی مؤاخاهْ رسول الله له.

[29]: السیرهْ الحلبیه، برهان الدین حلبی، ۳/۱۳۲، باب غزوه تبوک.

[30]: مروج الذهب، مسعودی، ۳/۱۴، ذکر خلافهْ معاویهْ بن ابی سفیان، بین سعد و معاویه.

[31]: ینابیع المودًهْ، قندوزی، ۱/۱۵۶ -۱۶۲، ح ۲۲ -۳۴، باب ۶ و ۱/۱۷۹، ح ۶، باب ۹، و ۱/۲۵۹ -۲۶۰، ح ۸ و ۱۰، باب ۱۷، و و ۲/۸۶، ح ۱۶۱، باب ۵۶.

[32]: کنز العمال، متقی هندی، ۱۱/۶۰۶ -۶۰۷، ح ۳۲۹۳۱ -۳۲۹۳۷، کتاب الفضائل، باب ۳، فصل ۲، فضائل علی رضی الله عنه.

[33]: تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ۱/۳۲۵، ترجمه شماره ۲۲۷، شرح حال محمد بن احمد الفزاری؛ ۳/۲۸۹، ترجمه شماره ۱۳۷۶، شرح حال محمد بن مزید ابن أبی الازهر؛ ۳/۴۰۶، ترجمه شماره ۱۵۳۴، شرح حال محمد بن یوسف البلخی؛ ۴/۷۱، شرح حال احمد بن صالح ابو عبدالله البزاز؛ ۴/۳۸۳، ترجمه شماره ۲۲۶۱، شرح حال احمد بن محمد ابن بنت حاتم؛ ۷/۴۵۳، ترجمه شماره ۴۰۲۳، شرح حال حسن بن یزید الحنظلی الجصاص؛ ۸/۵۳، ترجمه شماره ۴۱۱۵، شرح حال حسین بن شداد القطان؛ ۸/۲۶۸، ترجمه شماره ۴۳۶۵، شرح حال حریز بن عثمان ابوعثمان الرحبی؛ ۹/۳۶۵، ترجمه شماره ۴۹۳۲، شرح حال طریف بن عبیدالله الموصلی؛ ۱۰/۴۳، ترجمه شماره ۵۱۷۱، شرح حال عبدالله بن الفضل الورّاق؛ ۱۱/۴۳۲، ترجمه شماره ۶۳۲۳، شرح حال علی بن سراج المصری؛ ۱۲/۳۲۳، ترجمه شماره ۶۷۶۷، شرح حال غیاث بن ابراهیم النخعی.

[34]: مناقب ابن مغازلی، ص۲۷ -۳۷، ح ۴۰ -۵۶، باب قوله: «أنت منّی بمنزلة هارون من موسی».

[35]: مناقب خوارزمی، ص۳۹، ح ۷، فصل ۱ و ص۱۰۸ -۱۰۹، ح ۱۱۵ -۱۱۶، فصل ۹ و ص۱۳۳، ح ۱۴۸، فصل ۱۴.

[36]: اسد الغابهْ، ابن اثیر، ۴/۲۶، شرح حال علی بن أبی طالب علیه السّلام.

[37]: البدایهْ و النهایهْ، ابن کثیر، ۵/۱۱ وقایع سال ۹ هجری، ذکر غزوه تبوک و ۷/۳۷۴ -۳۷۸، وقایع سال ۴۰ هجری، حدیث المؤاخاهْ.

[38]: جامع الاصول، ابن اثیر، ۹/۴۶۸، ح ۶۴۷۷، باب ۴، فصل ۲، فرع ۲، فضائل علی علیه السّلام.

[39]: تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، ۷/۲۸۶، ترجمه شماره ۴۹۲۵، شرح حال علی بن أبی طالب علیه السّلام.

[40]: محاضرات الأدباء، راغب اصفهانی، ۴/۴۶۳، حد ۲۰، ومما جاء فی فضائل أعیان الصحابه، فضائل علی بن أبی طالب رضی الله عنه.

[41]: ازالهْ الخفاء عن خلافهْ الخلفاء، ولی الله دهلوی، ۲/۲۶۰، مآثر حضرت علی بن ابی طالب رضی الله عنه، سبب کثرت فضائل سیدنا علی.

[42]: . قرهْ العینین فی تفضیل الشیخین، ولی الله دهلوی، ص۲۰۷.

[43]: کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص۲۸۳، باب ۷۰.

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

درمحضر ، چه کسی را انتخاب کنیم؟

عادل،صادق،فقیه و باتقواترین را انتخاب کن

مولانا علی(علیه السلام) شیعه جاهل نمی‌خواهد!

شهید مرتضی مطهری

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.