سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / معرفت / انقلاب اسلامی / بزودی لشگر شهدا / فرمانده شهیدی که حاضر نبود پشت فرمان بنشیند

فرمانده شهیدی که حاضر نبود پشت فرمان بنشیند

شوخی نکن سید! همین ماشینش هم که دست منه، برام خیلی سنگینه، می ترسم قیامت نتونم جواب بدم، چه برسه به راننده.

فرمانده تیپ که شد، یک ماشین، اجباراً، تحویل گرفت. یک راننده هم می خواستند در اختیارش بگذارند که قبول نکرد. به‌اش گفتم: شما گواهینامه که نداری حاجی، پس راننده باید باهات باشه.

گفت: توی منطقه که شرعا عیبی نداره من خودم پشت فرمون بشینم.

پرسیدم: تو شهر می خوای چه کار کنی؟

کمی فکر کرد و گفت: تو شهر چون نمی شه بدون گواهینامه رانندگی کرد. اگر خواستم برم، با راننده می رم.

چند وقت بعد که رفتم مشهد، یک روز آمد پیشم. گفت: یک فکری برای این گواهینامه ما بکن سید.

به خنده گفتم: شما که دیگه راننده داری، گواهینامه می خوای چه کار؟

گفت: همه مشکل همین جاست که یک راننده بند من شده، اونم راننده ای که حقوق بیت المال رو می گیره و مخارج دیگه هم زیاد داره.

خواستم باب مزاح را باز کرده باشم. گفتم: خوب این بالاخره  حق یک فرمانده تیپ هست.

گفت: شوخی نکن سید! همین ماشینش هم که دست منه، برام خیلی سنگینه، می ترسم قیامت نتونم جواب بدم، چه برسه به راننده. تصمیمش جدی بود و مو لای درزش نمی رفت. پرسیدم: حالا شما چند روز مرخصی داری؟

گفت: هفت، هشت روز.

کمی فکر کردم و گفتم: مشکل بشه کاری کرد، ولی حالا توکل بر خدا می ریم ببینیم چی می شه.

رفتیم اداره راهنمایی و رانندگی. هر طور بود کارها را رو به راه کردیم. دو، سه تا از آن افسرهای خیّر و با حال خیلی کمک مان کردند. عبدالحسین اول امتحان آئین نامه داد و بعد هم تو شهری، و بالاخره به اش گواهینامه را دادند. البته همین هم خودش یک هفته ای طول کشید. وقتی می خواست راهی جبهه بشود، برای خدا حافظی آمد.

بابت گواهینامه ازم تشکر کرد و گفت: بالاخره این زحمتی رو که کشیدی بگذار پای بیت المال، ان شاء الله خدا خودش اجرت رو بده.

گفتم: حالا خودمونیم حاج آقا، شما هم زیاد سخت می گیری ها.

لبخندی زد و حکایتی برام تعریف کرد؛ حکایت طلحه و زبیر که در زمان خلافت حضرت امیرالمومنین(سلام الله علیه) رفتند خدمت ایشان که حکومت بگیرند. آن وقت حضرت شمع بیت المال را خاموش کردند و شمع شخصی خودشان را روشن کردند.

طلحه و زبیر هم وقتی موضوع را فهمیدند، دیگر حرفی از گرفتن حکومت نزدند و دست از پا درازتر برگشتند. وقتی اینها را تعریف می کرد، لحنش جور خاصی شده بود.

با گریه ادامه داد: خدا روز قیامت از پول و از اموال خصوصی و حلال انسان، که دسترنج خودشه، حساب می کشه که این پول و اموال رو در چه راهی مصرف کردی؛ چه برسه به بیت المال که یک سر سوزنش حساب داره!

خاطره ای از سید کاظم حسینی
برگرفته از کتاب «خاک های نرم کوشک»؛ روایت هایی از زندگانی شهید برونسی

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

بصیرت مادران محور مقاومت

ويدئو/دعای رزمنده های دفاع مقدس را طلب کنید

شناسایی پیکر مطهر شهید دفاع مقدس پس از ۴۲ سال

شهید مجید شخصی شتردار

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.