سرخط خبرها
خانه / عباسعلی دهقانی (صفحه 35)

عباسعلی دهقانی

هشدار آیت الله مدنی

  *یوسف و زلیخا* آیت الله مدنی رحمت الله علیه در نطقی که در جمع خبرگان ملّت داشتند و آن هم در سال های اول انقلاب (حدود سال ۵۸ یا ۵۹) هشدار تکان دهنده ای به شخصیت های مطرح و انقلابیون آن زمان دادند که امروز عمق آن را بیشتر …

ادامه نوشته »

ارائه حدیث کساء بصورت شعر

  ⚘داستان حدیث کساء به صورت شعر🌹 این حدیث آمد ز زهرای بتول فاطمه صدیقه بنت الرسول روزی آمد خانه ما مصطفی گفت با حالی شبیه التجا ضعف دارم جان بابا دخترم پهن کن بابا عبایی بر سرم آن عبایی را که دارم از یمن آن عبا بر من بکش …

ادامه نوشته »

حکایت پدر یکی از شهدای غواص

پدر شهید یکی از ۱۷۵ غواص جنگ تحمیلی می گفت: بهش گفتم : ” پسرم ؛ تو به اندازه کافی جبهه رفتی ، دیگه نرو ؛ بزار اونایی برن که نرفته اند .. ” چیزی نگفت و یه گوشه ساکت نشست … صبح که خواستم نماز بخونم اومد جانمازم رو …

ادامه نوشته »

خاطره ناب از حاج قاسم به عنوان مهندس پرواز

  🔶خرداد سال ۹۲ قرار بود با هفت تُن بار ممنوعه به سمت دمشق پرواز کنیم. علاوه بر بار، تقریباً ۲۰۰ مسافر هم داشتیم که حاج قاسم یکی‌شان بود. حاجی مرا از نزدیک و به اسم می‌شناخت. طبق معمول وارد هواپیما که شد اول سراغ گرفت خلبان پرواز کیه؟ گفتند …

ادامه نوشته »

احترام سادات

  کسی ﺟﺮﺍﺕ این رو ﻧﺪﺍﺷﺖ که ﺑﺎ ﺷﺎﻩ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ سر یک ﻣﯿﺰ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﻩ، اما ﻃﯿﺐ می‌نشست. ﮔﻨﺪﻩ ﻻﺕ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺷﺎﻩ ﻫﺮﻭﻗﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﻪ ، می گفت ﻃﯿﺐ… یک ﺭﻭﺯ ﺷـﺎﻩ به طیب گفت ﺍﯾﻦ ﺩﻓﻌﻪ ﭘﻮﻝ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﺪﻡ، ﺑﺮﻭ یه مجلس ﺭﻭ ﺧـﺮﺍﺏ …

ادامه نوشته »

تمجید از امام خمینی (ره)

حاج اسماعیل دولابی ره فرموده اند: ☀️سال ۱۳۴۲ دیدم آقا روح الله خیلی شجاعانه جلوی شاه می ایسته. گفتم احتمالاً یک قطره از جام عشق را به آقا روح الله چشاندن که اینطوری بد مستی میکنه. رفتم دیدنش دیدم اقاروح الله خودش ساقیه و افراد بزرگ ظرفهایشان را می آورند …

ادامه نوشته »

شجاعت ایرانیان

  فردای روزی که دشمن بعثی خرمشهر را گرفت جسد بی جان دختری را به تیرک بلندی بسته و در آن سوی کارون مقابل چشمان رزمنده های ما گذاشته بودند تکاوران نیروی زمینی ارتش با تقدیم سه شهید بالاخره آن جسد را پایین آوردند سه شهید برای “جسد” یک دختر …

ادامه نوشته »

خاطره ی جالب و خواندنی

*ماجرای شنيدنی از گمشدن کفش‌های آیت‌الله خامنه‌ای* 🔺حاج محمد کاظم نیکنام می گوید: یکبار آخر شب حضرت آقا (مقام معظم رهبری حفظه الله) می‌خواستند بعد از انجام کارها بروند اما کفش‌هایشان نبود. ایشان گفتند که من جلسه دارم و با عجله باید بروم. وقت هم خیلی کم بود و کفش‌هایشان …

ادامه نوشته »