سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / یک شهید، یک خاطره

یک شهید، یک خاطره

پنجره

کنار پنجره، با لباس فرم سپاه منتظر ایستاده بود و به ما نگاه می‌کرد. مادر همان‌طور که لقمه نان و پنیر را به دستم می‌داد، گفت: «حسن آقا، شما هم بیا یه لقمه بخور، تو راه گرسنه میشی.»
پدر با لحنی آرام جواب داد: «گرسنه نیستم؛ الان می‌آیند دنبالم. باید برم.»
و دوباره به بیرون پنجره چشم دوخت.
سوز سردی از درزهای پنجره به اتاق می‌آمد. مادر دوباره گفت: «تو اصلاً به فکر من و بچه‌ها نیستی. زمستون و تابستون نمی‌شناسی، لااقل عید امسال رو بمون.»
پدر به دیوار تکیه زد.
– می‌دونم وقتی نیستم، خیلی به‌زحمت می‌افتی، ولی تحمل‌ کن و صبور باش. وقتی می‌بینم این‌طور به بچه‌ها می‌رسی، خاطرم جمع میشه. فقط یادت باشه امسال که مدرسه‌ها باز شد، اسم سمیه رو هم بنویسی. دخترم دیگه بزرگ‌ شده و باید بره مدرسه…
مادر فوری گفت: «پس به خاطر سمیه بمون.»
– سمیه رو خیلی دوست دارم، ولی حفظ اسلام رو بیشتر… دخترم رو بعد از خدا به تو می‌سپارم.
پدر این را گفت و با صدای زنگ در به‌سرعت بیرون رفت.
تصویر قامتش، کنار همان پنجره، در خیالم
نقش ‌بست.
خاطره‌ای از شهید حسن درویشی‌
راوی: سمیه درویشی، دختر شهید

مریم عرفانیان

شهید حسن درویشی

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

مادر شهیدی که از دنیا رفت و بعداز چند ساعت…

ويدئو/معجزه سه شهید در زنده کردن مادر شهیدان پالیزوانی

رونمایی از تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «دختر قالی‌باف»

فضل و صلوات خداوند بر بانوی صبور و مقاوم..

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.