سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / متون / حکایت بهزاد گرجیان

حکایت بهزاد گرجیان

*گویند سالیان قبل مردی در شهر مسجد سلیمان بود که به او “بهزاد گرجیان” می‌گفتند.*
*او شیرین‌‌عقل بود و گاهی سخنان حکیمانه‌ی عجیبی می‌گفت.*

*روزی از او پرسیدند : «مصدق خوب است یا شاه؟ بگو تا برای تو شامی بخریم.» گرجیان گفت: «از دو تومنی که برای شام من خواهی داد، دو ریال کنار بگذار و قفلی بخر بر لبت بزن تا سخن خطرناک نزنی!»*

*پدرم نقل می‌کرد، در سال ۱۳۴۵ برای آزمون استخدامی معلمی از مسجدسلیمان قصد سفر به ایذه را داشتم.*
*ساعت ده صبح گاراژ گیتیِ مسجدسلیمان رفتم و بلیط گرفتم. از پشت اتوبوسی دود سیگاری دیدم، نزدیک رفتم دیدم گرجیان زیرش کارتُنی گذاشته و سیگاری دود می‌کند. یک اسکناس پنج تومانی نیت کردم به او بدهم. او از کسی بدون دلیل پول نمی‌گرفت. باید دنبال دلیلی می‌گشتم تا این پول را از من بگیرد.*
*گفتم: «گرجیان، این پنج تومان را بگیر به حساب من ناهاری بخور و دعا کن من در آزمون استخدامی قبول شوم.»*
*گرجیان پرسید: «الان ساعت چند است؟»*
*گفتم: «نزدیک ده»*
*گفت: «ببر نیازی نیست!»*
*خیلی تعجب کردم که این سؤال چه ربطی به پیشنهاد من داشت؟*
*پرسیدم: «گرجیان، مگر ناهار دعوتی؟»*
*گفت: «نه! من پول ناهارم را نزدیک ظهر می‌گیرم. الان تازه صبحانه خورده‌ام. اگر الان این پول را از تو بگیرم یا گم می‌کنم یا خرج کرده و ناهار گرسنه می‌مانم، من بارها خودم را آزموده‌ام؛ خداوند پول ناهار مرا بعد اذان ظهر می‌دهد!»*

*واقعا متحیر شدم. رفتم و عصر برگشتم و گرجیان را پیدا کردم.*
*پرسیدم: «ناهار کجا خوردی؟»*
*گفت: «بعد از اذان ظهر اتوبوس تهران رسید. جوانی از من آتش خواست سیگاری روشن کند. روشن کردم مهرم به دلش نشست و خندید، خندیدم و با هم دوست شدیم و مرا برای ناهار به آبگوشتی دعوت کرد…»*

*گرجیان دیوانه، برای پول ناهارش نمی‌ترسید، اما بسیاری از ما چنان از آینده می‌ترسیم و وحشت داریم که انگار در آینده دنیا نابود خواهد شد؛ جمع کردن مال زیاد و آرزوهای طولانی و دراز داریم، از آنچه که داری، فقط آنچه که می‌خوری مال توست، سرنوشتِ بقیه‌ی اموالِ تو، معلوم نیست.*

*فقط بدان خدای امروز تو خدای فردای تو هم هست*

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

شهادت ۲ مأمور انتظامی در درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر

شهادت دو مامور انتظامی ،شهید سروان مهدی امینی مهر و شهید ستوان یکم سیروس درخشان فر

واکنش پاورقی به حادثه در تولد کیان پیرفلک

برنامه طنز پاورقی

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.