اين عكس ٢٨ اسفند١٣٦٥ در جنوب بصره گرفته شده است.
◇ استخبارات عراق بعد از شکست سختی که عملیات کربلای ۵ برای ترمیم ابعاد خبری و جهانی آن خبرنگاران را به بازديد صحنه درگيري با ايران، برده است.
◇ عكاسي به نام پاولوسکی عكسي از يك شهید بسيجي جوان مياندازد كه جاودانه ميشود. و کل دنیا را حیرت زده میکند.
🔹️ خبرنگاران برای عکس این شهید می نویسند: پسرك آرام خوابيده، مثل هر پسر جواني كه پس از ساعتها تلاش، به خواب سنگيني فرورفته باشد.
◇ رنگ چهرهاش نشان ميدهد چند روزيست كه همين جا آرميده. قيافه زيبا و معصومش نشاني از وحشت و درد ندارد.
◇ حالت دستهايش شبيه كسي است كه در خنكاي يك سحر بهاري، شيرين ترين قسمت از بهترين خوابهاي عالم را تجربه ميكند.
◇ جورابش نو است. او تنها كسي نيست كه لباس تميز و عطر، براي عمليات كنار ميگذاشت. كفش به پا ندارد. كوله پشتياش خاليست.
◇ فانوسقهاش باز شده. پسر رشيدمان، آنقدر عميق خوابيده بوده كه هرچه داشته، بردهاند و او بيدار نشده است.
◇ و يك دنيا گل وحشي بدن نازنيناش را در برگرفتهاند.
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
رو سینه را چون سینهها هفت آب شو از کینهها
وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو
آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده
آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو
چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما
فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو
تو لیلة القبری برو تا لیلة القدری شوی
چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو
اندیشهات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد
ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو
قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دلهای ما
مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو
بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را
کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو
گوید سلیمان مر تو را بشنو لسان الطیر را
دامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو
گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه
ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو
تا کی دوشاخه چون رخی تا کی چو بیذق کم تکی
تا کی چو فرزین کژ روی فرزانه شو فرزانه شو
شکرانه دادی عشق را از تحفهها و مالها
هل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شو
یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی
یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو
ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر
نطق زبان را ترک کن بیچانه شو بیچانه شو
ای دل، اگر تو عاشقی، با عاشقان همخانه شو
و اندر میان عاشقان از عاشقی فرزانه شو