سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / گفتگویی خواندنی از مرحوم حاج حیدر رحیم‌پور ازغدی / بازرگان می‌گفت چرا امام دائم می‌گوید شاه باید برود؟/ روشنفکران از همان ۲۸ مرداد می‌گفتند اگر با آمریکا در نمی‌افتادیم حکومت را از دست نمی‌دادیم

گفتگویی خواندنی از مرحوم حاج حیدر رحیم‌پور ازغدی / بازرگان می‌گفت چرا امام دائم می‌گوید شاه باید برود؟/ روشنفکران از همان ۲۸ مرداد می‌گفتند اگر با آمریکا در نمی‌افتادیم حکومت را از دست نمی‌دادیم

گفتگویی خواندنی از مرحوم حاج حیدر رحیم‌پور ازغدی | بخش سوم خط سازش از ابتدای نهضت در بین مبارزان وجود داشت/ بازرگان می‌گفت چرا امام دائم می‌گوید شاه باید برود؟/ روشنفکران از همان ۲۸ مرداد می‌گفتند اگر با آمریکا در نمی‌افتادیم حکومت را از دست نمی‌دادیم

آمریکا همیشه اهل معامله بود. از همان ابتدا پس از کودتای ۲۸ مرداد گاه گاه حتی از روشنفکران مذهبی هم شنیده می‌شد که اگر با آمریکا همکاری می کردیم و در نمی‌افتادیم، حکومت را از ما نمی‌گرفتند!

آنچه میخوانید، از  خاطرات پدر شهید و مجاهد فقید، مرحوم استاد حیدر رحیم پور ازغدی در بیان  عبرتهای سه قیام ( نهضت ملی نفت، نهضت ۱۵ خرداد۴۲ ، و انقلاب اسلامی ۵۷ ) است بخش اول این گفت وگو را (اینجا) و بخش دوم را (اینجا) بخوانید. در بخش سوم از گفتگو با مرحوم استاد حاج حیدر آقای رحیم پور ازغدی ، اوضاع پس از کودتای ۲۸ مرداد و خاطرات ایشان از نهضت مقاومت ملی  تا پایان دهه ۳۰ و تاسیس ساواک و پیشنهاد و همکاری آمریکا به مبارزین مشهد و جدایی از مهدیه و…. مورد بررسی قرار گرفته است:
پرسش )  آیه الله کاشانی هم به نامه انتقادی و دلسوزانه شما پاسخ دادند؟
پاسخ ) بله. البته پاسخی حضوری و در سفری به مشهد که میهمان ما در جای دیگری ، در کانون بودند و  در جلسه ای که خدمتش رسیدم با لحنی شوخی و تعبیری که معمولا  خطاب به دوستان شان بکار میبردند ، گفت : بیسواد ، شما نمیدانی در جلسات مکرر تهران ، بین ما ومصدق چه‌ها گذشته تا به اینجا رسیدیم و سخنانی در نقد مصدق ،دال بر بی وفایی و حتی نوعی دیکتاتورمآبی در ملی گرایان.
پرسش ) بسیارخوب. کودتا شد.  شاه بکمک آمریکا و انگلیس به ایران برگشت و دوباره بر اوضاع، مسلط شد.  حال نهضت مقاومت شکل گرفت. بله؟
پاسخ ) واقعیت این بود که چشم انداز جدی برای مقاومت و یک پایمردی اساسی در کار نبود. مردم دیگر نیامدند، هم بی تفاوت شده بودند و هم می ترسیدند. نهضت مقاومت هم ، اسم جدیدی برای بخشی از همان دوستان سابق خودمان بود. یعنی نیروی سازماندیده جدید و قوی پیدا نشده بود. از قبل، ضعیف تر و کمتر هم بودیم. دستگیریهای پس از کودتا در مشهد شروع شد . در تهران ، چند حزب ملی، مذهبی که انسجام هم نداشتند و از روحانی و سوسیالیست و پان ایرانیست و مذهبی و غیر مذهبی ، مخلوط بودند ، بکمک آسیدرضا زنجانی و آقای طالقانی و ….در دفاع از مصدق و نفت ملی و برای مقاومت در برابر کودتای آمریکایی، انگلیسی تشکیل شد و چند اعلامیه هم صادر کرد. اما کارآیی جدی نداشت. بازرگان و سحابی و نخشب و خنجی و حجازی و…. در تهران بودند و در مشهد هم آقای شریعتی و احمدزاده و سایردوستان جلسات خودمان ، عامل زاده ، دکتر عباس شیبانی هم آنموقع در مشهد بود و سید ابراهیم میلانی و ….. اما واقعیت این بود که نهضت مقاومت ملی، عنوانی  پرطمطراق و تقریبا توخالی بود. در جلسات خصوصی مقاومت کاملا معلوم بود که ترکیب نهضت بویژه در مرکز ، خیلی اجق وجق و  بدون پشتوانه قوی است. این جمعبندی بود که با علی شریعتی  در حاشیه جلسات نهضت مقاومت در مشهد بر آن توافق داشتیم. پس از درد دل در تحلیل اوضاع ، هر دو در اینکه مقاومت، نه مکتب منسجم و نه رهبری منسجم و نه پشتوانه مردمی و بنابراین ، کاربردی نخواهد داشت،  همدل بودیم. گرچه البته احساس مسئولیت می کردیم، هریک  در محیط کار خودمان.
پرسش ) نهضت مقاومت ، کارش چه بود؟ پس از کودتا مثلا چه می کردید؟
پاسخ ) چند اعلامیه صادر شد و عده ای بازداشت شدند. اولین مقاومت پرسروصدا در بازار تهران ، اتفاق افتاد و اگر اشتباه نکنم در عاشورا بود که تظاهرات و درگیری و تیراندازی و بازداشت هایی شد. حرکت جدی دیگر پس از کودتا، اعتصاب در بازار تهران بود که دولت زاهدی و شاه میخواستند هر طور شده این اعتصاب صورت نگیرد. دستور آمریکاییها و انگلیسیها بود.  قرار شد از طرف مشهد به کمک  دوستان بازار تهران برویم تا اعتصاب گسترده باشد و فضای کودتا بشکند . بنده  و دو عضو دیگر انجمن پیروان قرآن ، مرحوم اصغر عابدی و جعفر رضازاده ، هماهنگ با مقاومت بازار تهران ، شهید تقی حاج طرخانی (خواهرزاده میرزا جواد آقا تهرانی و آقای شاهپوری ) که بعد از انقلاب توسط منافقین و گروهک فرقان ، ترور و شهید شد و حاجی مانیان و حاجی شمشیری و ملیون مذهبی بازار تهران ،  به تهران رفتیم. مسئولیت ما  توزیع شبنامه های اعتصاب در سطح بازار و منطقه اطراف بود تا در پخش اعلامیه های ضد کودتا و ضد شاه،  دوستان بازار تهران، شناسایی و دستگیر نشوند . اعتصاب خوبی شد و شاه شخصا دستور حمله داد و حتی سقف بخشی از مغازه های بازار را خراب کرد و گفت اگر لازم باشد، تهران را فدای ایران میکنم یعنی تعداد کشتار مهم نیست. باز هم تیراندازی ارتش و پلیس  و چاقوکشی لاتها و شعبان بی مخ ها و دستگیریهای وسیع و زندان و تبعید و گروهی هم مجروح و مفقود داشت. در درگیریهای بازار ، یکی از همراهان مشهدی ما هدف سرنیزه قرار گرفت و لباسش سوراخ شد اما بطرز معجزآسایی نجات یافت. به مشهد برگشتیم . یک ضربه موفق بود. یکی دوماه بعد هم یکی دو نمونه اعتراض ضدشاه در بازار شد که دانشگاه هم ملحق شد .  بعدهم ۱۶ آذر در اعتراض به سفر معاون رئیس جمهور آمریکا نیکسون بود که آمده بود نتیجه کودتا راببیند و جشن بگیرند ولی در تظاهرات،  سه دانشجو را داخل دانشگاه تهران به مسلسل بستند و کشتند. چمران و… مستقیم، درگیر ماجرا بودند و یکی از شهدا هم برادر زن دکتر شریعتی بود.  الحاق دانشگاه به بازار و روحانیون مبارز ، اخطاری به آمریکا و انگلیس بود. 
پرسش) میان مبارزین چقدر ریزش پس از سال ۳۲  اتفاق افتاد؟
پاسخ )  تقریبا همه آنها که به مبارزه سیاسی در حد سرگرمی یا احساسات هیجانی ، اشتغال داشتند، رها کردندچون آمریکا و انگلیس، شمشیر را از رو بسته بودند. اصلا بتدریج بسیاری از جبهه ملی ها و توده ایها و کمونیستها خود فروشی کردند و گروه گروه، وابسته و شاغل در دولت کودتا شدند. خیلی از دوستان مهديه هم بخصوص در دوره پس از آزادی عابدزاده از زندان کودتاچیها، منزوی و  سیاست گریز شدند. بعد هم آمریکا و انگلیس ، یک انتخابات مجلس قلابی صورت دادند و  ماجرای کنسرسیوم و آغاز غارت دوباره نفت و “اصلاحات بازی” علی امینی که حاکمیت  آمریکا و انگلیس بر کل ایران را مثلا قانونی!! کرد. کار دیگری هم در نهضت مقاومت نمی شد و از سال ۳۴ ببعد فتیله اش پایین آمد.
پرسش) در مشهد چه خبر بود؟
پاسخ ) خبر جدی نبود. البته در کانون نشر حقائق ، جلساتی داشتیم ولی مثل قبل نبود. سه چهار سال بعد هم کانون را بستند و آقای شریعتی و چندین نفر از دوستان را به زندان قزل قلعه بردند که غالبا یکی دوماه بعد آزاد شدند و برگشتند. حاجی عابدزاده را هم به زندان تهران بردند و مشهد سرکوب شد. پس از بازداشت آقایان ، بنده به تهران رفتم تا دوستان را در زندان ، ملاقات کنم.
پرسش ) چه سالی بود؟
پاسخ) بین سالهای ۳۶ تا ۳۸ ، دیگر آمریکا بر اوضاع مسلط شد و سرکوب تقریبا کامل شد. ساواک هم همان سالها با آرم هخامنشی !! و مستقیم زیر نظر افسران اطلاعاتی آمریکایی، انگلیسی و اسراییلی تشکیل شد که تا سال ۵۷ ، توسط آنها هرساله، آموزش های جدید برای کشف و شکنجه و بازجویی و… می دیدند. هر سال بسیاری را نابود می کردند ، یعنی هزاران نفر را شکنجه و زندانی و صدها نفر را در زندان و بیش از آنها را در درگیری های خیابانی می کشتند. سیا و موساد و انتلیجنت سرویس ، کل زندانها و پلیس و ساواک و ارتش ایران را کنترل و تجهیز می کردند و تکنیکهای جدید شکنجه را  آموزش می دادند . در خارج کشور هم هماهنگ با سرویسهای اطلاعاتی غربی ، در خدمت آنان فعالیت می کرد. چنان جوی ساخته بودند که همه را بترسانند و واقعا هم ترسانده بودند. انواع شکنجه از آب جوش و روغن داغ تا انواع شوک الکتریکی و شلاق کف پا و بدن تا کشیدن  ناخن و دندان با درد ، تا  سوزاندن بدن و زنده زنده کباب کردن آدمها ، آویختن وزنه های سنگین به جاهای حساس بدن ، تجاوز جنسی و استعمال اشیا و فحاشی و کتک های شدید ، گرسنگی و تشنگی و بیخوابی های طولانی ،  ایجاد جراحت تا حد عفونت بدن ،  بدون رسیدگی و بهداشت ، شکستن استخوانهای بدن  و فک و کتف و…  همه اینها روشهای مدرن بازجویی های فنی !!  در زندانها بود.
پرسش ) اما جایی نوشته بودید که در پایان دهه ۳۰ و آغاز دهه ۴۰ ، ظاهرا آمریکا کمی تغییر روش داد.
پاسخ ) در ظاهر ، بله. چون ترسیدند دوباره جنبش مذهبی و ملی شروع شود ، البته از نفوذ شوروی و کمونیستها هم می ترسیدند لذا رژیم شاه با شعار اصلاحات و انقلاب سفید تلاش کرد افکار عمومی را بازی بدهد. یعنی از همان ابتدا هم آمریکاییها  دودوزه بازی می کردند.
پرسش ) نهضت آزادی هم بود ؟
پاسخ ) آن حدود ده سال بعد یعنی در دهه ۴۰ اعلام شد. البته در تهران و مشهد،  همان دوستان سابق خودمان بودند که از جبهه ملی تا نهضت مقاومت ، بعدها با نام نهضت آزادی  پس از فروپاشي مقاومت ملی و کمی باز شدن فضای سیاسی ، یک فعالیت نسبی و حداقلی با عنوان نهضت داشتند که متاسفانه خیلی کاربردی هم نداشت. در حد صدور چند اطلاعیه بود که بازداشت شدند.  همان بقایای دوستان کانون نشر حقایق اسلامی در مشهد هر بار با اسمی کار میکردند. در دهه ۴۰  با نام نهضت آزادی هم کار می کردیم. 
و اما سیاست جدید آمریکا چه بود؟ توجه کنیدکه آمریکا همیشه اهل معامله بود. از همان ابتدا پس از کودتای ۲۸ مرداد گاه گاه حتی از روشنفکران مذهبی هم شنیده مي‌شد که اگر با آمریکا همکاری می کردیم و در نمي‌افتادیم، حکومت را از ما نمي‌گرفتند!!  از همان روزها این فکر را مي‌پروراند و رضایت حلقه مشهد به این همکاری خیلی مؤثر بود. شریعتی پدر و پسر و احمدزاده و چندنفری تسلیم کودتا نشده بودند. لذا آمریکا پشت پرده در جلب نظر مشهد مي‌كوشید. روزی مرحوم سیدابراهیم میلانی که تا آخرین لحظه با مصدق و از فعالان سابق نهضت مقاومت بود و پس از کودتا بهاء جرمش را هم پرداخت و پس از آنکه در مشهد سكونت گزيد ، ساواک خانه اش را به آتش کشید، در یک روز سخت برفی به سراغ بنده آمد. از این جهت كه هم طلبه مدرسه نواب بودم که پایگاه ملّيون مبارز حوزه بود و هم از نزديکان استاد شریعتی و هم مقبول بازاريان مبارز بودم. آقای میلانی وارد شد و سلام کرد و گفت آقا هوا سرد است و وقت زیادی هم نداریم. من از این جهت با شما تماس گرفتم که شما با همه دوستان مرتبط مي‌باشید، حقیقت این است که همین دیروز سرکنسول آمریکا با من تماس گرفت و گفت جبهه ملی ها آماده هرگونه همکاری با آمریکا مي‌باشند لیکن آنها خیلی پشتوانه مردمی ندارند و  ما مایلیم با مذهبیون هم کار کنیم و در یک جمله اگر شما مذهبیها به کشورتان علاقه دارید، سیاست جدید آمریکا آماده است باشما هم کار کند و حتی دولت را به شما واگذارد به شرط اینکه کاری به کار شاه و آمریکا نداشته باشید و در امر نفت ،همکاری کنید. سید ابراهیم سپس در ادامه پیغام آمریکا گفت که آنها حاضرند از مشهد، احمدزاده را وزیر کشاورزی و استاد شریعتی را وزیر فرهنگ بپذیرند و وکلای خراسان را هم در اختیار متدینین و ملیون بازار و کانون مي‌گذارند .  در یک کلمه ، آنچه را ما در دوران نهضت آرزو مي‌کردیم ، آمریکا حاضر شده به ما ببخشد با این فرق که به جای مصدق، شاه باشد و ما فقط به مسائل داخلی زیر نظر واشنگتن و لندن بپردازیم . من دیدم که سید واقعا وسوسه شده و پیشنهاد را پذیرفته، گفتم حال چرا شما این حرفها را به بنده مي‌زنید؟ مگر من چکاره‌ام؟ سیدابراهیم  گفت شما با همه آقایان رابطه دارید خواستم بروید با دوستان مشورت کنید و نتیجه را به من اعلام فرمایید تا به آمریکاییها منتقل کنم. من برای آنکه ناف قضیه را از بیخ زده باشم عرض کردم اولاً همه مي‌دانند، من چند سال است که تمام وقت، فقط طلبه ام و از سیاست هم دیگر بریده ام. ثانياً مي‌ترسم اگر این پیام را به دوستان بدهم دهانم را بشکنند و آقای شریعتی ( پدر )  هم دیگر مرا به خانه خود راه ندهد. خودتان به هرکس میخواهید پیغام برسانید، بنده دیگر کاری به سیاست ندارم.
نکته جالب ، اینجابود که از قضا،  چند وقت پیشتر، من  این پیشنهاد را اجمالا در روزنامه ای با عنوان تغییر سیاست کندی خوانده و زمینه ذهنی داشتم و سریع ، مفهوم پیام سفارت آمریکا را دانستم. این نوع خبر ها وپیام ها البته آب توی دهان روشنفکران جمع کرده بود و بسیاری شان راضی به این معامله بودند !! کاری که امثال بختیار در سال ۵۷ کردند. یعنی خط سازش از همان موقع بین برخی مبارزین بود.  بیاد دارم وقتی این خبر را به علی شریعتی گفتم، علی گفت بسیار طرح خطرناکی است، و آمریکا به جایی رسیده که مي‌داند ممکن است شوروی با کودتایی آبکی‌تر از کودتای ۲۸ مرداد،  ایران را از چنگش در آورد لذا مي‌خواهد از  امثال ماها  کار بکشد ، اما ما باید بگوییم فقط جمهوریت کشور را نجات مي‌دهد . حتی مهندس بازرگان که آن روزها میگفت اینک در جهان، دیگر شاه بجز پشت ورق بازی،  وجود ندارد، کم کم تسلیم شد و هنگامی که امام در پاریس بود او می‌گفت مگر امریکا مي‌گذارد شاه برود؟ چرا امام دائم مي‌فرمایند شاه باید برود؟ اگر شاه برود سه روزه شوروی ایران را می گیرد!!
خلاصه سیاست آمریکا این بود که همزمان، هم کودتا وشکنجه و سرکوب میکرد و هم با ملیون و مذهبی ها بی سر و صدا تماس می‌گرفت و پیشنهاد همکاری می‌داد و آنها را وسوسه می کرد. بعدها حتا به نظر می‌رسید که حاضر است یک جمهوری آمریکایی به جای شاه هم بیاورد به شرط آنکه رئیس جمهورش خادم و تابع آمریکا باشد و کار شاه را بکند.  حاضر بودند هر کسی را برای منافع خودشان معامله کنند و امروز هم حاضرند یک جمهوری اسلامی فاسد و سازشکار را بپذیرند اما جمهوری اسلامی انقلابی را به هیچ وجه تحمل نخواهند کرد. الان هم در مذاکرات هسته ای ، همان دودوزه بازی را دارند.
پس از کودتا ، آمریکا هم به رهبران ملی، مذهبی چشمک می زد که به شاه ، کاری تان نباشد و بیایی باهم قهوه بخوریم و توافق کنیم و همزمان  دستگاه سركوب اطلاعاتي رژيم را سازمان می داد که اندک اندک شدت عملش بیشتر وخشن تر می شد. سازمان امنيت آمريكايي شكل گرفت و ابتدا چند صد مارکسیست دوآتشه را اعدام و برخی را ساواکی ساخت و پس از آن،شهید نوّاب صفوي و سران فداییان اسلام را تيرباران کرد و جالب است که وحشت دشمن از فداییان، به حدّي بود كه سفارت آمریکا از پيكر خونين نواب و یارانش یکبار در تابوت و یکبار هم در گور،  عکاسی کرد و كارشناسان سازمان سيا بر سر جنازه‌اش آمدند تا مطمئن شوند زاپاتا كشته شده است. 
كودتاگران چون از تهران، فارغ شدند به شهرستانها و به ويژه به سراغ مشهد آمده بودند كه يك پايگاه اصيل مبارزه و الهام‌بخش سراسر كشور بود.  نخست چند نفر از کانون استاد شريعتي و بعد هم حاجي عابدزاده را بازداشت كردند.
پرسش ) هنگام بازداشت عابدزاده، انجمن پيروان قرآن و مهدیه، هنوز مثل قبل کودتا فعال بود؟
پاسخ ) از بعد سیاسی ، خیلی کمتر اما ده‌ها جلسه شاداب و بیش از ۷۰ دوره قرآن و تفسير داشتیم و چند مدرسه از ۱۲ مدرسه‌اي را که به نام ۱۲ امام در نظر داشت بسازد، بنا کرده بود. این بناها داراي تشکيلات مستقل و منظم و هيأت مديره‌اي از اعيان ديني و موجّه محلّي بود. ما كه در مرکزيت مهديّه بر همه چيز، نظارت داشتيم پس از زندانی شدن مرحوم عابدزاده، و در فضاي پرخطر و فريب‌كارانه كودتا ، نگران فريب خوردن دوستان ناآشنا با سياست در انجمن بوديم، من و سررشته دار که نماینده روشنفکران دینی و سياسي مهدیّه بودیم و غنيان که سرشناس‌ترین مرد مهدیه و از پیشکسوتان هیئت‌های مذهبی و مورد قبول بازار و مجامع دینی شهر بود، و اصغر عابديان که از نخستين افراد مهديّه و سرشناس عام و خاص و يكي از سرگروه‌هاي مهديّه بود و غلامرضا قدسي که فاضل و شاعر و مدّرس مهديّه بود، ما ۵نفر ، هسته پشت صحنه و در حکم انجمن اسلامی مهدیه !!  هر شب شنبه پيش از تشکيل جلسه شوراي انجمن، جلسه محرمانه‌ای تشکيل داده و برنامه هفته آينده را می‌ريختیم و سپس با تاکتيک‌ زيرکانه، تقسیم کار کرده و هریک، گروه مربوط به خود را در انجمن، راضی مي‌ساختيم و بدين ترتيب بامديريت پنهان و بدون آنكه حسّاسيّتي برای پلیس کودتا ايجاد كنيم، مصوّباتی که میخواستیم در جلسه عمومي، به تصويب جمع می رساندیم یعنی از يک طرف، همگان خرسند که  به روش آزادانه، خودشان طرح ما را تصويب مي‌ کردند و از طرفي ، ساواک کسي را مسئول اصلي نمي‌شناخت زیرا مي‌ديد مصوّبات در جلسه عمومي و بر پايه آراء علني انجمني‌ها تصويب مي‌گردد و وامانده بود كه بانی پروژه‌ های سياسي، چه کسانی می‌باشند که عابدزاده در زندان است اما حرکت، چنين زيبا و هماهنگ به پيش مي‌رود و به چه بهانه‌اي مي‌تواند آنجا را تعطيل كند؟  تعطيل بدون دليل مهديّه و انجمن، از هر جهت به زيان دستگاه بود و رژيم که صفا و سادگی  بچه های مهديّه را می دانست، گیج شده بود که چگونه مهدیه و انجمن،   بدون عابدزاده هم پویا است و به چه بهانه‌اي مي‌تواند آن را تعطیل کند.  دوستان با فرصت‌شناسي ، ضربه جديد به ديكتاتوري زدند بی آنکه بهانه سرکوب بدهند. 
پرسش )  مي‌توانيد مثال بزنيد تا روشن شود تاكتيك‌هاي پس از كودتا، در اوج سركوب و خفقان، چگونه به پيش مي رفت؟
پاسخ ) بله. مثلا تشییع جنازه پرشوری برای مادر حاجي عابدزاده ، بدون خبر ایشان راه انداختیم که خیلی جالب شد.  دستگاه پي در پي پیام مي‌داد براي آزادی عابدزاده، بايد حتی نمازجماعت مهدیه تعطیل شود ولی تشييع جنازه ، تبديل به يك مانور عظيم ديني سياسي پس از كودتا در مشهد گرديد.
صاحب جنازه، مردي محترم و در زنجير بود و  تشيع جنازه ، موجّه و طبيعي بود ولی ساواک نگران بود و هر روز پیام تهديد می‌داد كه بايد بی سر و صدا انجام دهید و فتيله مهديّه را پايين بكشيد. اما ما میخواستیم جوّ ارعاب و سكوت پس از كودتا را به هر قیمت ، بشكنیم. 
مادر حاجي عابدزاده ، بانویی مقدس و پاک سرشت بود و سوگند یاد مي‌کرد که حتی یک بار هم عابدزاده را بدون وضو، شیر نداده است. همان شب نخست که ساواک به خانه ،حمله و حاجي را بازداشت كرد، مادر در  لحظه هجوم ساواک با سری برهنه برای وضوء، لب حوض نشسته بوده كه ناگهان مردانی بيگانه و خشني را در حیاط منزل مي‌بیند و به قصد حجاب، سراسیمه به راهرو مي‌دود امّا یزیدیان هجوم بردند و ايشان دیگر بستری شد و پس از شش ماه که حاجی هم در تهران ، زندانی بود،  به لقاء ا… پيوست. ما هم دنبال بهانه بودیم. از چند شب پیش که فوت ایشان را نزدیک  می‌دیدیم در تمهید تشییع جنازه بزرگی بودیم که اگر دشمن پی می‌برد با تمام قوا مانع می‌گردید.  
ما بايد از هر اتّفاق و هر فرصتي جهت احياء روح مقاومت و جوّشكني و مانور قدرت مذهب عليه دستگاه سركوبگر استفاده مي‌كرديم لذا هنوز ایشان زنده بود ما اطلاعیه‌ خبر مرگ غريبانه را با لحني  تحريك‌كننده، حاوي اشاراتي به مظلوميت عابدزاده زنداني برای دعوت مردم به تشييع جنازه تنظیم كرديم و جای روز و ساعت مراسم را خالی گذاشتیم، زيرا مادر، هنوز زنده بود!!
درمهديّه نشسته بوديم که از اندرون خبر آوردند ایشان فوت کرد. ما بسرعت اعلامیه‌ها را تاریخ زده و مردم را برای تشییع جنازه، فردا ۸ صبح به مهديّه فراخواندیم که ساواک غافلگیر شود. بچه‌های انجمن، ظرف ساعتی، اعلامیه‌ها در سراسر شهر، توزیع و حتّي با سرعتی تحسين برانگيز به شهرستانها هم ارسال كردند. پیام به همه جا رسید و از ساعتی بعد، مردم برای  همدردی، گروه گروه با چشمانی اشک بار به مهديّه مي‌آمدند و از همان ساعت، مغازه‌ها تعطیل میکردند. همه چيز براي تحقير دستگاه و اعلام موجوديتِ ما پس از كودتا و بسيج مجدّد مردم، آماده بود كه ناگهان دم غروب به ما خبر دادند که ایشان زنده‌اند! و بی‌هوش بوده و اينك به هوش آمده‌اند. دیوانه شديم و برای فرار از این مخمصه هر لحظه، طرحی مي‌ریختیم . آخرین طرح، این شد که بگوییم پزشك دستور داده جنازه را ۲۴ ساعت دیرتر  به ملاحظات پزشكي دفن کنند. اگر تا صبح ايشان از دنيا رفت، تشييع را طبق برنامه اجرا ‌کنیم و گرنه بگوییم محتضر، چشم به راه فرزند در بند است !
 هر ساعت، بر پریشانی و بلاتكليفي ما افزوده مي‌شد تا ساعت ۸ ناگهان دوباره خبر آوردند که لحظه‌ای پیش آن خانم مؤمنه جان به جان آفرین تسلیم کرد. برنامه، آغاز و هرلحظه باشکوهتر شد. صبح سیل جمعیت به گونه‌ای به سوي مهديّه سرازير شد که هیچ نیرویی جلودارش نبود. وقتي مطمئن شدم حرکت آغاز شده و مراسم طبق برنامه پيش خواهد رفت براي آنكه عناصر اصلي، افشاء نشوند به دوستان گفتم پراکنده شوید و اداره مجلس را به اصغر عابدیان که مسئول اجراییات مهديیه بود ، واگذاشتیم. من به درس هرروزه رفتم و قرارشد سه نفر دیگر هم ، دیرتر و میان جمعیت به مهديّه برگشته و وانمود كنند كه در جريان برنامه‌ريزي نبوده‌ و مثل ديگران، تازه مطّلع شده‌اند. چون مسلم بود که ساواک دنبال طراحان میگشت. نزدیک ساعت ۹ در درس نشسته بودم که صدای لا اله الا ا… جمعیت گوش فلک را کر کرد. جنازه به مدرسه نوّاب نزدیک می‌شد. استاد ما، متحیّرپرسید چه خبر است؟ من با تجاهل، سكوت كردم و طلبه‌ای که نمیشناختم گفت: مادر حاجي عابدزاده فوت کرده است. برخی از طلاّب برای تشییع از مدرسه خارج شدند ولی من عمداً تا پایان درس نشستم و چون درس تمام شد استاد حاج شیخ هاشم قزوینی که عابدزاده هم مدتي، شاگردي ايشان را کرده بود مستقیم به من نزدیک شدند و فرمودند: آجرک الله. من نفهمیدم که ایشان به هوشیاری دانسته که چرا واكنشي فوري نشان نمیدهم و تا پایان درس، با وقار نشسته‌ام و حدس زده تجاهل میکنم یا بدان علّت كه مي‌دانست از افراد مؤثّر و نزديكان حاجي مي‌باشم، به من تسلیت گفتند.
پرسش ) این مراسم ، تاثیر سیاسی گذارد؟
پاسخ ) حتما داشت و لذا بازجويي‌ها پس ازاين تشييع شدت گرفت. در واقع، با اين طرح ها،  ساواك در مخمصه‌ گرفتار و نمیدانست چه كند؟ از طرفي نمي‌توانست مانع تشييع جنازه شود و از سويي فضاي شهر كاملاً تغييریافت و جو ارعاب کودتاچیان را پس از مدتها میشکست. سیلی محکمی به دستگاه بود چون حاجی هنوز در بازداشت کودتاچیان بود و شهر کلا بهم ریخت.  ساواک مانده بود که با یک مهديّه منظم و عصبانی و خطرناك که هنوز قدرت چنین بسیجی دارد ، چه كند؟! 
 از اين رو هر روز به بهانه‌اي هيأت مديره مدرسه‌اي يا معلم یکی از شعبات قرآن و يا يكي از سخنرانان و مدّرسان را احضارو محک مي‌زد و با شنيدن سخنان ساده و صادقانه و دور از پيچيدگي سياسي اكثر آنان پي مي‌برد که کار، کار آنان نیست. رژيم، همين پاكي و بي‌غلّ ‌وغشي و مواضع صادقانه اما غیر پیچیده را در خود مرحوم عابدزاده هم در زندان دریافت.
پرسش ) ساواک فهمید پشت صحنه چه کسانی بودند ؟ 
پاسخ ) مرا هم برای بازجویی احضار كرد، و حتما با سابقه فعاليت‌هاي سياسي من در دوران نهضت نفت و قبل از كودتا آشنا بود ليکن مي‌خواست بداند که آیا سر موضع هستم یا بریده ام و آیا خام و ابزار دیگرانم يا با آدم پیچیده ای طرفند؟ همان ابتدای بازجويي، خيلي ساده‌ به من دستور دادند همه بلندگوهاي مهديّه را باید جمع کنید چون مردم شکايت کرده‌اند. گفتم چرا من؟! اين وظيفه شهرباني است. پاسخ داد: نمي‌خواهيم کار به آنجا بکشد. و راستي هم نمي‌خواستند ولي من مي‌خواستم.
 گفتم من باید شب شنبه، موضوع را در جلسه مهدیه  اعلام کنم تا بلندگو را جمع کنند. بازجو گفت: نه، خودت بلندگوها را بردار. مگر تو جانشين عابدزاده نيستي؟ گفتم: خیر، ایشان جانشينی ندارد و چند بار هم گفته ضمنا در مهديّه هم ده‌ها نفر بزرگتر و سابقه‌دارتر و پولدارتر و باسوادتر از من هستند.
 بازجو پرسيد: پس چرا در غياب عابدزاده، از بین اینهمه آدم ،  دعاي کميل مسجد گوهرشاد را تو مي‌خواني؟ ( پس از بازداشت عابدزاده، برای آنکه پرچم پایین نیاید ، قرار شد دعای کمیل حاجی را بنده بدون سابقه ای در این کار ، و دعای ندبه اش را حاجی غنیان که مداحی مبارز و از دوستان پرتلاش بازار بود بخوانیم.  توجه کنید که این کارها آن روزه بدیع و بدعت بود و رسم نبود یعنی پس از دیکتاتوری دین ستیز رضاخان ،  مهدیه و دعای کمیل  عمومی و ندبه ، ابداع عابدزاده بود و بعدها در شهرهای دیگر ، و از جمله مهدیه تهران ، تکثیر شد و حالا این کارها عادی شده است. اما  آن روزها بخصوص پس از خفقان کودتا، معنای سیاسی داشت.
بازجو به گمان خودش مرا به بن‌بست كشاند. اما خیلی ساده گفتم ما در انجمن، من و تو نداریم و هر کسي موظّف به کاري است که مي‌تواند، و چون من طلبه ام و روزي سه درس دارم و نمي‌توانم مدرسه يا شعبه‌اي را اداره کنم برادران،  مرا مسئول دعاي کميل کردند كه فقط هفته‌اي دو ساعت، وقت مي‌گيرد.
بازجويان سه نفر بودند. ماندند كه چه بگويند. يکي هم چندقدم آن طرف‌تر نشسته و تظاهر مي‌كرد كه غرق در مطالعه روزنامه است ولي من به مجرّد ورود، حسّ کردم که استاد و همه کاره، اوست زيرا معني ندارد كه در اتاق بازجويي، یک آقايي بنشيند و روزنامه بخواند مخصوصا که گاه گاه يکي از بازجويان زيرچشمي، نظري به او مي‌افکند و گویا پيامي مي‌گرفت و پرسشي دیگر مي‌کرد. دانستم که او بازجوی اصلی است و از تهران آمده تا بقایای مهدیه و کانون را در غیاب عابدزاده و شریعتی برچیند یا در کنترل دولت کودتا بگیرند . میخواست بداند چه نقشی در انجمن پیروان قرآن و در کانون نشر حقائق اسلامی دارم و آیا حلقه وصل استاد شریعتی و نهضت مقاومت با مهدیه و حاج آقا هستم یا خیر؟ و آیا همچنان کار سیاسی می کنم یا خیر ؟  ناگهان خودش اعلاميه‌اي  روي ميز گذاشت و با پوزخند بمن گفت: آقاي هيچ‌کاره!! اين امضاي تو نيست؟
 کدام؟ اعلاميه، مراسم بزرگداشتي بود که سال پیش در مشهد، برای مجلس ختم يکي از وزراي مصدّق گرفته بوديم و تنها ۵ نفر حاضر شدند پاي آن امضاء بگذارند: طاهر احمدزاده، ميراحمدي از دوستان حلقه شيخ مجتبي قزويني، محسن محسنیان ، من و يك تن ديگر.
مانده بودم اين يكي را در بگیر و ببندهای پس از كودتا چگونه توجيه كنم و اگر خدا ياري نفرموده بود نخستين پرونده بازجوئي من در ساواك تازه تأسيس به گونه‌اي مي‌شد كه از آن پس هر اتفاقي در خراسان بیفتد مرا هم احضار كنند . اما  به لطف خدا،  سخناني بر زبانم جاري شد که تا امروز هم  ندانستم چگونه. 
زیرا در بازجويي‌ بايد تا مي‌تواني کمتر حرف بزني ولي من مشغول ورّاجی بیسابقه ای شدم و با لحن تفاخری عوامانه ، سوابق سياسي سوخته خود را که خود دستگاه مي‌دانست،  با تظاهر به عادي بودن مسئله تکرار کردم که نگاهشان بمن بکلی عوض شد. چون مي‌دانستم پس از كودتا و سركوب مبارزه و حذف رهبران ، پرونده دوران نهضت نفت، بسته شده و آنچه مي‌گويم براي بازجويان، تکرار مکرّرات و بي‌فايده و حتّي آزاردهنده است و فقط سادگي مرا نشان مي‌دهد بخصوص در شرايطي که دستگاه، تفرقه ميان مهديّه و کانون را آرزو داشت. 
با قيافه انتقادآميز از بعضی و دفاع از مظلوميت مهدیه ، بازجوها را خوشحال می‌ساختم. پس از مشاهده اعلاميه‌اي که به راستي براي آنان برگ برنده‌ بود من با لحنی کاسب کارانه و مقدّس مآب که احساس مي‌كند سرش کلاه رفته و دلش پر از درد و سینه‌اش پر از عقده گذشته‌ها است و دنبال جاه طلبی شخصی است ، گفتم: ببينيد من در اين شرايط نمي‌خواهم به شرح نامردي بعضي ها بپردازم ليکن شما مجبورم ساختيد، امضايي که من پاي نامه گذاشته‌ام براي ادب کردن بعضی ها بود چون انجمن پيروان قرآن، از اولين روز تشکيل «جمعيت مؤتلفين اسلامي» تا روز کودتاي 28 مرداد ( واقعا در بازجويي! می‌گفتم کودتای 28 مرداد!! )، مهديّه  به همه گروه‌ها، صداقت و سخاوت خود را ثابت کرد ليکن آنان همواره از زير کارها فرار و مفت‌خوري ‌مي‌کردند و در هر مجلس مشترکی ، مخارج و فرّاشي با ما بود اما وقتی اعلاميه‌ صادر مي‌شد به نام خودشان صادر مي‌كردند و حتي امضاء يکي از انجمني‌ها را هم پاي اعلاميه نمي‌ديدیم، و مجلس هم که تشکيل مي‌شد آنها كنار درب مي‌ايستادند و خوش آمد مي‌گفتند و آقايي مي‌كردند، پس از اين تجربه‌ها وقتی آقاي احمدزاده پيش من آمد (ايشان در آن روزها زنداني بود ) ، عقده من ترکيد و گفتم به اين شرط که امضاي مرا هم پاي اعلاميه بگذاريد و من هم كنار درب بايستم و به مردم، خوش آمد بگويم. چون سخنانم به اين جا رسيد، آن سربازجوی امنيتي که بعدها یکی گفت پرویز ثابتی بوده و از تهران آمده بود، به این نتیجه رسید که مأموران احمق اطلاعات خراسان ، او را معطل  یک ساده‌لوح عوام مقدس کرده اند!
 استراتژي من در بازجویی، آن بود كه آن‌قدر آن‌چه نمي‌خواهند، تكرار كنم كه نوبت به گفتن آنچه مي‌خواهند نرسد و مرا يك مذهبی غير سياسي بشناسند كه گرفتار اختلافات جاه‌طلبانه درون گروهي است! اين روش بازجوئي پس دادن، موفق از آب درآمد و بگمانم از مجموع بازجوییها به این نتیجه رسیدند كه ماها ، مشتی آدم ساده‌ ایم و تشكيلات ما به لحاظ سياسي، خام است و پشت صحنه، خبری نيست. البته برنامه خطرناکی برای آینده مهدیه و انجمن چیدند که بعدها اثر کرد و باعث انشعاب تلخ و جدایی ما از حاجی و مهدیه شد.

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

فیضیه خونین در مقابل شاه ملعون و حزب رستاخیز

شهادت طلاب مدرسه فیضیه

اثرپذیری از تلاوت زیبای مادر تا حفظ قرآن و آرامش به اسرا در زندان ساواک

در این ماه (رمضان) خیلی قرآن خواندم و خیلی هم حفظ کردم.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.