شیعه به ظاهر در نظام طاغوتی زندگی میکرد، اما در باطن درست در جهت ضد نظام طاغوتی حرکت میکرد. مثل آن گروه بسیار اندکی که با حسین بن علی صلوات الله علیه بودند در کربلا. اینها درست این سیل را شکافته بودند و آمده بودند در خلاف مسیری که سیل آنها را هدایت میکرد.
: حضرت آیتالله خامنهای در ماه مبارک رمضان سال ۱۳۵۳ در مسجد امام حسن علیهالسلام مشهد جلساتی با عنوان «طرح کلی اندیشهی اسلامی در قرآن» داشتهاند و طی آن به «تبیین پایههای تفکر اسلامی» بر مبنای آیات قرآن پرداختهاند. ایشان در اهمیت این مباحث گفتهاند این جلسات، پایههای فکری برای ایجاد یک نظام اسلامی است. متن این جلسات در کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن» به چاپ رسیده و پایگاه KHAMENEI.IR گریده این جلسات را در چند مقطع زمانی منتشر کرده است. رجانیوز به مناسبت عید سعید غدیر؛ مباحث انتهایی این سلسله جلسات با موضوع «ولایت» را بازخوانی میکند.
ولایت یعنی بههم پیوستگی و هم جبههگی یک عده انسان
حضرت آیتالله خامنهای در جلسه اول مباحث ولایت با مرور نکات اصلی بحث نبوت، مانند هدف بعثت که ساختن انسانها در چارچوب نظام اسلامی است، ارتباط مبحث ولایت و نبوت را با این تعبیر که «مسئلهی ولایت در دنبالهی بحث نبوت است، یک چیزِ جدای از بحث نبوت نیست. مسئلهی ولایت، در حقیقت تتمه و ذیل و خاتمهی بحث نبوت است. حالا خواهیم دید که اگر ولایت نباشد، نبوت هم ناقص میماند» بیان کردند.
ایشان با طرح ویژگیهای جامعه اسلامی مانند حکومت خدا در جامعه، جاری شدن حدود الهی در آن و اجرای مقررات الهی در قالب دین، بیان کردند: «هر که بخواهد خوب باشد، در جامعهی پیغمبر میتواند خوب باشد؛ در جامعههای غیر الهی این جوری نیست. در جامعههای غیر اسلامی و غیر الهی، آدمها میخواهند خوب باشند، نمیتوانند؛ شما دلت میخواهد متدین باشی، نمیتوانی.»
حضرت آیتالله خامنهای در ادامه به بحث پایهای ولایت، یعنی نیاز جامعه اسلامی در ابتدا به جمعِ پیوستهِ متحدِ دارای ایمان پرداخته و آن را «جبهه مسلمانان استوار مؤمن نافذ القلب در مقابل کفر» دانستند.
ایشان در ادامه دو نوع ولایت را معرفی کردند؛ ولایت مؤمنان بر هم و ولایت ولی الله. ایشان با انتقاد از تعریف ولایت ائمه به معنای دوست داشتن، معنای صحیح آن را اتصال و پیوستگی بیان کردند. در پایان نیز با آیات قرآنی مرتبط با ولایت، این مبانی را تبیین نمودند.
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمْ أَوْلِیَاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ کَفَرُوا بِمَا جَاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِیَّاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَادًا فِی سَبِیلِی وَابْتِغَاءَ مَرْضَاتِی تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَیْتُمْ وَمَا أَعْلَنْتُمْ وَمَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ ﴿۱﴾ اى کسانى که ایمان آوردهاید دشمن من و دشمن خودتان را «ولی» و همجبههی خود مگیرید. که پیام دوستی به آنان بفرستید. در حالیکه به اندیشهی حقی که بدان گرویدهاید، کفر و انکار نمودهاند. پیامبر و شما را از شهرتان برون میرانند چرا که به خدا، پروردگارتان، ایمان آوردهاید. اگر برای جهاد در راه من و به جستجوی خشنودی من بیرون آمدهاید (باید که آنان را همجبهه مگیرید) با آنان در نهان خود دوستی میبازید که من به هرچه پنهان نموده یا آشکار ساختهاید داناترم. هر که از شما چنین کند از راه میانه گمراه گشته است. |
۱. بعضیها معنا میکنند: دشمن من و دشمن خودتان را دوست خود مگیرید، این معنای کاملی نیست. فقط مسئلهی دوستی و محبت نیست، بالاتر از اینهاست. ولیّ خودتان نگیرید؛ یعنی همجبههی خودتان ندانید، یعنی خودتان را در صف آنها قرار ندهید، یعنی در دل، خودتان و آنها را در یک صف فرض نکنید. ۲. اگر در راه جهاد و مجاهدت و کوشش برای من خارج شدید و برای به دست آوردن خشنودی من، اگر واقعاً راست میگویید، حق ندارید آن که دشمن من و دشمن شماست، همجبهه و یار و پیوستهی خودتان قرار بدهید. ۳. هرکس از شما که این کار را انجام بدهد، با دشمنان خدا طرح دوستی و یاوری[در نهان و خفا] بریزد، خودش را همجبههی آنها بداند و نشان بدهد، راه میانه را گم کرده است. ۴. آیات، شأن نزولش، دربارهی حاطِبِ ابنِ اَبی بَلتَعه است. حاطب ابن ابی بلتعه یک مسلمان یک خُرده کم ایمانی بود. این، وقتی که پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم میخواست برود به جنگ با کفار قریش، فکر کرد، که ممکن است که پیغمبر در این جنگ مغلوب بشود و خویشاوندان او که در میان کفار هستند، مورد آسیب قرار بگیرند و این جزو سربازان پیغمبر است. اینجا زرنگی خواست به خرج بدهد، یک مردِ رندی به خرج داد. حالا که ما کنار پیغمبر هستیم، در رکاب پیغمبر، جهاد هم که میکنیم، ثواب مجاهدین در راه خدا را هم که میبریم، احتیاطاً یک نامهای هم بنویسیم به کفار، اینجا دوستی و وفاداری خودمان را نسبت به آنها هم اعلام کنیم…. یک نامهای برداشت نوشت به سران قریش، امضا هم کرد پای آن را. خودش را هم خوب معرفی کرد تا بدانند که این، با آنها خوب و دوست و مهربان است. …پیغمبر عزیز و گرامی، با وحی خدا از ماجرا مطلع شد. امیرالمؤمنین علیهالسلام را و یکی، دو نفر دیگر را فرستاد، بینِ راه رفتند آن [پیک] زن را پیدا کردند، تهدیدش کردند و کاغذ را از او گرفتند. بعد که [حاطب ابن ابی بلتعه] آمد، پیغمبر گفت: خب، چرا این کار را کردی مَرد؟ چرا اسرار نظامی و جنگی را فاش میکنی برای دشمن؟ گفت: یا رسولالله، من آنجا دوستانی دارم، خویشاوندانی دارم، میترسم آنها مورد زحمت قرار بگیرند، خواستم این نامه را بنویسم که شاید دل آنها یک قدری نسبت به من نرم بشود. |
|||
إِنْ یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ أَعْدَاءً وَیَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَأَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَوَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ ﴿۲﴾ اگر بر شما دست یابند برای شما دشمنانی خواهند بود و دست و زبان خود را به بدی روی شما خواهندگشود و بسی دوست میدارند که شما کافر گردید.
|
آیه در جواب میگوید: اشتباه نکنید، دل آنها با شما نرم نخواهد شد. آن کسانی که از لحاظ فکری ضد شما هستند، آن کسانی که دین شما، ایمان شما، به زیان آنهاست و آنها همت بر نابودی دین و ایمان گماشتهاند، اینها هرگز با شما مهربان و دوست نخواهند بود….. « یَکونوا لَکُم اَعداءً» دشمن شما خواهند بود… فردا اگر بر شما مسلط بشوند، همین یک ذره عقیدهی قلبی را هم نمیگذارند شما نگه دارید، دوست میدارند که شما کافر بگردید. خیال نکنید که آزاد و راحت میگذارند شما مسلمان بمانید و به وظایف اسلامیتان عمل کنید. |
|||
لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحَامُکُمْ وَلَا أَوْلَادُکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ﴿۳﴾ خویشان و فرزندانتان به شما سودی نمیبخشند، روز قیامت میان شما جدایی میافکند و خدا به آنچه میکنید بیناست.
|
۱. شما برای خاطر فرزندانتان، برای خاطر قوم و خویشهایتان، برای خاطر آقازادهتان، برای خاطر آسایش نزدیکانتان، حاضرید با دشمن خدا بسازید؟ برای جلب دوستیِ بندگان ضعیف خدا و جلب منافع خودتان و نزدیکانتان، حاضرید از فرمان خدا بگذرید، با دشمن خدا دوستی کنید؟ مگر چقدر این ارحام و اولاد به درد آدم میخورند؟ مگر این جوانی که شما برای خاطر شغلش، برای خاطر بورسش، برای خاطر کاسبیاش در میان کفار قریش، حاضری با کفار قریش بسازی، چقدر به درد تو خواهد خورد بیچاره؟ چقدر تو را از عذاب خدا نجات خواهد داد؟ ۲. در روز قیامت انسان این قدر خودش گرفتار است که به گرفتاری دیگران نمیرسد، حتی فرزندش. یک خاری به دست فرزندت میرود، حاضری دنیا و آخرتت را قربانش کنی؟ بیچاره! روز قیامت از او خواهی گریخت. اگر ما بفهمیم منطق قرآن را در این زمینه، بدانید آن کسانی که برای خاطر آسایش و راحتی فرزندانشان حاضرند به سعادت دنیا و آخرت پشت کنند، و حاضرند به بدبختیها و شقاوتها و تیرهروزیها رو کنند، اگر بدانند این منطق قرآن را، شاید تکان بخورند. |
|||
قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءوا مِنْکُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنَا بِکُمْ وَبَدَا بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَمَا أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ رَبَّنَا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنَا وَإِلَیْکَ أَنَبْنَا وَإِلَیْکَ الْمَصِیرُ ﴿۴﴾
در کار و روش ابراهیم و همراهانش برای شما سرمشقی نیکوست، آنگاه که به قوم خود گفتند: ما از شما و از هرآنچه به جای خدا عبودیت میکنید، بیزار و بری هستیم. به شما کفر و انکار آوردیم و میان ما و شما دشمنی و کینه پدید آمد (و چنین خواهد بود) تا وقتیکه به خدای یگانه ایمان بیاورید. (آری، ابراهیم و مؤمنان جز اعلام بیزاری سخنی با بت پرستان نداشتند) مگر سخن ابراهیم به پدرش(عمویش) که گفت: من برای تو (در صورتی که دست از دشمنی و کینه با حق برداری) آمرزش خواهم خواست و در برابر خدا به سود تو اختیار چیزی را ندارم. پروردگارا! بر تو توکل کردیم، و به سوی تو بازگشتیم، و بازگشت به سوی توست] |
به مؤمنین میگوید: مؤمنین، شما را در عمل ابراهیم و پیروان ابراهیم سرمشقی نیکوست. ببینید ابراهیم و پیروانش، همراهانش چه کردند، شما هم همان کار را بکنید. آنها چه کردند؟ آنها صاف و صریح رو کردند به قوم گمراه زمان خودشان، به بندگان طاغوت و آلههی دروغین زمان، گفتند ما از شما و خداوندگارانتان بیزاریم، ما به شما کفر ورزیدیم، ما از شما رو گرداندیم، میان ما و شما همیشهی زمان، بغض و دشمنی، عداوت و خشم و کینه برقرار است. فقط یک راه آشتی وجود دارد و آن «حَتّی تُؤمِنوا بِاللهِ وَحدَهُ» بیایید داخل منطق فکری ما بشوید. صریحاً میگوید: مؤمنین، شما هم مثل ابراهیم عمل کنید |
«در اصطلاح اوّلی قرآنی، ولایت یعنی بههمپیوستگی و همجبههگی و اتصال شدید یک عده انسانی که دارای یک فکر واحد و جویای یک هدف واحدند، در یک راه دارند قدم برمیدارند، برای یک مقصود دارند تلاش و حرکت میکنند، یک فکر را و یک عقیده را پذیرفتهاند. هر چه بیشتر این جبهه باید افرادش به همدیگر متصل باشند و از جبهههای دیگر و قطبهای دیگر و قسمتهای دیگر خودشان را جدا و کنار بگیرند، چرا؟ برای اینکه از بین نروند، هضم نشوند. این را در قرآن میگویند ولایت.
پیغمبر جمع مسلمانِ آغازِ کار را، با این پیوستگی و جوشندگی به وجود میآورد، اینها را به همدیگر متصل میکند، اینها را با هم برادر میکند، اینها را به صورت یک پیکر واحد در میآورد، به وسیلهی اینها امت اسلامی را تشکیل میدهد، جامعهی اسلامی را به وجود میآورد. از پیوند اینها با دشمنها، با مخالفین، با معاندین، با جبهههای دیگر… جلوگیری میکند. مابین اینها و جبهههای دیگر جدایی میاندازد، از پیوستنِ به جبههی یهود، از پیوستنِ به جبههی نصارا، از پیوستنِ به جبههی مشرکین، اینها را بازمیدارد و هر چه بیشتر سعی میکند صفوف اینها را فشرده و به هم جوشیده بکند. برای چه؟ برای اینکه اگر اینها به این حالت نباشند، اگر ولایت نداشته باشند، اگر بهمپیوستهی صد در صد نباشند، میان آنها اختلاف به وجود بیاید، از برداشتن بار امانتی که بر دوش آنهاست، عاجز خواهند ماند. نمیتوانند این بار را به سر منزل برسانند.»
امام؛ قلب امت اسلامی
حضرت آیتالله خامنهای در آغاز بحث ولایت قرآنی، دو بعد برای آن شرح دادهاند که شامل ارتباط داخلی امت اسلامی و تنظیم روابط خارجی بر پایهی استقلال میباشد. ایشان فرمودند: «[ارتباط داخلی امت باید به گونهای باشد که] هیچگونه تفرّق و اختلافی در سرتاسر امت عظیم اسلامی نباشد. صفهای گوناگون در داخل این امت تشکیل نشود.» و « از لحاظ روابط خارجی، یک ذره تأثیرپذیری از جناحهای ضداسلامی یا غیراسلامی، مخصوصاً ضداسلامی، ممنوع است.»
ایشان راه تحقق ولایت قرآنی را وجود یک رهبر در جامعه اسلامی دانستند و آن را امام جامعه معرفی کردند که به دو صورت معین میشود. با تعیین مستقیم خداوند مانند پیامبراکرمصلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین علیهالسلام و یا با تعیین نشان امام توسط خداوند مانند فقیهی که جانشین امام منصوص که بایستی دارای ویژگیهای امام همچون عدالت، دینداری، انصاف و…. باشد.
حضرت آیتالله خامنهای ارتباط با امام را شرط حیات، تحرک و پایداری امت اسلامی دانستند و بعد سومی برای ولایت تعریف کردند که آن « ارتباط مستحکم و نیرومند هر یک از آحاد امت اسلام، با آن قلب امت [است]. ارتباط فکری و ارتباط عملی.» بر این اساس ولایت امیرالمؤمنین یعنی: «رابطه ای نیرومند، مستحکم، خللناپذیر، [اینکه] از علی جدا نشوی؛ این معنای ولایت است.»
ایشان در پایان با آیاتی از قرآن کریم ولایت را تشریح کرده و این موضوع را که ولایت در تشیّع همان ولایت اسلام واقعی است را تشریح کرده و نتیجه ولایت را پیروزی بیان نمودند: « «وَ مَن یَتَوَلَّ اللهُ وَ رَسولَهُ» آن کسی که قبولِ ولایت کند با خدا و با رسولش و با کسانی که ایمان آورده اند، با مؤمنان این پیوند را مراعات کردند و حفظ کردند و نگسستند، اینها غالبند، پیروزمندانند.»
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ ﴿۵۱﴾ ای گرویدگان به دین! یهودیان و مسیحیان را همجبهگان و دوستان خود مگیرید. آنان بعضی همجبهه و دوست بعضی دیگرند. هر که از شما با آنان پیوند برقرار کند، در حقیقت از آنان و در شمار آنان است. حتماً خدا گروه ستمگران را هدایت نمیکند.(۵۱) |
[آیات ۵۱ تا ۵۳ در خصوص ارتباطات خارجی] – یهودیان و مسیحیان را اولیای خود [پیوندخوردگان و پیوستگان با خود] مگیرید. … انتخاب مکنید. آنها بعضی اولیا و همجبهگان و پیوستگان بعضی دیگرند. نگاه نکنید که بلوکهایشان از همدیگر جداست؛ در معنا، برای ضدیتِ با اصالتهای شما، همه یک جبههاند. – هرکس تولّی کند با آنان -تولّی یعنی ولایت را پذیرفتن…- هرکسی که قدم در وادی ولایت آنها بگذارد و پیوند بزند خودش را با آنها، مرتبط کند خودش را با آنها، رابطه برقرار کند، « فَإِنَّهُ مِنْهُمْ » بیگمان او خود از آنان است. |
||||
فَتَرَى الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَى أَنْ تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلَى مَا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ ﴿۵۲﴾ بیماردلان را میبینی که به میان جبههی کافران میشتابند؛ میگویند (و بهانه میآورند) که میترسیم آسیبی به ما برسد. باشد که خدا فتح و پیروزی مؤمنان را برساند یا حادثهای به سود آنان تدارک کند، و آنگاه این بیماردلان برآنچه در دل نهان میداشتهاند پشیمان گردند.(۵۲) |
– بیماردلان میشتابند در میان جبههی دشمنان دین، قناعت نمیکنند به اینکه بروند طرف آنها، بلکه میشتابند؛ قناعت نمیکنند به اینکه تا پهلویشان بروند، میروند تا آن اعماق جبههشان. اگر بپرسی آقا چرا این قدر با دشمنِ دین میسازی؟ با کسی که میدانی ضد دین است، چرا ضدّیت که نمیکنی هیچ، دوستی هم به خرج میدهی؟ اگر این را از او بپرسی، در جوابت چنین میگوید: «یَقُولُونَ نَخْشَى أَن تُصِیبَنَا دَآئِرَةٌ» میگویند میترسیم یک آسیبی به ما برسد؛ اگر دوستی نکنم، میترسم به من آسیبی برسانند یا برساند. چقدر به گوش آدم آشناست این حرفها. «نَخْشَى أَن تُصِیبَنَا دَآئِرَةٌ» میترسم برایمان دردسری درست بشود، میترسم برایمان اسباب زحمتی درست بشود؛ ببنید چه کلمات آشناییست. – خدا در جواب اینها چه میگوید؟ میفرماید: امید است که خدا پیروزی را نصیب جبههی مؤمن کند، یا یک حادثهای از پیش خود، به سود آنان پدید آورد. بعد که این کار بشود، آن وقت، تا این بدبختهایی که با آنها ساخته بودند، پشیمان بشوند، روسیاه بشوند، بگویند دیدی چه غلطی کردیم، اگر میدانستیم که جبههی مؤمن اینجور پیروزمند و نیرومند خواهد شد، با دشمن دین، با دشمن خدا نمیساختیم؛ خودمان را بی آبرو نمیکردیم. |
||||
وَیَقُولُ الَّذِینَ آمَنُوا أَهَؤُلَاءِ الَّذِینَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمَانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَکُمْ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خَاسِرِینَ ﴿۵۳﴾ و به مؤمنان بگویند: آیا همین اینان بودند که با سختترین سوگندها بخدا سوگند یاد میکردند؟ که ایشان با شمایند، کارهایشان پوچ شد و بر باد رفت و زیانکار گشتند.(۵۳) |
بعد از آنی که آنها خودشان را مفتضح کردند و با دشمنان ساختند…. مؤمنین، در بهت و حیرت فرومیروند! اِ ! همینها بودند، این چهرههای خوش ظاهر و موجّه، قسم میخوردند، با سوگندهای غِلاظ و شداد که ما با شماییم. هر وقت با آنها حرف میزدیم، هر وقت به آنها چیزی میگفتیم، میگفتند بله، ما هم با شما هم عقیدهایم، ما هم با شما اختلافی نداریم، ما هم همین حرفی که شما میزنید، میزنیم، در مقام بیان، اینجور با آدم حرف میزدند؛ بعد معلوم شد که دلهای اینها مریض بوده و علیرغم ظاهر نیکشان، دلهای چرکین و سیاه و نفاقآمیز داشتند. مؤمنین آن روز میگویند عجب! ببین چه قَسَمی میخوردند اینها؟! |
||||
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلَا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ ﴿۵۴﴾ ای گروه مؤمنان! از شما هرکس از دینش بازگردد، خداوند مردمی را خواهد آورد که آنان را دوست بدارد و آنان او را دوست بدارند. در برابر مؤمنان فروتن و مهربان باشند. در برابر کافران، شکستناپذیر و تسخیرناپذیر باشند. در راه خدا کارزار کنند و از ملامت ملامتگری نهراسند. این فضل و بزرگواری خداست که به هرکس خواهد میدهد. و خدا گشودهدست و داناست.(۵۴) |
[آیه ۵۴ در خصوص پیوند های داخلی] – اگر این بار رسالت و مسئولیتی را که با ایمان به خدا پذیرفته بودید، از دوشتان روی زمین بگذارید و آن را به سر منزل نرسانید؛ خیال نکنید که این بار به سر منزل نخواهد رسید؛ ؛ نه، این بارِ خدا به سر منزل خواهد رسید، منتها سعادتش را کس دیگری خواهد برد… این مردم همان مردم ایدهآل اسلامیاند. آن جامعهی ایدهآل اسلامی، از لحاظ پیوندها و رابطههای داخلی و خارجی اینجورند که در این آیه آمده است. ۱. خودِ خدا آنها را دوست دارد،… آنها هم خدا را دوست میدارند… «قُل اِن کُنتُم تُحِبّونَ اللهَ فَاتَّبِعونی یُحبِبکُمُ اللهُ» (۳۱ آل عمران)… اگر خدا را دوست دارید، از من که پیغمبرم متابعت کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد. پس «یُحِبُهم وَ یُحِبونَهُ»؛ یعنی اینها صد درصد تسلیم فرمان خدا بودند، که مورد محبت خدا بودند. ۱.۱. [خاصیت بعدی اینکه] فروتن هستند در مقابل مؤمنان؛ این نشانهی کمالِ رابطه و پیوند صمیمانه است…. یعنی وقتی که در مقابل مردم قرار میگیرند، جزو مردمند، با مردمند، در راه مردمند، برای مردمند، خودشان را از میان مردم بیرون نمیکشند. ۱.۲. [ویژگی سوم] -نقطهی مقابل [فروتنی در برابر مردم است]- در مقابل کافران و دشمنان دین و مخالفان قرآن، « اَعِزَّةٍ» هستند؛ یعنی تأثیرناپذیر، یعنی سربلند، یعنی حصاری از فکر اسلامی دور خود پیچیده و کشیده که هیچ نفوذی از آنها نپذیرند. ۱.۳. خاصیت دیگرشان این است که در راه خدا [بی امان ، بدون قید و شرط] جهاد و مجاهدت میکنند. ۱.۴. و در آخر از ملامت هیچ ملامتگری هم نمیهراسند و نمیترسند. |
||||
إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ ﴿۵۵﴾ ولی (و مرکز پیوندهای اجتماعی) شما فقط خداست و پیامبرش و آن مؤمنانی که نماز را به پامیدارند و زکات را ادا میکنند در حالیکه در رکوعند.(۵۵) |
[ آیه ۵۵ به بُعد سوم اشاره میکند، در خصوص ارتباط و پیوند اجزای جامعه با امام] – ولی و قائمِ امر، آن کسی که تمام نشاط و فعالیتهای جامعه و امت اسلامی به او باید برگردد و از او باید الهام بگیرد، خداست. خب خدا که مجسم نمیشود بیاید بین مردم بنشیند امر و نهی کند، دیگر چه کسی؟ «وَ رَسولُهُ» پیداست که بین رسول و بین خدا هرگز رقابت و تنازع و تنافر هم که نیست؛ رسول اوست باز. خداست و رسولش، خب، رسول که همیشه باقی نمیماند. – بعد از رسول چه؟ بعد از رسول هم داریم… آن مؤمنان. کدام مؤمنان؟ هر کسی که ایمان آورد کافی است؟ نه، نشانه دارد. «اَلَّذینَ یُقیمونَ الصَّلاةَ» اقامهی نماز میکنند، «وَ یُؤتونَ الزَّکاةَ» میدهند زکات را، «وَ هُم راکِعونَ»،… در حالی که در رکوعند،… سمبل و رمز برای یک چنین کلّیتی چه کسی میتواند باشد در جامعهی اسلامی؟ غیر از علی بن ابی طالب کسی را سراغ نداریم. در آن جامعهی اسلامی، آن کسی که میتوانست سمبل این گونه جناحِ ایمانیِ متقن و محکمی باشد، علی بن ابی طالب است. |
||||
وَمَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ ﴿۵۶﴾ و هر که خدا و رسولش و مؤمنان را پیوسته و همجبههی خود بسازد پس به یقین حزب خدا همان فیروزمنداناند.(۵۶) |
اگر ولایت را مراعات کردیم…. اگر ولایت را که دارای سه بُعد شد تا حالا؛ یکی حفظ پیوندهای داخلی، یکی قطع پیوند و وابستگی به قطبهای متضاد خارجی… یکی هم حفظ ارتباط دائمی و عمیق با قلب پیکر اسلامی و قلب امت اسلامی یعنی امام و رهبر… چگونه خواهد شد؟ آیهی قرآن جواب میدهد به ما … آن کسی که قبول ولایت کند… اینها غالبند، پیروزمندانند. از همه پیروزتر همینها هستند و اینهایند که بر همه جناحهای دیگر غلبه خواهند داشت.
|
«در جامعه اگر بخواهد همهی نیروها به کار بیفتد و همه در یک جهت به کار بیفتد و هیچ یک از نیروها هرز نرود و همهی نیروهای جامعه به صورت یک قدرت متراکمی، به مصالح جمعی بشریت به کار بیاید و جامعه بتواند مثل مشت واحدی باشد، در مقابل جناحها و صفها و قدرتهای مخاصم؛ اگر اینها را بخواهد داشته باشد، احتیاج دارد به قدرت متمرکز. به یکدلی احتیاج دارد، به یکقلبی احتیاج دارد این جامعه… البته شرایطی هم دارد. باید خیلی آگاه باشد، باید خیلی بداند، باید خیلی با تصمیم باشد، باید چشمش دارای یک دید دیگری باشد، بایستی از هیچ چیزی در راه خدا نهراسد، بایستی وقتی لازم شد خودش را هم فکر کند؛ ما اسم یک چنین موجودی را چه میگذاریم؟ امام.»
جامعه دارای ولایت؛ مظهر همه نیکیهای انسانی
حضرت آیتالله خامنهای در این جلسه ضمن مرور جلسهی دوم ولایت با بیان اینکه امام، ضامن بقای ولایت است، افزودند: «[مرکز جامعه اسلامی]، باید از سوی خدا باشد، باید عالم باشد، باید آگاه باشد، باید مأمون و مصون باشد، باید یک موجود تبلور یافتهای از تمام عناصر سازنده اسلام باشد، باید مظهر قرآن باشد.»
ایشان این مرکزیت را ولیّ جامعه دانسته و در ادامه ولایت را در بعد فردی و اجتماعی مورد بررسی قرار دادند و این دو را بدون یکدیگر، دارای اشکال دانستند: «خیلی اشکال دارد اما هیچ مانعی ندارد که بتوانیم فرض کنیم یک انسان دارای ولایت را در جامعه بی ولایت».
حضرت آیتالله خامنهای ولایت را به معنای محبت اهل بیت دانستن را رد کردند و ضمن بیان اینکه: «محبت اهل بیت را داشتن، واجب و فرض است.» ولایت در یک انسان را وابستگی فکری و عملی با ولیّ دانستند و دریافت اشتباه برخی از ولایت امیرالمؤمنین را مورد نقد قرار دادند.
ایشان در ادامه ولایت در جامعه را بدین صورت تشریح کردند: «هر وقتی که امام در جامعه حکومت میکند، آن وقتی که امام دارد عملاً جامعه را اداره میکند… آن وقت جامعه دارای ولایت است؛ و در غیر اینصورت، جامعه دارای ولایت نیست.»
همچنین در ادامه، تلاش برای ولایت داشتن جامعه را، تلاش برای قدرت بخشیدن به ولیّ اسلام دانستند و اضافه کردند که جامعه اگر به ولایت برسد مانند مردهای است که جان گرفته اما در صورتی که بیولایت بماند استعدادها خنثی و یا نابود میشود.
الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ (۴۱حج)
آن کسانی که اگر در زمین متمکنشان سازیم، نماز را به پا میدارند و زکات میدهند، امر به معروف و نهی از منکر میکنند و [ پایان همه کارها از آن خداست.](۴۱حج) |
|
«اگر جامعه دارای ولایت شد، چه میشود؟..در یک کلمه بگویم: مردهایست که دارای جان خواهد شد. همین یک کلمه کافیست… جامعهی دارای ولایت، جامعهای میشود که تمام استعدادهای انسانی را رشد میدهد. همهی چیزهایی که برای کمال و تعالی انسان، خدا به او داده، اینها را بارور میکند. نهال انسانی را بالنده میسازد. انسانها را به تکامل میرساند. انسانیتها را تقویت میکند. در این جامعه، ولیّ یعنی حاکم، همان کسی که همهی سررشتهها به او برمیگردد، جامعه را از لحاظ مشی عمومی، در راه خدا و دارای ذکر خدا میکند. از لحاظ ثروت، تقسیم عادلانهی ثروت به وجود میآورد. سعی میکند نیکیها را اشاعه بدهد، سعی میکند بدیها را محو و ریشهسوز کند.»
ولیامر یعنی اجراکننده فرمان خدا در جامعه
حضرت آیتالله خامنهای در چهارمین جلسه از بحث ولایت، با طرح معنای ولیّ به فرمانروا و مدیر جامعه، ولیّ واقعی جامعهی اسلامی را خدا دانسته و این مسئله را نه سلطهی تکوینی پروردگار، بلکه الهام قوانین و حکومت در جامعه اسلامی معنا کرده و این حکومت را حکومت علوی نام نهادند.
ایشان در ادامه ضرورت حضور یک فرمانروا برای اجرای قوانین الهی را عنوان کرده و نظرات مختلف برای انتخاب یک امیر در جامعه را بیان کردند: «یک عدهای گفتهاند: اَلمُلکُ لِمَن غَلَبَ؛ هر کسی غالب شد، یعنی حکومت جنگل. یک عدهای گفتهاند هر کسی که دارای تدبیر بیشتری [است]. یک عدهای گفتهاند هر کسی که از طرف مردم مورد قبول باشد. یک عدهای گفتهاند هر کسی که از آن دودمانِ چنین و چنان باشد.» و در ادامه نظر اسلام را بر طبق آیهی «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُون» بیان فرمودند که ولی خداوند و زمامدار از جانب خداوند را پیامبر و پس از ایشان اولی الامر دانسته است.
ایشان تکیهی اسلام در زمامداری امور را عدم واگذاری حکومت به فردی دانستند که انسانها را به دوزخ میکشد. حضرت آیتالله خامنهای در ادامه با رد تفکر غلط امیر و ولیّ بودن حکام عباسی و سایر حکام جهان اسلام در آن دوران، منطق اسلام در ارائه معیار ولایت را وصف کردند.
ایشان در ادامه ولایت خداوند را ناشی از یک فلسفه طبیعی در جهانبینی اسلام معرفی کرده و افزودند: «هر آنچه در روز و شب آرمیده و ساکن است، از آنِ خداست. خب، چیزی که همهی پدیدههای خلقت برای اوست و حکومت تکوینیِ بر همه چیز در اختیار او است، حکومت قانونی و تشریعی هم باید در اختیار او باشد، چاره ای نیست.»
إِنَّ اللهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ إِنَّ اللهَ کَانَ سَمِیعًا بَصِیرًا (٥٨) همانا خدا به شما فرمان میدهد که امانتها را به اهلش ادا کنید. و چون میان مردم حکم و قضاوت میکنید، برطبق عدالت قضاوت کنید. همانا که خدا شما را به نیکو چیزی پند میدهد.(۵۸) |
– امانت فقط این نیست که یک تومان من دست شما دارم، این یک تومان را به من برگردانید. مهمترینِ نشانه و نمونههای امانت، این است که آنچه امانت خداست در میان مردم، آن را انسان به جایش برساند و به اهلش برساند. اطاعت از خدا بکند و از آن که خدا فرموده که اطاعت بشود. این مهمترین مصداق امانت است. |
|||
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى الله وَالرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلًا (٥٩) ای کسانی که ایمان آوردهاید، خدا را اطاعت کنید. و پیامبر را و آن کسانی را که در میان شما (از سوی خدا و به تعیین او) صاحب فرمانند. و هنگامی که در چیزی منازعه کردید اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید، آن چیز را به خدا و پیامبر ارجاع نمایید. این نیکوتر و نیکو عاقبتتر است (برای شما)(۵۹) |
– صاحبان فرمان یعنی چه؟ آن جاهلِ نادانِ مسلمان نام، خیال میکند صاحب فرمان، یعنی هر کسی که میتواند فرمان بدهد، هر کسی که زورش میچربد برای فرمان دادن؛ میگوید این اولیالامر است. ما میگوییم نه، اولیالامر او نیست. اگر بنا باشد که هر که میتواند فرمان بدهد، اولیالامر باشد و از طرف قرآن به رسمیت شناخته شده باشد، خب در فلان کوهستان، فلان دزدِ قداره بندِ سبیل از بناگوش در رفته هم فرمان میدهد، او هم در آنجا همهکاره است؛ پس آنجا اولیالامر است؟ و اطاعت فرمان او واجب است؟… اولیالامری که شیعه معتقد است، آن اولیالامریست که منشور فرمان را، خدا به نام او کرده باشد، این را میخواهیم ما. آن انسانیست که اگر چه … جزو انسانهای دیگر است، اما ولایت را از خدا گرفته باشد، که صاحب ولایت کبری خداست، از خدا گرفته باشد. – تِز اسلامی نمیگوید که حکومت، روزی خواهد بود که لازم نباشد، نه؛ ایدهی اسلامی پیشبینی نمیکند آن روزی را که در جامعه، دولت و حکومت نباشد، نه خیر؛ در حالی که بعضی از مکتبها پیشبینی میکنند آن روزی را که جامعه، جامعهی ایدهآل است و یکی از خصوصیاتش این است که دیگر دولت و حکومت در آن جامعه نیست؛ نه؛ اسلام این را پیشبینی نمیکند. خوارج، با بهانهی حکومت الهی بود که میگفتند علی بن ابی طالب باید نباشد. میگفتند «لا حُکمَ الا لله » حکومت برای خداست. امیرالمؤمنین در جواب این میگوید «کَلِمَةُ حَقٍ یُرادُ بِها باطِلُ» سخن، سخنِ درستیست، حاکم واقعاً خداست، آن کسی که مقررات را میدهد و سررشته زندگی را به دست میگیرد، واقعاً خداست، اما شما میگویید «لا حُکمَ اِلّا لله» یا میگویید «لا اِمرَةَ اِلّا للهِ» قانون و حکومت برای خدا، مجری قانون کیست؟ آن هم شما میگویید که غیر خدا، کسی نباید مجری قانون باشد؟ بعد لذا در جواب این سخن میگوید: «لابُدَّ لِلنّاسِ مِن اَمیرٍ» بالاخره انسانیت و جامعهی بشری امیر لازم دارد، حاکم و فرمانروا لازم دارد. این طبع انسانیست که باید زندگیاش با یک مجری قانون همراه باشد؛ بودن قانون کفایت نمیکند، باید کسی باشد تا اینکه این قانون را اجرا کند و نظارت کند بر اجرای دقیق و صحیح این قانون، همین را میگوید «وَ أُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ»، منتها اولیالامر. اینجاست که بین ما و طرز فکر تسنن، یک اختلاف اساسی پیدا میشود. ما میگوییم اولیالامر، صاحب فرمان، آن صاحب فرمانیست که با معیارهای الهی تطبیق بکند. در حالی که آنها این چنین شرطی را عملاً که نمیکنند. آنی که شایع است در افواه و در زبانها، این است که هر کسی که به مقام فرمانرانی و فرمانروایی رسید، برایشان محترم و معتبر است. |
|||
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحَاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلَالًا بَعِیدًا (٦٠) آیا نمینگری به کسانی که میپندارند به آیین الهی تو و آیینهای آسمانی پیش از تو ایمان آوردهاند. با این حال میخواهند برای حل و فصل امور خود به طاغوت مراجعه کنند. در حالیکه (از طرف خدا) مأمور شدهاند که بطاغوت کفر و انکار بنمایند و شیطان میخواهد که آنان را بسی دور از راه راست، گمگشته و گمراه سازد.(۶۰) |
– پیشِ خودشان، خودشان را مؤمن فرض میکنند؛ با اینکه خودشان را مؤمن فرض میکنند، کاری از آنها سر میزند که منافی با ایمان به خداست، آن چیست؟ «یُریدونَ اَن یَتَحاکَموا اِلَی الطاغوت» میخواهند تحاکم کنند به طاغوت، یعنی برای حل و فصل کار خود به طاغوت مراجعه کنند، از طاغوت نظر بخواهند، فرمان بگیرند، بر طبق نظر او، فرمان او، زندگی خود را به راه ببرند؛ این منافی با ایمان است. – من احتمال میدهم این شیطان، همان خود طاغوت است، چیز دیگری نیست. اینها میخواهند سراغ طاغوت بروند، غافل از اینکه این شیطانِ طاغوت، این شیطانی که با عنوان طاغوت در قرآن شناخته میشود، آنها را از راه درست دور میکند. طاغوت، آنها را، شیطان، آنها را، از جاده آن چنان دور میاندازد که برگشتشان کار یک ذره، دو ذره نیست، خیلی به دشواری، دیگر برگردند به راه راستِ هدایت. این آیهی قرآن است. |
«در اسلام، ولی امر آن کسیست که فرستادهی خداست، آن کیست که خودِ خدا او را معین میکند؛ چون فرض این است که هیچ انسانی به حسبِ طبیعت خلقت و آفرینشش، حق تحکم بر انسانهای دیگر را ندارد. تنها کسی که حق تحکم دارد، خداست و چون خدا حق تحکم دارد، خدا میتواند طبق مصلحتِ انسانها، این حق را به هر که بخواهد، بدهد و میدانیم که کار خدا، بیرون از مصلحت نیست، دیکتاتوری نیست، قلدری و زورگویی نیست. کارِ خدا، طبق مصلحت انسانهاست؛ چون طبق مصلحت انسانهاست، پس بنابراین او معین میکند، ما هم تسلیم میشویم. او معین میکند پیغمبر را، معین میکند امام را، بعد از امام معین میکند آن کسانی را که با معیارها و ملاکهای خاصی تطبیق بکنند. اینها بعد از ائمه هداة معصومین، حاکم بر جامعهی اسلامی هستند. پس ولی را خدا معین میکند؛ خودش ولی است، پیغمبرش ولی است، امامها ولی هستند. امامهای خاندان پیغمبر تعیین شدهاند، دوازده امام، در رتبهی بعد، آن کسانی که با یک معیارها و ملاکهای خاصی تطبیق بکنند و جور بیایند، آنها معین شدهاند برای حکومت و خلافت. مسئله در مورد تعیین ولی در اسلام این است.»
ولایت طاغوت یا ولایت الله؟
حضرت آیتالله خامنهای پس از مرور بحث اطاعت از خداوند به عنوان ولیّ در ولایت الله، به سراغ ولایت طاغوت رفته و هر ولایتی غیر از الله را طاغوتی دانستند؛ این طاغوت را هر چیزی که موجب عصیان در مقابل خدا بشود، معین کرده آن را شامل بتها، انسانها، قوانین، نظام اجتماعی و… نیز دانستند و افزودند: «آن کسی که در تحت فرمان ولی حقیقی زندگی نمیکند، باید بداند که تحت فرمان طاغوت و شیطان زندگی میکند.»
ایشان مفسدهی ولایت طاغوت را به صورت ذیل شرح دادند: «اگر چنانچه گردنت را بردی طرف شیطان و طاغوت، که ریسمان ولایتش را بر گردن تو بیندازد، دیگر از دست او خلاصی پیدا نخواهی کرد. هر چه در وجود تو، از نیرو و از ابتکار و از فعالیتهای سازنده و از جلوههای درخشنده وجود دارد، تحت قبضهی طاغوت و شیطان در خواهد آمد. وقتی که تو تمام وجودت در قبضهی او درآمد، آن وقت او به آسانی میتواند تو را در همان راهی که خودش میخواهد به همان جایی که خودش میخواهد، با همان وسیلهای که خودش میخواهد، بکشاند و ببرد؛ و پیداست که شیطان و طاغوت انسان را به نور و معرفت و آسایش و رفاه و معنویت رهنمون نمیشود. او برایش این چیزها هدف نیست. برای شیطان و طاغوت، مصالح شخصی خودش هدف اوّلیست، و میخواهد آنها را تأمین کند؛ پس تو را در راه مصالح شخصی خود به کار میاندازد.»
ایشان در ادامه سنّت آفرینش درخصوص ولایت را بدین صورت عنوان کردند که اگر انسان، ولایت هر فرد فاسقی را قبول کند، همه زندگی، فکر و روح او در اختیار آن فاسق است تا زمانی که خود تصمیم به تغییر آن بگیرد. ایشان در پایان آیات مرتبط به ولایت الله و ولایت طاغوت را معنا و تفسیر کردند.
الَّذِینَ آمَنُوا یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِیَاءَ الشَّیْطَانِ إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطَانِ کَانَ ضَعِیفًا (آیه ۷۶ سورهی نساء) [کسانی که ایمان دارند، در راه خدا پیکار میکنند؛ و آنها که کافرند، در راه طاغوت [بت و افراد طغیانگر]. پس شما با یاران شیطان، پیکار کنید! (و از آنها نهراسید!) زیرا که نقشه شیطان، (همانند قدرتش) ضعیف است.] (آیه ۷۶ سورهی نساء) |
|
|||
فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ (٩٨ سورهی نحل)
چون قرآن خواندی پس به خدا از آسیب شیطان مطرود، پناهنده شو. (۹۸ سورهی نحل) |
|
|||
إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (٩٩ سورهی نحل)
محققاً او را بر آن کسانی که ایمان آورده اند و بر پروردگارشان توکل و اتکا میکنند، تسلط و نفوذی نیست. (۹۹ سورهی نحل) |
|
|||
وَمَنْ یُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدَى وَیَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِیرًا (١١٥سورهی نساء)
هرکس پس از آنکه راه هدایت بر او آشکارگشته است با پیامبر به ستیزه برخیزد. و راهی جز مسیر عمومی جامعهی ایمانی بپیماید، هر آن چیز (و هر آن کس) را که به ولایت پذیرفته است، بر او ولی و فرمانروا میسازیم. و به دوزخش میافکنیم و چه ناخوش سرانجامی است. (١١٥سورهی نساء) |
|
|||
إِنَّ اللَّهَ لَا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا بَعِیدًا (١١٦سوره نساء)
محققاً خداوند از کسی که برای او شریکی (در ولایت و فرمانرواییاش) گرفته در نمیگذرد و کمتر از آن را برای هر که بخواهد میبخشاید و هر آنکه برای خدا شریکی قائل بشود به گمراهی و گمگشتگی بس دور دچار شده است.(١١۶سوره نساء) |
|
|||
إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِنَاثًا وَإِنْ یَدْعُونَ إِلَّا شَیْطَانًا مَرِیدًا ( ١١٧سوره نساء)
سوای او جز زنانی چند و جز شیطانی سرکش را به کمک نمیخوانند (و به ولایت نمیگزینند) (١١٧سوره نساء) |
|
|||
لَعَنَهُ اللَّهُ وَقَالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبَادِکَ نَصِیبًا مَفْرُوضًا (١١٨سوره نساء)
شیطان مطرود خداوند که گفته (و عهد کرده که) محققاً از بندگان تو بهره و سهمی مقرر برای خود خواهم گرفت(۱۱۸ سوره نساء) |
|
|||
وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّیَنَّهُمْ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ آذَانَ الْأَنْعَامِ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَمَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطَانَ وَلِیًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُبِینًا (۱۱۹ سوره نساء)
و محققاً آنان را گمراه خواهم کرد و به پندارها و آرزوهای دور و دراز سرگرمشان خواهم کرد. و محققاً به آنان فرمان میدهیم تا گوش چهارپایان را بشکافند (نمونهای از پندارها و مقررات جاهلانهی غیر الهی) و محققاً فرمانشان میدهم تا آفرینش خدایی را دگرگون کنند (آدمیان را از مجرای فطرت خارج سازند) و هر که شیطان را ولی و فرمانروای خویش سازد، بیتردید زیان و خسارتی نمایان کرده است(۱۱۹ سوره نساء) |
|
«اگر تن به ولایت طاغوت دادی، تمام نیروها و انرژیها و ابتکارها و استعدادهای تو در قبضهی طاغوت واقع میشود و وقتی که در قبضهی طاغوت واقع شد، به سود تو به کار نمیافتد، چون سود تو برای طاغوت و شیطان مطرح نیست. برای شیطان خود او مطرح است، مصالح او مطرح است، راه او مطرح است. اگر چنانچه در آن راه و با آن مصالح، تو قربانی شدی، شدی؛ تو گمراه شدی، شدی. اگر برای تأمین آن مصالح، لازم شد تو قربانی بشوی، باید بشوی؛ لازم شد و گمراه بشوی، باید بشوی، شیطان است دیگر، قدرت در اختیار اوست و تو هم که خودت را دادی به دست او، میکشد هر جا که خاطر خواه اوست.»
هجرت؛ راه مسلمان زیستن
حضرت آیتالله خامنهای پس در آخرین جلسه از جلسات سی روزه ماه مبارک رمضان سال ۵۳ موضوع هجرت در مسئله ولایت را مطرح میکنند.
ایشان با مرور بحثهای جلسات قبل ناظر بر نیاز جامعه به ولایت الله و دوری از ولایت طاغوت، تلاش برای خروج از بند ولایت طاغوت را یک تعهد الهی دانستند و در ادامه به سراغ علل این تعهد الهی رفتند.
امام جماعت وقت مسجد امام حسن مجتبی علیهالسلام عدم پیشرفت جامعه در ولایت طاغوت را طرح کرده و پیشرفت علمی دوران خلفا را بی ثمر برای انسانیت و جامعه اسلامی دانستند و با نام آوردن از افرادی همچون یحیی بن زیاد و معلی بن خنیس که ضد ولایت طاغوت در آن زمان بودند، بحث مسلمان زیستن در ولایت طاغوت را بیان کردند و راه این مسلمان زیستن را هجرت مانند صدر اسلام دانستند.
حضرت آیتالله خامنهای طرح جامعه اسلامی زمان حکومت پیامبر و حرکت شیعیان در زمان خلفا را در جهت ضد نظام طاغوتی دانسته و افزودند: «شیعه به ظاهر در نظام طاغوتی زندگی میکرد، اما در باطن درست در جهت ضد نظام طاغوتی حرکت میکرد. مثل آن گروه بسیار اندکی که با حسین بن علی صلوات الله علیه بودند در کربلا. اینها درست این سیل را شکافته بودند و آمده بودند در خلاف مسیری که سیل آنها را هدایت میکرد». سپس مردم در ولایت طاغوت را اهل عذاب معرفی کردند و تودهی بی اختیار جامعه در آن شرایط را با عبارت قرآنی مستضعفین خطاب کردند و بر حسب آیات بهانههای آنان را غیرقابل قبول و هجرت را راه نجات آنان عنوان کردند. و در پایان نیز به خواست اسلام از افراد تحت عنوان حرکت در راه خدا به حد استطاعت اشاره کردند.
«هجرت از دارالکفر، از ولایت غیر خدا، از ولایت شیطان و طاغوت به کجا ؟ به دارالهجرة، دار الایمان، تحت ولایتِ الله، تحت ولایت امام؛ تحت ولایت پیغمبر و ولی الهی باید هجرت کرد، این هجرت است. حالا اگر به فکر ایجاد دارالهجرة افتاد؟ خود پیغمبر هم جزوِ مهاجرین بود دیگر، مگر نبود؟ پیغمبر هم هجرت کرد؛ اما قبل از آنی که پیغمبر هجرت بکند، دارالهجرهای تقریباً وجود نداشت، پیغمبر با هجرت خود، دارالهجرة را ایجاد کرد. گاهی لازم میشود که گروهی از انسانها با هجرت خود، نقطهی شروع هجرت را آغاز کنند، جامعهی الهی و اسلامی را بنیانگذاری کنند، به وجود بیاورند، دارالهجرة ایجاد کنند، آن وقت مؤمنین به آنجا هجرت کنند.»
جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَهَا وَبِئْسَ الْقَرَارُ (٢٩سورهی ابراهیم) [(سرای نیستی و نابودی، همان) جهنم است که آنها در آتش آن وارد میشوند؛ و بد قرارگاهی است!] (٢٩سورهی ابراهیم) |
|
||||
إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِکَةُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِیهَا فَأُولَئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِیرًا (٩٧سوره نساء)
کسانی که فرشتگان جانشان را میگیرند (و مرگشان فرا میرسد) در حالیکه به خویشتن ستم کردهاند. به آنها میگویند: در چه وضعی زندگی میکردید؟ جواب میدهند: ما در زمین تو سری خور و ضعیف نگاه داشته شده بودیم. میگویند: آیا زمین خدا وسعت نداشت تا در آن هجرت کنید!؟ این چنین مردمی (که تن به ذلت میدهند و حاضر نیستند حرکت و هجرت کنند) در دوزخ جای دارند و آن بد جایگاهی است. (٩٧سوره نساء) |
|
||||
إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لَا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَلَا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا (٩٨سوره نساء)
جز مردان و زنان و کودکان ناتوان، که هیچ توان چارهاندیشی ندارند و راه به جایی نمیبرند.(٩٨سوره نساء) |
|
||||
وَمَنْ یُهَاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُرَاغَمًا کَثِیرًا وَسَعَةً وَمَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا (١٠٠سوره نساء)
و هرکس در راه خدا هجرت کند، در زمین راههای باز فراوان و محیطهای آزادی خواهد یافت. و هرکس از خانهاش بیرون رود تا بسوی خدا و پیغمبرش هجرت نماید، و در این راه مرگش فرا رسد، اجر و پاداش وی بر خداست و خدا آمرزنده و مهربان است.(١٠٠سوره نساء) |
|