سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / متون / هرگز با پدرم خلوت نكرده بودم

هرگز با پدرم خلوت نكرده بودم

شايد هم پس از ازدواج با همسرم، در واقع با او متاركه كرده بودم.
سالها كشيد تا در يك روز گرم تابستان به صرف چاى كنارش نشستم،
با وى در باب زندگى، ازدواج، فرزندانم، و مسئوليتهايم گلايه كردم پدرم در حالى كه چاى را در نعلبكى ميريخت و به آن فوت ميكرد، نگاهى نافذ بر من انداخت و گفت؛
“هرگز دوستانت را فراموش نكن”
“هر چه پير تر شوى اهميت آنان بيشتر ميشود”
با اينكه به خانواده و فرزندانت عشق ميورزى، باز به دوست نياز دارى،
با آنان مراوده كن، به ديدارشان برو، گه گاه به آنها تلفن بزن، و به آنان نزديكتر شو.
با خود گفتم چه نصيحت عجيبى!!
تمام معناى زندگى من، همسر و فرزندان و شغلم هستند!
با اينحال اطاعت امرش كردم.
هر سال با دوستانم تماس ميگرفتم و اندك اندك بر شمارشان مى افزودم.
سالها بعد دريافتم پدرم رمز زندگى را ميدانست.
در گذار ايامِ عمر، دوستان هر روز اهميت بيشترى پيدا ميكنند.
بعد از اين هفتاد و پنج سال فهميده ام كه؛
زمان چه تند ميگذرد
فاصله ها بلند تر ميشوند
بچه ها بزرگ ميشوند، دنبال زندگى خود ميروند و گاه قلب والدين را ميشكنند، و اغلب از ما دور ميمانند.
مشاغل و دارائيها مى آيند و ميروند.
آمال، عشقها هوسها ميروند و همراه با آنها توان جنسى!
مردم دور و برم كارهاى غير منتظره و گاه ناشايست ميكنند.
والدين ميميرند.
همكارانمان فراموشمان ميكنند.
دوندگيها پايان مى يابند.
اما دوستان واقعى پا بر جا ميمانند.  بى توجه به دورى و حتى فواصل ميان قاره اى!
دوست خوب هرگز دور نيست، فقط بايد دستم را دراز كنم و از وراى صفحه گوشى دستش را بفشارم.
آغوش دوستان هميشه براى در برگرفتنم گشاده است.
سپاس كه يك يكتان هستيد.
و در اينسوى دنيا گوشهاى من براى شنيدن قصه هايتان آماده، چشمانم براهتان و بازوانم براى بغل زدنتان و درب خانه ام براى پذيرائيتان باز است.
ممنون از بودنتان و دوستى پر مهرتان.

ایتابلهسروشآپارات

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.