مریم کاظم زاده همسر شهید وصالی میگوید: با اصغر، آهسته پشت سنگر نگهبانی قرار گرفتیم. اصغر صدایش را بلند کرد. پاسدار داخل سنگر با دستپاچگى آمد بیرون و از دیدن ما تعجب کرد. با مِن و مِن صحبت مىکرد و فقط مىگفت: بله برادر اصغر.
ادامه نوشته »نامه عجیب افسر عراقی برای رزمندههای ایران در میدان مین
یکی از بسیجیها، نامهای را از زیر یکی از مینها پیدا کرده و به فرمانده داد. او بلافاصله روی مینها دراز کشید. نیروها طاقت نیاوردند و چشمانشان را بستند اما صدایی شنیده نشد.
ادامه نوشته »