فرمانده تیم، سرهنگی بود که از فاصله چند متری هواپیما قدمهایش را بر زمین کوبید و پس از رسیدن به رو به روی درب هواپیما، شمشیرش را جلوی بینیاش گرفت و با همان غرور و دیسیپلین خاص نظامی، در حالی که اشک از چشمانش سرازیر شده بود با یک صدای مقطع و بلند، سکوت فضای میدان را شکست و گفت: «من، سرهنگ (فلانی) از "استاد شهریار" درخواست میکنم از یگان مستقر در میدان، بازدید بفرمایند.»
ادامه نوشته »