سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / متون / حکایت ملاقات با خانواده شهید قاسم سلیمانی

حکایت ملاقات با خانواده شهید قاسم سلیمانی

چونکه گل رفت و گلستان شد خراب!
بوی گل را از که جوییم ؟ از گلاب!

امروز در معیت خانم دکتر دستجردی، خانم دکترحجازی (همسر سردار ذوالقدر) و خانم فاطمه زعفرانی (معاون جمنا) مُشَرف شدیم منزل شهید سردار دل ها، سپهبد شهید سلیمانی!
و بیشتر حس کردم که چرا تا این حد عظمت؟!
منزلی در شهرک شهید دقایقی (سپاه پاسداران) خانه ای بغایت ساده،
همسری بسیار شایسته و در خور و لایق همراهی و همسری والا مرتبه ای چون شهید سلیمانی!
فرزندانی (۳ دختر و ۲ پسر) هر یک نشانگر تربیت حسینی و زینبی!
زینب اما بی تاب تر از همه! دختری ۲۲ساله که تاب تحمل دوری پدر را نداشت!، زیرا طبق گفته های خود و مادر ارجمندش همیشه همراه پدر بوده، حتی مدت ۵ سال در سوریه! و چه پدری که دخترش را با خود به مناطق جنگی میبرد! آدم بی اختیار یاد کربلا می فتاد!
دختری مسلط به چند زبان، از جمله عربی، فرانسه، انگلیسی و…
همسر سردار ذوالقدر تعریف میکرد که وقتی زینب خانم ۲ ساله بود سفری به کرمان داشتیم، و سردار سلیمانی به محض اطلاع ما را دعوت کردند و عجیب بود که می دیدم زینب ۲ ساله لحظه ای از پدرش جدا نمی شد و حالا این زینب ۲۲ساله و این چنین بیتاب !

خانمی گفت زینب جان ! من فقط یک پسر داشتم که شهید شد، اون پسر کوچیکی که تو نماز گل میده به پدرت نوه منه! همه فرزندان شهداء دوباره یتیم شدند! حالا چه کنیم؟!

(با این کلام و دیدن اون مادر شهید صدای گریه وناله به آسمان رسید)

یک دفعه زینب خانم لحنش عوض شد! گفت خودم هستم!     خودم همه جا هستم و میام ! به خونه همه شهداء سرمیزنم و…

خلاصه قیامتی بود از ابهت و اشک و صلابت و اشک و یادگاری ها و اشک و…
جای همه دوستان خالی!

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

یادی از سردار شهید سلیمانی

ويدئو/ یاد شهید سلیمانی و بغض رهبر معظم انقلاب اسلامی

رمز عاقبت بخیری …

ويدئو/ حاج قاسم عزیزمون گفت

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.