گفت: یک روزنامه زنجیرهای نوشته است مجلس دهم، هم کارآمد بود، هم مردمی بود و هم شفاف بود!
گفتم: خدا شیخ مصلحالدین سعدی را رحمت کند که در حکایتی آورده است؛ یکی گیسوان بافت که علویم (سید) و با قافله حجاز به شهر آمد که از حج میآیم و شعری به نزد ملک بُرد که خود سرودهام! یکی از ندیمان پادشاه گفت؛ او یهودیزاده است، سید نتواند بود، دیگری گفت؛
عید قربان در بصره بود، حاجی چگونه تواند بود! و شعرش را به
دیوان انوری یافتند!
گفت: پس سعدی هم این جماعت دروغگوی پشت همانداز را میشناخته؟!
گفتم: ملای رومی هم آنها را شناخته بود! آنجا که میگوید؛
آن یکی پرسید اُشتر را که هی؟… از کجا میآیی ای فرخنده پی؟
گفت از حمـام گـرم کـوی تـو … گفت خود پیداست از زانوی تو!