سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / اشعار / مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک

مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک

روزها فکر من این است و همه شب سخنم

که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

.

از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود

به کجا میروم آخر ننمایی وطنم

.

مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا

یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم

.

آنچه از عالم علویست من آن می گویم

رخت خود باز بر آنم که همانجا فکنم

.

مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک

چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

.

کیست آن گوش که او می شنود آوازم

یا کدامیست سخن می کند اندر دهنم

،

کیست در دیده که از دیده برون می نگرد

یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم

،

تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی

یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم

،

می وصلم بچشان تا در زندان ابد

به یکی عربده مستانه به هم درشکنم

.

من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم

آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم

.

تو مپندار که من شعر به خود می گویم

تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

خاطره زیبا ، رفیق خوبی دارم _ رفیقت کو ؟؟؟

ويدئو/ آقاجان، میشه رفیق من باشی؟

شعر/ جان در بدن چه باشد ، باشد فدای مادر

پرهای آسمانی در زیر پای مادر

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.