سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / متون / شب های پیشاور (5) بخش اول/ علت مهاجرت اجداد (سید امیر محمد عابد) سلطان الواعظین به ایران

شب های پیشاور (5) بخش اول/ علت مهاجرت اجداد (سید امیر محمد عابد) سلطان الواعظین به ایران

مقدمه

در این مجموعه سعی شده است که مناظره ی سید محمد اشرفی شیرازی معروف به سلطان الواعظین که از علمای شیعه ی قرن چهاردهم بوده است با دو نفر از عالمان حنفی مذهب افغانستان بیان شود.

در مناظره از سلطان الواعظین با عنوان (داعی) و از عالم اهل تسنن با عنوان (حافظ) یاد شده است. طرف صحبت در این ده شب رسما حافظ محمد رشید بوده و گاهی هم دیگران با اجازه  وارد صحبت شده اند.

هر کدام از این مطالب مربوط به یک پرسش و پاسخ از حافظ و داعی است.

 

قسمت پنجم/ بخش اول: علت مهاجرت اجداد (سید امیر محمد عابد) سلطان الواعظین به ایران

 

داعی: اولین مهاجر از اجداد ما به ایران حضرت سید امیر محمد عابد، فرزند بلافصل امام هفتم حضرت موسی الکاظم علیه السّلام بوده است که بسیار با فضل و تقوا و از کثرت عبادت معروف به عابد گردیده، در تمام عمر، قائم اللیل و صائم النهار بوده و به ندرت ایامی را افطار می‌نموده و عشق بسیاری به کتابت کلام الله مجید داشته و از حق الکتابه ی کلام الله، بندگان بسیار خریداری و آزاد نمودند.

بقعه ی مبارکه اش الی الحال در شیراز، مطاف و مزار عامّه ی ناس من الأعالی و الأدانی می‌باشد. قبّه و بارگاهش بسیار عالی و در اطراف قبر مبارکش برای حفاظت قبر از پامال شدن در موقع هجوم جمعیت بسیار از زائرین آن جناب، شاهزاده ی اویس میرزا معتمد الدوله ثانی، فرزند دانشمند عالیقدر مرحوم حاج فرهاد میرزا معتمد الدوله (عمّ اکرم مرحوم ناصر الدین شاه قاجار) ضریح زیبایی از نقره ساخته و حرم مطهرش را – که مسجدی است برای عبادت زائرین و ادای فرایض و مستحبات و اقامه ی نماز جماعت – آیینه کاری نموده و اهالی فارس بالخصوص توجه زیادی به آن بقعه ی مبارکه دارند و به وسیله روح پر فتوح صاحب بقعه – که از عترت پاک رسول الله صلی الله علیه وآله و مورد توصیه و سفارش آن حضرت بوده اند -، درک فیض از مبدأ فیاض می‌نمایند.

حافظ: علت مهاجرت ایشان از حجاز به شیراز چه بوده.

 

حرکت قافله سادات هاشمی از مدینه و جنگ با قتلغ خان

داعی: به قصد شیراز از حجاز حرکت ننمودند، بلکه در آخر قرن دوم هجری که حضرت امام علی بن موسی الرضا‘ را مأمون الرشید (خلیفه ی عباسی) جبراً ولیعهد خود نمود و به طوس (مرکز خلافت) برد، مدتی بین اخوان با آن حضرت جدایی افتاد و شوق زیارت آن حضرت، اخوان بزرگوارش را تحریک نمود؛ به وسیله نامه از حضور مقدس حضرت رضاعلیه السّلام و خلیفه مأمون الرشید استیذان نمودند برای حرکت به سمت طوس. خلیفه (مکار و حیال) حسن استقبال نموده، همگی آنها را احضار نمود.

جناب سید امیر احمد (شاه چراغ) به اتفاق جناب سید امیر محمد عابد (جدّ اعلای ما) و جناب سید علاء الدین حسین، برادران معظم و جمع کثیری از برادرزادگان و بنی اعمام و اقارب و دوستان، به قصد زیارت حضرت رضاعلیه السّلام از حجاز به سمت طوس حرکت نمودند. – طریق مسافرت به طوس در آن زمان غالباً از راه کویت و بصره و اهواز و بوشهر و شیراز بوده -. در بین راه نیز جمع کثیری از شیعیان و علاقه مندان به خاندان رسالت، به سادات معظّم ملحق می‌شدند و به اتفاق حرکت می‌نمودند.

می نویسند: به نزدیک شیراز که رسیدند، تقریباً یک قافله پانزده هزار نفری رجالاً و نساء تشکیل شده بود. مأمورین و حکّام شهرها خبر حرکت چنین قافله ی بزرگی را به مأمون دادند. مأمون ترسید که اگر چنین جمعیتی از بنی هاشم و دوستداران و فدایی‌های آنها به طوس برسند اسباب تزلزل مقام خلافت گردد.

لذا امریه ای صادر نمود به تمام حکّام بلاد که در هر کجا قافله بنی هاشم رسیدند مانع از حرکت شوید و آنها را به سمت مدینه برگردانید. به هر کجا این حکم رسید، قافله حرکت کرده بود مگر شیراز که قبل از رسیدن قافله ی حکم به حکومت وقت رسید.
قتلغ خان (حاکم شیراز) که مردی بود بسیار جدی و مقتدر، فوری با چهل هزار لشکر جرّار در «خان زنیان» هشت فرسخی شیراز اردو زدند. همین که قافله بنی هاشم رسیدند، پیغام داد برای امامزادگان معظم که حسب الامر خلیفه، آقایان از همین جا باید برگردید.

حضرت سید امیر احمد فرمودند: اولاً ما قصدی از این مسافرت نداریم جز دیدار برادر بزرگوارمان حضرت رضاعلیه السّلام.

ثانیاً ما بی اجازه نیامدیم، از شخص خلیفه استیذان نمودیم و به دستور خود او حرکت نمودیم.

قتلغ خان گفت: امر است که ما ممانعت از حرکت نماییم. ممکن است به اقتضای وقت امر ثانوی صادر شده و باید اجرا گردد. آقایان ناچارید از همین جا مراجعت نمایید.

جناب سید امیر احمد با اخوان و سایر بنی هاشم و دوستان و همراهان شور نمودند، هیچ یک حاضر به مراجعت نشدند.

صبح، که قافله خواست حرکت نماید احتیاطاً زنان را عقب قافله قرار دادند؛ همین که کوس رحیل نواخته شد، لشکر قتلغ خان سر راه را بستند. عاقبت کار از حرف به عمل کشید، جنگ شدید خونینی شروع شد. لشکر قتلغ خان در اثر فشار و شجاعت بنی هاشم پراکنده شد و شکست بر آنها وارد آمد. در این بین سران لشکر شکست خورده، تدبیری کردند. – راست یا دروغ – عده ای بالای بلندی‌ها فریاد زدند: آقایان! اگر به پشتگرمی علی بن موسی (ولیعهد خلیفه) جنگ می‌کنید الآن خبر رسید که ولیعهد وفات کرد. یک مرتبه این خبر مانند برق ارکان وجود شیعیان و مردمان سست عنصر را تکان داده، از اطراف امامزادگان متفرق شدند؛ لذا جناب سید امیر احمد، شبانه با اخوان و اقارب،

از بیراهه به شیراز رهسپار گردیدند. جناب احمد فرمودند: چون دشمن در تعقیب ماست خوب است با لباس مبدّل پراکنده شوید تا گرفتار نشوید.

امامزادگان شبانه به اطراف پراکنده شدند – که گویند غالب امامزادگان در ایران، متفرق شدگان همان نهضت هستند -، ولی جناب امیر احمد و سید امیر محمد عابد و سید علاء الدین حسین به شیراز وارد و هر یک با لباس ناشناس از هم جدا شدند و در گوشه ای تنها به عبادت مشغول شدند.

 

سید امیر احمد شاه چراغ

جناب سید امیر احمد (معروف به شاه چراغ) – که بعد از حضرت رضاعلیه السّلام در علم و زهد و ورع و تقوا سر آمد سی و هشت اولاد ذکور و اناث حضرت امام موسی الکاظم علیه السّلام بوده که آن حضرت در زمان حیات، باغستانی به نام «سریه» که

هزار دینار خریداری نموده بودند به آن جناب هبه فرمودند. و این امامزاده واجب التعظیم در مدت عمر، هزار بنده در راه خداآزاد نمودند – وقتی به شیراز وارد شدند، در منزل یکی از دوستان صمیمی اهل بیت طهارت در محله ی «سردزک» (همین مکان که الآن بقعه و بارگاه آن حضرت است) پنهان و شب و روز را به عبادت می‌گذرانیدند.

از طرف قتلغ خان (والی فارس) مفتّشین بسیاری برای پیدا کردن امامزادگان معظم گماشتند که تا بعد از یک سال جناب سید امیر احمد را یافتند. خبر به حکومت دادند، لشکر بسیاری برای دستگیری آن حضرت فرستادند.

 

جنگ و شهادت سید امیر احمد شاه چراغ

جناب احمد با آن قوم دغا به عنوان دفاع از خود جنگ نموده، یک تنه با یک شهر مخالف چنان دفاعی به کار برده و شجاعتی به خرج داده است که هنوز بعد از هزار و صد سال اسباب عبرت و حیرت ارباب تاریخ می‌باشد.

عاقبت چون دیدند از عهده اش بر نمی آیند، از طرفی خانه ی همسایه را سوراخ کرده، وارد خانه ای شدند که پناهگاه آن حضرت بود و هروقت از جنگ خسته می‌شد در آنجا تنفس و قدری استراحت نموده به حمله می‌پرداخت.

در موقع استراحت که تکیه به دیوار داده بود از عقب شمشیری بر فرق نازنینش زدند و از طرف دیگر در همان حال جمعی مشغول خراب کردن خانه بودند. فلذا بدن مبارکش زیر توده‌های خاک پنهان شد.

خبر قتلش معروف شد و آن خانه ی خرابه منفور اهالی گردیده و زباله دان بزرگی شد، چون شهر شیراز عموماً به استثنای عده ی قلیلی، از مخالفین بودند؛ تا اول قرن هفتم هجری که سلطنت فارس به وجود ذی جود «اتابک ابوبکر بن سعد مظفر الدین» قرار گرفت که پادشاهی بود بسیار صالح. و در سی و شش سال دوره ی سلطنت خود، به زهّاد و عبّاد و علماء و فضلاء، تعظیم بسیار می‌نمود و در ترویج شریعت مطهره اسلامیه سعی بلیغ داشت.

نظر به فحوای کلام «الناس علی دین مُلوکهم»، وزرا و رجال مملکت فارس همگی مردمانی پاک و متظاهر به شعائر اسلام بودند؛ از جمله وزرا و مقربان دربار اتابک مظفر الدین، «امیر مقرب الدین مسعود بن بدر الدین» بوده که میل بسیاری به عمران و آبادی داشت. فلذا امر کرد آن تلّ زباله دان را که وسط شهر شیراز را به صورت بدی در آورده بود بردارند و در آن محل خانه ی خراب شده، عمارت بزرگی بر پا کنند. عمله جات بسیاری به کار افتادند و خاکها و زباله‌ها را به خارج شهر می‌بردند؛ روزی در اثنای کار دیدند جسد تر و تازه ی مقتولی بدون تغیر و تبدّل با فرق شکافته، زیبا و وجیه روی زمین، زیر آوار قرار گرفته. خبر به وزارتخانه رسید، حسب الامر وزیر اعظم جمعی به تفتیش قضیه آمدند.

 

پیدا شدن جسد شاه چراغ

پس از تفتیشات بسیار فقط اثری که در بدن آن مقتول جوان دیدند که معرّف او شد، حلقه انگشتری بود که بر خاتمش نقش بود: العزة لله احمد بن موسی.

با سابقه ی تاریخی و شهرت کامل جنگ هاشمی در آن مکان و شهادت احمد بن موسی فهمیدند آن جسد شریف جناب سید امیر احمد بن موسی الکاظم علیه السّلام امامزاده واجب التعظیم شهید است که تقریباً بعد از چهار صد سال به این طریق، صحیح و سالم ظاهر و اسباب هدایت بینندگان و باعث استبصار جمعی از مخالفین گردید.

حسب الامر اتابک و وزیر اعظم در همان محل که جسد ظاهر گردید بقعه ی عالی بر پا کردند و قبری حفر نموده، با احترام بسیار در حضور علماء و بزرگان، جسد شریف را به خاک سپردند و بر احترام بقعه افزودند و پیوسته مورد احترام عموم بود، تا در سال ۶۵۸ قمری که اتابک وفات یافت و در سال ۷۵۰ که سلطنت شیراز و فارس با شاه اسحاق بن محمود شاه بود؛ مادر شاه (ملکه تاشی خاتون) که بانویی جلیله خیره صالحه بوده بقعه ی مبارکه ی آن حضرت را تعمیری عالی نموده و گنبد بسیار زیبایی بر آن قبر برافراشت و قصبه ی «میمند» را که در هجده فرسخی شیراز است وقف بر آن بقعه مبارکه نمود که الی الحال باقی و گلاب «میمند» معروف جهان است.

 

سید علاء الدین حسین

جناب سید علاء الدین حسین فرزند دیگر حضرت امام موسی الکاظم علیه السّلام که با برادر بزرگوارش به شیراز آمدند، در گوشه ای پنهان و شب و روز به عبادت مشغول بود. در آن نزدیکی قتلغ خان را باغی وسیع بوده، روزی حضرت در گوشه ی آن باغ تفرّج می‌نموده که آن حضرت را شناختند، همانجا شهیدش نمودند، در حالتی که قرآنی در دست مبارکش بوده زیر خاک پنهان گردید.

سال‌ها گذشت، قتلغ مرد و آن باغ خراب شد. اثری از آن سید بزرگوار ظاهر نبود تا در زمان صفویه در این باغ خرابه، ساختمان می‌نمودند، ناگاه جسد خون آلود جوان مقتولی، تر و تازه از زیر خاک نمایان شد؛ کأنّه او را تازه کشته اند، در حالتی که در یک دست قرآن مجید داشت و در دست دیگرش شمشیری صحیح و سالم.

با علامات و قراینی که در دست داشتند، فهمیدند بدن مبارک جناب سید علاء الدین حسین (فرزند شهید موسی بن جعفر) است، لذا در آن باغ او را دفن نمودند و قتلغ خان [۱] بر قبر او بقعه ای ساخت.

بعد از مدتها میرزا علی مدنی از مدینه به زیارت امامزادگان [۲] معظم آمد، چون صاحب ثروت بسیار بود بنایی عالی بر قبر آن بزرگوار گذارد، املاک و باغات بسیاری خرید و بر آن بقعه ی مبارکه وقف نمود و بعد ازفوت، خودش را هم در همان آستانه ی مقدسه دفن نمودند. و در زمان شاه اسماعیل مرحوم، مرمّت زیبایی بر آن قبر شد که الی الحال مزارعموم اهالی فارس و مورد توجه آنها می‌باشد.

بعضی‌ها گویند: این سید بزرگوار، عقیم و بلانسل بوده است و بعضی گویند: صاحب نسل بوده، ولی بعداً منقرض گردیده و همچنین جناب سید امیر احمد (شاه چراغ) هم اولاد ذکور نداشته فقط دارای دختر عفیفه ی صالحه بود، چنانچه در عمدهْ الطالب فی انساب آل أبی طالب ثبت است و برخی گویند: اولاد ذکور داشته است.

 

سید امیر محمد عابد و فرزند ایشان سید ابراهیم مجاب

و اما جناب سید امیر محمد عابد که در گوشه ی انزوا اشتغال به عبادت داشت تا به اجل طبیعی از دنیا رفت، فرزندان عالیقدری داشته که اهمّ از همه ی آنها از حیث علم و زهد و ورع و تقوا جناب سید ابراهیم «مجاب» است که از طرف حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام در بیداری مفتخر به جواب سلام گردیده، فلذا معروف شد به «مجاب».

بعد از وفات پدر بزرگوارش به عزم زیارت اجداد طاهرین مخصوصاً حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام که قبر مبارکش تازه کشف شده و در آن اوان شهرت تامی پیدا نموده، عازم عتبات عالیات گردید.

حافظ: مگر قبر امیرالمؤمنین علی کرّم الله وجهه تا آن زمان در چه حال بوده که بعد از صد و پنجاه سال کشف شده؟

داعی: چون شهادت امیرالمؤمنین علیه السّلام در زمان خلافت معاویه (علیه الهاویه) و طغیان بنی امیه اتفاق افتاد و لذا حضرت امیر وصیت فرمود جسد مبارکش را شبانه و محرمانه دفن نمودند و حتی علامت معمولی هم بر روی قبر نگذاردند. فقط عده ی قلیلی از اصحاب خاص و فرزندان آن حضرت در موقع دفن حاضر بودند. و صبح روز ۲۱ رمضان برای آنکه امر بر اعادی مشتبه شود و محل قبر آن حضرت راندانند، دو محمل بستند؛ یکی را به سمت مدینه و دیگری را به طرف مکه معظمه روانه نمودند.

به همین جهت قبر مبارک آن حضرت سالها پنهان بود و جز فرزندان آن حضرت و خواص اصحاب سرّ، کسی از مدفن و قبر آن بزرگوار خبری نداشت.

حافظ: جهت این وصیت و اصرار بر پنهان داشتن چه بوده؟

داعی: شاید از ترس بنی امیه ی بی دین بوده، چون مردمان طاغی و یاغی و مبغض، مخصوص آل محمد سلام الله علیهم اجمعین بودند. ممکن بود اسائه ی ادبی به قبر مبارک آن حضرت بنمایند و این ظلم سر آمد ظلمها می‌گردید.

حافظ: این چه فرمایشی است، مگر ممکن است پس از مرگ و دفن جسد، به قبر مسلمانی – ولو دشمنی هم در کار باشد – سوء عملی انجام دهند.

 

فجایع اعمال بنی امیه

داعی: مگر جناب عالی سیر در تاریخ ننگین بنی امیه و فجایع اعمال خجالت آور آنها ننموده اید که از روز اولی که این شجره ی ملعونه و طایفه خبیثه زمام دار خلافت و امارت مسلمین شدند، باب ظلم و تعدّی و فساد در میان مسلمان‌ها باز شد.

چه ظلم‌ها که ننمودند و چه خون‌ها که نریختند و چه ناموسها که هتک ننمودند. این قوم رسوای بی همه چیز، پایبند به هیچ چیز نبودند؛ چنانچه مثالب اعمال آنها را بزرگان از علماء و مورخین خودتان با خجالت تمام ثبت و ضبط نموده اند.

 

واقعه شهادت زید بن علی علیه السّلام

مخصوصاً علامه ی مقریزی (ابو العباس احمد بن علی شافعی) – که از اکابر علمای شماست – در کتاب معروف خود «النزاع والتخاصم فیمابین بنی هاشم و بنی امیه»، فجایع اعمال و افعال آنها را مبسوطاً شرح داده که زنده و مرده

نمی شناختند؛ برای نمونه دو وقعه ی مهم تاریخی و نشانی کاملی از اعمال فجیعه ی این قوم رسوا (بنی امیه) را به عرضتان می‌رسانم که آقایان تعجب نکنید و بدانید آنچه داعی می‌گویم، با سند و اساس است.

و آن وقعه ی مهم، شهادت حضرت زید بن علی بن الحسین بن علی علیه السّلام و فرزندش یحیی می‌باشد که جمعی مورخین فریقین ثبت نموده اند که چون هشام بن عبدالملک بن مروان در سال ۱۰۵ قمری به خلافت رسید – و آن مردی بود بسیار قسی القلب و شدید الغضب – بنای ظلم و تعدّی را گذارد ومخصوصاً نسبت به بنی هاشم، خود و اتباعش اذیت و آزار را به حدّ اعلی رسانیدند.

عاقبت جناب زید بن علی آن یگانه راد مرد شریف، عالم، عابد، زاهد، فقیه و متقی به شام نزد خلیفه به تظلّم رفت. در «رصافه» با هشام ملاقات نمود، قبل از اینکه حضرت جهت آمدن خود را بیان نماید، عوض مساعدت و رسیدگی به کارها و پذیرایی از مهمان تازه وارد، آن هم پاره ی تن رسول الله صلی الله علیه وآله لدی الورود اهانت سختی به آن حضرت نمود و با دشنام‌های بدی که زبان حقیر یارای گفتن ندارد آن جناب را از دربار خلافت راند.

چنانچه مورخین بزرگ ما و شما از قبیل امام مسعودی در صفحه ۱۸۱ جلد دوم «مروج الذهب» [3] و علامه ی مقریزی در «النزاع والتخاصم فیمابین بنی هاشم و بنی امیه» [4] و ابن ابی الحدید معتزلی در «شرح نهج البلاغه» [5] و دیگران مفصلاً می‌نویسند که بعداز فحاشی و ضربات شدیده وارده و رانده شدن از نزد خلیفه، ناچار از شام به کوفه رفت و برای برطرف کردن ظلم، نهضتی بر ضدّ اموی‌ها تشکیل داد.

یوسف بن عمر ثقفی (حاکم شهر کوفه) با لشکر بسیاری به مبارزه برخاست. آن جناب با شجاعت و شهامت هاشمی، مبارزه می‌نمود و تمثل به این اشعار می‌جست: اذلّ الحیات وعز الممات         وکلا أراه طعاماً وبیلا          فان کان لابد من واحد            فسیری إلی الموت سیراً جمیلا

ناگهان تیری از دشمن بر پیشانی مبارکش نشست، شربت شهادت نوشیده، جان به جان آفرین تسلیم نمود. جناب یحیی فرزند آن بزرگوار به اتفاق شیعیان در آن هیاهو بدن مبارکش را محرمانه بردند، در کنار شهر وسط نهر آب قبری کندند و دفن نمودند. پس از گذاردن لحد، آب را در نهر جاری نمودند که دشمن‌ها نفهمند قبر آن بزرگوار در کجاست.

ولی مفسدین شر اندیش به یوسف بن عمر خبر دادند؛ فرستاد قبر را نبش نموده، بدن آن جناب را از قبر بیرون آوردند، سرش را از بدن جدا نموده، برای هشام به شام فرستادند.

آن نانجیب نا اصل ملعون نیز به یوسف (حاکم کوفه) دستور داد بدن جناب زید را عریاناً به دار بیاویزند. همین عمل را آن ملاعین اجرا نمودند و در ماه صفر سال ۱۲۱ قمری بدن ذریه ی رسول اکرم صلی الله علیه وآله را برهنه به دار آویختند. چهار سال تمام بدن آن عالم زاهد – پاره تن رسول الله – بر بالای دار ماند تا سال ۱۲۶ که ولید بن یزید ابن عبدالملک بن مروان به خلافت رسید، امر نمود استخوان‌های آن بزرگوار را از دار فرود آورده آتش زدند، پس از سوختن خاکسترش را به باد دادند! [6]

 

شهادت جناب یحیی

همین عمل را این ملعون با بدن جناب یحیی بن زید بن علی بن الحسین‘ در جرجان (از بلاد خراسان است و الحال گرگان نامیده می‌شود) [7]

نمود، چه آنکه آن بزرگوار هم علیه ظلم و جور بنی امیه قیام نمود – که تاریخ آن مفصل است [8] – و در میدان رزم شهید گردید، سرش را از بدن جدا کردند و به شام فرستادند. بدنش را نیز مانند پدر بزرگوارش به دارآویختند، شش سال بر بالای دار ماند! که دوست و دشمن به حال آن بزرگوار می‌گریستند، تا ولید به درک واصل شد.

ابو مسلم خراسانی که بر ضد بنی امیه به هواخواهی بنی عباس قیام نمود، بدن آن ذریه ی رسول الله را از دار ستم نجات داد و در جرجان (گرگان) دفن نمودند که الی الحال قبر مبارکش مزار عمومی و مورد احترام مسلمانان است.

«تمام اهل مجلس از شنیدن این وقایع متأثر شدند و بعضی گریستند و بی اختیار بر آن ملاعین لعن نمودند. »

پس با یک چنین سوابقی از این خاندان خبیث لعین که نمونه ای از آنها ذکر گردید، جای تعجبی نبود که اگر وقت به دستشان می‌آمد، با بدن امام بر حق، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام هم چنین معاملاتی می‌نمودند.

 

پیدایش قبر علی علیه السّلام

فلذا حسب الوصیه، جنازه آن حضرت شبانه دفن شد و علامتی هم بر قبر گذارده نشد و آن قبر از نظر عموم مخفی بود، تا زمان هارون الرشید خلیفه عباسی) که روزی به صحرای نجف – که نیزار و مرکز آهوان بود – به شکار رفت. تازیها و فهدها دسته ی آهوان را تعقیب نمودند. آنها بالای تلّ نجف [9]

پناه بردند. تازیها و فهدها از از تل بالا نرفتند. چندین مرتبه این عمل تکرار شد؛ یعنی تازیها که عقب می‌رفتند آهوها پایین می‌آمدند، همین که تعقیب می‌شدند باز پناه به تل می‌بردند.

خلیفه فهمید که باید در این مکان سرّی باشد که تازیها بالا نمی روند؛ فرستاد پیرمردی از اهل آنجا را یافتند و نزد خلیفه آوردند، سؤال کرد در این تل چه سرّی است که تازی‌ها به دنبال آهوان بالا نمی روند.

پیر گفت: سرّش را من می‌دانم، ولی ایمن از گفتن نیستم. خلیفه امانش داد، گفت: خلیفه! با پدرم آمدم در بالای این تل، زیارت و نماز کرد، گفتم: اینجا چه چیز است؟ گفت: با حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام اینجا به زیارت آمدیم و آن حضرت فرمود: اینجا قبر جدّ ما علی بن ابی طالب علیه السّلام است که به زودی آشکار خواهد شد.

خلیفه امر کرد آن محل را حفر کردند تا به علامت قبری رسیدند. در آنجا لوحی دیدند که بر آن به خط سریانی دو سطر نقش شده بود، ترجمه نمودند این کلمات ظاهر شد: «بسم الله الرحمن الرحیم هذا ما حفره نوح النبی لعلی وصی محمدصلی الله علیه وآله قبل الطوفان بسبع مأة عام. » [10] این قبری است که حفر نموده او را نوح پیغمبر برای علی، وصی محمدصلی الله علیه وآله قبل از طوفان به هفتصد سال.

هارون احترام کرد و امر کرد خاکها را به جای خود ریختند، پیاده شد وضو گرفت دو رکعت نماز گزارد و گریه ی بسیاری کرد و خود را به خاک قبر مطهر غلتانید.

آن گاه امر کرد شرحی خدمت موسی بن جعفر‘ به مدینه نوشتند و از این قضیه سؤال کردند. حضرت در جواب مرقوم داشتند: بلی، همان جا قبر جدّ بزرگوارم امیرالمؤمنین علیه السّلام است.

هارون امر کرد با سنگ، بنایی بر قبر آن حضرت ساختند که معروف شد به «تحجیر هارونی» این خبر در اطراف شهرت پیدا نمود. مؤمنین از اطراف شدّ رحال نموده، به زیارت آن حضرت می‌آمدند. فلذا جناب سید ابراهیم مجاب هم همین که فرصتی به دست آورد، ازشیراز عازم زیارت شد. پس از فراغت از زیارت در کربلای معلّی ندای حق را لبیک گفته و از دنیا رفت و در جوار قبر جدّ بزرگوارش حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السّلام دفن شد که الحال قبر شریفش در گوشه ی شمال غربی رواق آن حضرت، مزار دوستان است.

 

 

پایان بخش اول از قسمت پنجم

ادامه دارد…

 

 

 …………..

[۱]: قتلغ در ترکی به معنای بزرگ است. در ازمنه سالفه به بعض حکّام و بزرگان از جانب سلاطین لقب قلتغ داده می‌شد، چنانچه بعد از غلبه چنگیزیان در ایران (اوکتای قاآن) لقب قتلغ خانی را به اتابک اعظم مظفر الدین ابوبکر بن سعد زنگی که با آنها مخالفت ننموده بود داده. پس این قتلغ خان که بقعه ای بر قبر جناب سید علاء الدین ساخت غیر از آن قتلغ است که از جانب مأمون والی فارس [گردید] و با امامزادگان جنگید. (مؤلف)

[۲]: حقاً سزاوار است شیعیان، خاصه اهالی ایران، همان قسمی که به زیارت فاطمه معصومه علیهاالسّلام به قم می‌روند، شدّ رحال نموده و به شیراز جنت طراز رفته، رضای خاطر حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله را در زیارت فرزندان عالم عابد شریف آن حضرت فراهم نمایند، قطعاً اجر جزیل در زیارت آن بزرگواران حاصل است. (مؤلف)

[3]: مروج الذهب، مسعودی، ۳/۲۰۷، ذکر ایام هشام بن عبدالملک بن مروان، استشهاد زید بن علی. مسعودی می‌نویسد: «… فراح زید مثخناً بالجراح وقد أصابه سهم فی جبهته فطلبوا من ینزع النصل، فاتی بحجام من بعض القری فاستکتموه أمره فاستخرج النصل فمات من ساعته فدفنوه ماء، وجعلوا علی قبره التراب والحشیش وأجری الماء علی ذلک وحضر الحجام مواراته، فعرف الموضع، فلما أصبح مضی الی یوسف متنصّحاً فدلّه علی موضع قبره، فاستخرجه یوسف، وبعث برأسه الی هشام، فکتب الیه هشام أن اصلبه عریاناً فصلبه یوسف کذلک… ثم کتب هشام الی یوسف یأمره باحراقه وذروه فی الریاح».

[4]: النزاع والتخاصم، تقی الدین مقریزی، ص۳۱، مثالب بنی امیه، مقریزی می‌نویسد: «… ونبشوا زیداً وصلبوه وألقوا رأسه فی عرصة الدار تطؤه الاقدام وتنقر دماغه الدجاج… ».

[5]: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۳/۲۸۷، خطبه ۵۱ (ومن کلام له علیه السّلام لما غلب اصحابه معاویهْ اصحابه علیه السّلام علی شریعهْ الفرات بصفین ومنعوهم من الماء). ابن ابی الحدید می‌نویسد: «… وأبلی بنفسه بلاء حسناً وجهاداً عظیماً حتی أتاه سهم غرب فأصاب جانب جبهته الیسری فثبت فی دماغه فحین نؤع منه مات علیه السّلام».

[6]: ابو الشیخ و ابو نعیم آورده اند که ابراهیم بن عبدالعزیز قرار شد حدیث بگوید. از فضائل آغاز کرد. ابتدا فضائل ابوبکر و سپس فضائل عمر را نقل کرد. آن گاه گفت: نمی دانم از فضائل عثمان شروع کنم یا فضائل علی. به این دلیل او را رافضی خوانده حدیثش را رها کردند.

[7]: ابوالفرج اصفهانی و بعض دیگر، قبر یحیی را در جوزجان که معرّب کوزکان است می‌دانند. (مؤلف)

[8]: این ظلمی آشکار است. این کار شیوه گروهی از اهل تسنن است؛ یعنی برتری دادن یکی را بر دیگری، ولی بیشتر عثمان را ترجیح می‌دهند؛ گرچه گروهی از اهل تسنّن هم علی را بر عثمان مقدم می‌دانند که از آنهایند سفیان ثوری و ابن خزیمه.

[9]: نجف در لغت به معنای پشته و بلندی است که آب به او نرسد و نام بند آبی است پشت کوفه که مانع رسیدن سیل است به خانه‌ها و قبرهای آنها و در نزدیکی آن بند، قبر حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام می‌باشد، چنانچه فیروزآبادی در قاموس ضمن لغت نجف ذکر نموده. (مؤلف)

[10]: الدر النظیم، ص۴۲۱، مناقب آل ابی طالب علیه السّلام، ج ۲، ص۱۷۳؛ الغارات، ج۲، ص۸۴۶ ؛ رسالهْ الدلائل البرهانیهْ فی تصحیح الحضرهْ الغرویهْ، الباب الثانی، فی ما ورد عن امیرالمؤمنین علیه السّلام فی ذلک. (محقق)

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

تصویر/ هیچ چیز جای کتاب را پر نمی کند

اسلام پرچمدار کتابخوانی است

علم الهی حضرت فاطمه معصومه (سلام‌الله‌علیها) برگرفته از ائمه اطهار (علیهم السلام) است

معرفت و ولایت اهل بیت (علیهم السلام)

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.