سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / برگزیده‌ها / این هم فدای فاطمه (س)

این هم فدای فاطمه (س)

مرد ثروتمند، کالاهای خویش را سوار شترانش کرده و بسوی شهری دیگر می‌رفت…

پس از طی مسافت‌ها و منزل‌ها، شب‌هنگامی، در بیابان اطراق کرده و در خلوتِ دشت

بسوی ماه می‌نگریست، با خود فکر می‌کرد که:

سال‌ها پیش، می‌خواستم چون ماه باشم، سبک و آسمانی باشم…

اما اینک؛ من در زمین سِیر می‌کنم و ماه در آسمان…

من سال‌ها است که ردِّ پول را تلاوت می‌کنم،  و ماه، ردِّ خورشید را…

نفس لوّامه‌اش در او بیدار شده بود، و او را نهیب می‌زد:

: … تو قرار بود فاطمی س باشی، اما دنیایی شدی!

تو قرار بود برای فاطمه س باشی، اما برای خاندان و غلامانت شدی!

تو قرار بود دنبال ظهور مهدی فاطمهعج باشی، اما دنبال مظاهر دنیا شدی!

گفت: غافل شدم، لذایذ دنیا فریبم داد، اینک شرمنده‌ام، آیا راهی هست که جبران کنم؟

گفت: از فرصتی که هنوز داری نهایت استفاده را کرده و سعی کن  فاطمی س شوی!

گفت: از کجا شروع کنم؟

گفت: توجه‌ات را معطوف نورِ فاطمه س کن!

گفت: از این به بعد، تمامِ توجه‌ام بسویِ نورِ فاطمه س.

گفت: بخاطر رعایت محضرِ فاطمه س، اخلاقت را فاطمی س کن!

گفت: اخلاق خودساخته‌ام را رها کرده و سعی می‌کنم اخلاق فاطمی س را فرا گرفته و

واجد شوم!

گفت: زندگی‌ات را هم فاطمی س کن!

گفت: چطور؟!

گفت: جسمت، چون مرد، قوی و کارآمد باشد!

اخلاقت، چون زن، لطیف و زیبا باشد!

و روحت، فاطمی س باشد!

گفت: از این به بعد، همه چیزم برای فاطمه س.

گفت: آنچه بدست آورده‌ای بخاطر خودت بود!

«بخاطرِ خود» را کنار بگذار!

و «بخاطرِ فاطمه س» را پیشه کن!

گفت: اموالم فدای فاطمه س.

گفت: ای توسعه‌دهنده‌ی نفسِ اماره!          ای صاحبِ شتران متعدد! شترانت را نیز رها کن!

گفت: برای آنها زحمت زیادی کشیده‌ام، آنها محصول سال‌ها تلاشم هستند.

گفت: با آنها نمی‌توانی به آسمان بروی، باید آنها را بیندازی!

مقداری تأمل کرده و سپس آنها را رها کرد… پس از ساعتی، اینک که کاروانِ خود را

رها کرده بود، حضورِ” کاروانی از نور” را احساس می‌کرد!

به صاحبِ کاروانِ نور گفت:ای نور! مرا در این بیابان رها نکن! اجازه می‌دهی جزو کاروان شما باشم؟

یکی از کاروانیانِ نورگفت:

باید مدام از او شَوی         نه همرَه و پیرو شَوی

باید رها از ما سَوا             «وَجَّهْتُ وَجْهی»اش شَوی

باید که نور او شَوی          تا پرتویی از او شَوی

آنگه بسرعت راهی و         در آسمان‌ها می‌شَوی

گفت: ای کاش درست رفتار کرده بودم،

ای کاش عمر و جان و مالَم برای زهراس می‌بود،

خدایا! کمکم کن!

خدایا! وکیلم باش!

خدایا! ….

گفت: همه چیزم را فدای فاطمه س کردم، حال می‌توانم با شما بیایم؟

گفت: امیدوارم، اما باید جانت را هم بیندازی!

گفت: اگر چنین کنم، دیگر چطور می‌توانم با شما بیایم؟! و اصلاً دیگر نخواهم بود، تا با شما بیایم!

گفت: تصمیم با خودت است.

باز مقداری تأمل کرد، این سخت‌ترین تصمیم زندگی‌اش بود، پس از مدّتیکشمکش دردرون،

گفت:این هم فدای فاطمه س.

عالَم فدای فاطمه س              جان‌ها فدای فاطمه س

نَفْسی که مانده در بدن          این هم فدای فاطمه س

او این را گفت و قبل از اینکه به روی زمین بیفتد، آن نور جلو آمده و بازوان او را گرفت و بلند کرد

و گفت: صادقانه گفتی و در امتحانت قبول شدی (1)

ما مأمور نیستیم که خود را فنا کنیم،

بلکه باید برای اهل بیت ع باشیم،

لذا اگر اجازه دهی در این راستا، شعرت را اصلاح کنم!

و بلافاصله گفت:

عالَـم بـرای فاطمه س             جان‌ها برای فاطمه س

اَموال و جانم پُر ثمر              امـا بـرای فاطمه س

در این هنگام، نوری لطیف و سپید از آسمان آمده، فرد را فرا گرفت و مدّتی بعد، پرتوی باریکی از نور دیده شد که از آن فرد بالا رفته و سپس

در افق، بسوی ظهور می‌رفت…

این نور است که می‌رود          گویا پیـــام از فاطمه س

مبنی بر اینکه مهــدیا عج          «عَجِّلْ ظهور» از فاطمه س

* اشاره به امتحان حضرت ابراهیم ع و اسماعیل ع:

[صافّات103] ص450 ـ فَلَمّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ

پس وقتي هر دو تن دردادند [و همديگر را بدرود گفتند] و [پسر] را به پيشاني بر خاك افكند،

[صافّات104] ص450 ـ وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهيمُ

او را ندا داديم كه اي ابراهيم [دست نگه دار]‏!

[صافّات105] ص450 ـ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ

رؤيا[ي خود حاکی از اینکه «می‌خواهم تو را ذبح کنم (صافّات102)»]

را حقيقت بخشيدي‏! ما نيكوكاران را چنين پاداش مي‏دهيم‏!

[صافّات106] ص450 ـ إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبينُ

راستي كه اين همان آزمايش آشكار بود!

[صافّات107] ص450 ـ وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ

و او را در ازاي قرباني بزرگي باز رهانيديم‏.

[صافّات108] ص450 ـ وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي اْلآخِرينَ

و در [ميان‏] آيندگان براي او [آوازه نيك‏] به جاي گذاشتيم‏.

[صافّات109] ص450 ـ سَلامٌ عَلى إِبْراهيمَ

[و بدين صورت، ماجراي «وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي اْلآخِرينَ (صافّات108)»]سلام قرار داده شد بر ابراهيم‏!

[صافّات110] ص450 ـ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ

نيكوكاران را چنين پاداش مي‏دهيم‏.

[صافّات111] ص450 ـ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ

در حقيقت‏، او از بندگان با ايمان ما بود.

96/10/13

ایتابلهسروشآپارات

2 دیدگاه

  1. چه قدر زیبا نوشته اید
    سپاس

  2. وه چه مطلب سیال و دلنشینی…
    هر چه میخوانمش سیر نمی شوم…
    آیا میشود ماهم طوری باشیم که خدا وکیلم شود؟
    چه کنم تا برای مهدی فاطمه خاصیت داشته باشم؟
    محبت کنید کمکم کنید…
    تا بتوانم در عمل نشان دهم: الهی ایاک نعبد و ایاک نستعین

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.