سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / متون / گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد.

گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد.

داستان کوتاه

گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد.
عکس خود را در اب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند.

گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند. اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند.

گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که ازآنها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند !

چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها ناشکر و گله مندیم، پله ی صعودمان باشد. و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

تشییع پیکر بسیجی شهید «امیر حسین‌پور» با حضور مردم قدرشناس تبریز

پیکر مطهر بسیجی دلاور شهید «امیر حسین‌پور»، صبح روز سه‌شنبه، بر دوش مردم شهیدپرور و ولایی تبریز و مسئولان استانی و کشوری تشییع شد.

ماجرای شفای کودک سنی مذهب با توسل به مولا امیرالمومنین علیه السلام توسط علامه امینی.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.