حکایت هجدهم از باب هفتم گلستان سعدی…؛ درباره فخرفروشی…! توانگرزادهای را دیدم بر سرِ گورِ پدر نشسته…، و با درویش بچهای…، مناظره در پیوسته که…؛ صندوقِ تربتِ ما سنگین است…، و کِتابه رنگین…، و فرشِ رخام انداخته…، و خشتِ پیروزه در او به کار برده…، به گورِ پدرت چه مانَد…، …
ادامه نوشته »