نجمه پور ملکی
سمت درست معرکه سمت خطر بایست
حتی اگر برای تو دارد ضرر، بایست!
تاریخ میخورد ورق از اشک کودکی
تکلیف روشن است، تو با چشم تر بایست
از حیدر زمانه به وجدان اهل درد
بیدار در کنار همین دردسر بایست
دنیا حریف سیل خروشان عشق نیست
این استقامت است که دارد اثر، بایست
باید بنای ظلم فرو ریزد از جهان
طوفان به پا شده است که آماده تر بایست
یک شب هزار شاخه زیتون شکسته شد
دستی ولی نگفت که آه ای تبر، بایست
با مشت آهنین به سر کودکی زدند
ای قلب من که می شنوی این خبر،… بایست
آیات وحیِ خون شده نازل میان قدس
ویرانههای مسجدالاقصی دگر بایست
با سنگ ها و صخره بمان با عطش بجنگ
تا آخرین نفس شده با یک نفر… بایست
ای قوم و ای قبیله بی سرزمین بسوز
بین جنازههای خودت آنقَدر بایست
هرگز به رسمیت نشناسد تو را کسی
از نیل تا فرات در این شور و شر بایست
با پرچم ستاره جعلی وداع کن
در انتظار حمله ما تا سحر بایست!