سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / متون / حکایت خواندنی و تربیتی

حکایت خواندنی و تربیتی

 

🌷نجف بودیم، صدای آی دزد آی دزد که بلند شد، رفتم داخل کوچه. دزدی قالیچه ای از منزل سید علی اکبر زیر بغل داشت که به تور مردم افتاد. مرحوم ابوترابی با عجله خود را کوچه رساند، دست سارق را گرفت و گفت:

آقا جان! چرا بدون خوردن صبحانه رفتی؟! به آن افراد هم گفت: این شخص مهمان ماست و من خودم قالیچه را به او دادم. کاری به او نداشته باشید.

🌷با هم به منزل آمدند. سارق شرمنده نشسته بود و منتظر بود که آقای ابوترابی تحویل پلیسش دهد. همسر سید، صبحانه ای از بهترین سر شیرهای نجف تهیه کرده بود. اما خبری از پلیس نبود.

🌷موقع رفتن آقای ابوترابی قالیچه را زد زیر بغلش، قبول نمی کرد. گفت: اگر نبری همسایه ها می فهمند، شما صاحب این قالیچه نبوده ای.

با شرمندگی قالیچه را برد.

🌷صبح روز بعد با گریه و شرمندگی آمده بود در خانه سید. توبه کرده بود. می گفت: شما هدایتم کردید. می خواهم دستم را بگیرید.

📚 کتاب فرزند مرحوم ابوتراب رحمت الله علیه⚘

 

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

بازدید۳ ساعته امام خامنه‌ای از نمایشگاه بین‌المللی کتاب

سی و پنجمین سال نمایشگاه کتاب تهران

چرا می‌گوییم «مرگ بر آمریکا»؟

هادی حکیمیان نویسنده کتاب اسپاگتی با سس قرمز

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.