موضوع اولین سخنرانی که دیدم گناه اولیه بود. البته چون از دوران کودکی با این مساله مشکل داشتم عالی بود و فکر کنم کل سخنرانی حدود نیم ساعت بود؛ در انتها یقین پیدا کردم این همون چیزیه که در اول زندگی ام دنبالش بودم یعنی اسلام.
اصالتا اهل شهر وارن در میشیگان آمریکا هستم.در حال حاضر ساکن شهر لندن در ایالت اونتاریو کانادا هستم و۴۴ سال سن دارم. دوران کودکی نسبتا سختی را گذراندم. در یک خانواده کاتولیک بزرگ شدم. وقتی کوچک بودم در میشیگان زندگی میکردم. معمولا کلیسا میرفتیم و در کلاسهای یکشنبه کلیسا شرکت میکردم. وقتی به کانادا نقل مکان کردیم به یک مدرسه کاتولیک میرفتم. شخصا علاقه داشتم به مدرسه کاتولیک و شرکت در مراسم عشای ربانی بروم. ولی بنظرم همه چیز منطقی نمیآومد. حتی وقتی بچه بودم ایده گناه اولیه خیلی آزارم میداد. اینکه اگر یک نوزاد بدون غسل تعمید از دنیا بره میره جهنم اصلا برام قابل درک نبود. از دوازده سالگی تا چهل دو، سه سالگی دچار کشمکش درونی بودم. الان که به گذشته نگاه میکنم میبینم خدا همیشه با من بوده، من بودم که به خدا پشت کرده بودم. او از من رو بر نگردانده بود. یک سال پیش در ماه دسامبر، واقعا هیچ تصوری از اسلام نداشتم. نه کسی را میشناختم نه نظری راجع به اسلام داشتم. اگر کسی آن زمان درباره اسلام از من می پرسید میگفتم: هیچی نمیدونم؛ فکر میکنم گوشت خوک نمیخورن و روسری سر میکنن. من همین قدر میدونستم. علاقهای هم نداشتم بیشتر بدونم!
آشنایی با اسلام
دو سه سال پیش متوجه شدم که جای خدا در زندگیم خالیه. با افرادی در اینترنت آشنا شدم و باهاشون صحبت میکردم. اونا مسلمون بودن ولی این مساله تاثیر خاصی روی من نداشت.
چند تا فایل سخنرانی برام فرستادن سخنرانیها مال برادر رجبعلی از شهر دیربورن در میشیگان بود. موضوع اولین سخنرانی که دیدم گناه اولیه بود. البته چون از دوران کودکی با این مساله مشکل داشتم عالی بود و فکر کنم کل سخنرانی حدود نیم ساعت بود؛ در انتها یقین پیدا کردم این همون چیزیه که در اول زندگی ام دنبالش بودم یعنی اسلام.
صحبتهایی که میکرد منطقی بود مثل نقد مساله گناه اولیه؛ او درباره آدم و حوا و مسائل مختلف صحبت می کرد برام جالب بود. این اولش بود و از اون موقع شروع کردم به دیدن مطالب یوتیوب. کتابهای الکترونیک میخوندم. انگار همون موقع بود که متوجه شدم این راه درسته. با اینکه پروسه رسیدن به حقبقت را نمیدونستم ولی غیر از همان کسی که تو اینترنت باهاش آشنا شده بودم، فرد مسلمون دیگری رو نمیشناختم. از همون موقع شروع کردم به مطالعه درباره پنج اصل دین و نماز و غیره…
از دسامبر ۲۰۱۲و روز تولدم این یادگیری رو شروع کردم. هرچه بیشتر مطالعه میکردم و یاد میگرفتم بیشتر متوجه منطقی بودت اسلام می شدم. قدم بعدی یادگیری زبان عربی بود. یک قران خریدم. خیلی زیبا بود. تلاوت قران خیلی قشنگه. هر وقت پیکار یا عصبانی هستم وقت میگذارم و قرآن رو از همون جایی که قبلا خوندم ادامه میدم یا سعی میکنم یک سوره بخونم. یا وقتی ناراحتم قرآن میخونم بلافاصله بهم آرامش میدهد. یک خواهری توصیه میکرد وقتی ناراحت هستی یا بچه هات بازیگوشی کردن، بنشین و چند آیه تلاوت کن؛ از تاثیر عجیبش تعجب خواهی کرد.
این حقیقت داره…. خیلی زیباست!
آشنایی من با اهلبیت
راستش نحوه پیروی من از اهل بیت به نوبه خودش خیلی جالبه. چون سالها پیش در حدود هشت یا نه سال پیش کتابی خونده بودم باعنوان “تائو درپو“که درباره تائونیزم براساس داستانهای وینیپو است. درباره این موضوع قبلا شنیده بودم. وقتی بچه بودم عاشق داستانهای وینیپو بودم. بخاطر همین تصمیم گرفتم این کتاب را بخونم. در آن کتاب نوشته بود، موضوع آن بخش رو یادم نیست ولی نوشته بود آرام باش و منتظر ندای ۱۲ باش! این برام خیلی جالب بود، نوشتمش و روی دیوار زدم. نمیدونستم معنیش چیه. ۱۲ حواریون به ذهنم رسید و با خودم گفتم به چی اشاره داره؟چرا برام مهمه؟!… فراموشش کردم. بعدها همینطور که داشتم درباره اسلام و تفاوتهای شیعه و سنی تحقیق میکردم، در ویکیپدیا کلمه اسلام شیعی رو نگاه کردم دیدم درباره شیعه ۱۲ امامی نوشته. اون موقع بود که یاد اون خطی که خونده بودم افتادم و گفتم معنیش همینه. این برای منه! این راهیه که باید برم، باید به این سمت برم. شهادتین رو گفتم شهادتین شیعه را. اینجا متوجه حقیقت شدم و شاید دو ماه بعدش بود ولی همون موقع میدونستم راه درست همینه. عاشق دونستن درباره ائمه هستم و به خصوص امام مهدی عجل الله حیرت انگیزه… خیلی باهاش ارتباط برقرار میکنم…. به دلم مینشینه و امام علیعلیهالسلام … البته بیشترین تاثیرگذاری رو ایشون بر من داشته. در فرهنگ ما حتی شاید ما مسلمونا، خیلی مشغول ظواهر نیستیم. اینکه چند تا مدرک روی دیوارمون آویخته و سوار چه ماشینی میشیم یا خونه ما چقدر بزرگه؛ امام علی علیهالسلام نقطه تقابل اینها بود. داستان پیراهن رو میدونید، او خودش پیراهن وصلهدار میپوشید و پیراهن خوب را انفاق میکرد. این الگویی است که باید دنبال کنیم. اینکه چگونه آدمها رو اطعام میکرد و هیچ کس نمیدونست چه کسی غذا را پشت در خونه شون گذاشته تا اینکه از دنیا رفت و دیگه کسی غذا براشون نمیفرستاد. عجب شخصیتی! عجب صبری! و من خیلی کم میدانم. تازه دارم یاد میگیرم. من دارم ساده ترین مسائل رو یاد میگیرم. پسران او هم همین گونهاند. یک الگوی همیشگی است و همواره به یادمان میآورد چه چیزی واقعا (و در پیشگاه خداوند) مهم است! نه آنچه خودمان فکر میکنیم. انگار اینها توهم فرهنگ ماست. واقعیت اینطور نیست. برای من، پیروی از اهل بیت یک تذکری است برای صبور و فروتن بودن و برای دادن و بخشیدن، اینکه بگم “ببین من چیکار کردم!” و به گونهای که کسی متوجه نشود چون آن را برای کسی انجام نمیدهم. من همیشه این را کم داشتم. هیچگاه از این الگوها نداشتم.
علاقه به روزه و ماه رمضان
روزه گرفتن یک هدیه بسیار زیباست نسخهای است برای سلامتی نه فقط سلامت جسمی بلکه سلامت روحی و روانی. من واقعا عاشق ماه رمضان هستم. مسلما مشکل خواهد بود بخاطر شغلم و بچه ها... ولی واقعا مشتاق هستم. تعجب میکنید که چرا مسلمونا اینقدر مشتاق ماه رمضان هستند! نمیخوان تا یک ماه (در روز)غذا بخورن!
عاقلانه نیست! ولی زیباست...خیلی زیباست!