کیفیت 144 کیفیت 240
خاطره شنیدنی سردار رحیم نوعی اقدم فرمانده گردان لشگر عاشورا از شهید مهدی باکری می گوید
رحیم نوعی اقدم نیروی تحت فرماندهی شهید مهدی باکری لشکر ۳۱ عاشورا و همرزم شهید قاسم سلیمانی و سالهای زیادی در دفاع مقدس و در صحنه نبرد محور مقاومت کنار این شهیدان عزیزمان زندگی کرده …
سرداررحیم نوعی اقدم میگوید مسئولین ما، حضرت فاطمه سلام الله علیها را فراموش کردهاند.
بارها از شهید سلیمانی در وصف شهید باکری شنیدهایم و این تکرار ذکر این شهید در کلام حاج قاسم، نشان از تعلق خاطر ویژه وی به شهیدآقامهدی داشت. در صحنه نبرد در جبههی مقاومت نیز این تعلق خاطر مشهود بود؟
ما میخواستیم در شرق سوریه عملیات کنیم و بهسمت مرز عراق برویم. من آن موقع فرماندهی قرارگاه حضرت زینب سلاماللهعلیه بودم. این عملیات باید به نحوی کلیدش خورده میشد. یعنی باید یک نفر این میدان را باز میکرد. فرماندهی محترم سپاه در سوریه به من دستور داده بود که در پادگانی در آن منطقه مستقر بشوم، و عملیات را انجام بدهم.
آمریکاییها هم گفته بودند که اگر ایران در اینجا عملیات بکند ما آنها را مورد هدف قرار میدهیم. من از باب لیطمئن قلبی خدمت حاج قاسم عزیز رسیدم. ایشان به من گفت ابوحسین برو در پادگان مستقر بشو، و ۷۵ کیلومتر تا سه راهی پیش رو را پاکسازی کن؛ آمریکا گفته است که میزند؛ یقین دارم که میزند! پس برو ببین حمله میکند و یا حمله نمیکند. اگر زد، سلام من را به باکری برسان، و اگر حمله نکرد من میآیم و میبینمت. آخر صحبت جلسهی ما هم، حاج قاسم پیشانی من را بوسید و گفت «شاگرد باکری مثل باکری عمل میکند»، یعنی برو اگر در محاصره قرار گرفتی، و با مشکل مواجه شدی، مثل باکری عمل کن و به عقب برنگرد و آن طرف اروند بمان.
من بارها حس کرده بودم که در سوریه روح آقامهدی به حاج قاسم کمک میکند. در همان اوایلی که به سوریه رفته بودم، تهدیدی وجود داشت و باید آن را رفع میکردیم. در این باره، ما چندین بار عملیات کرده بودیم و توفیق حاصل نشده بود. من خواستم مجدداً عملیات کنم؛ ابتدا به شهید باکری متوسل شدم، و یقین پیدا کردم که آقا مهدی به من کمک خواهد کرد. آقا مهدی را واسطه قرار دادم که غیرممکن را ممکن بکند. عملیات را با موفقیت اولیه شروع کردیم اما کار به بنبست خورد. نتوانستیم به ساختمان نهایی وارد شویم، چون دشمن در زیر ساختمان تونل کنده بود و به داخل تونل میرفت و ما نمیتوانستیم آنها را مورد هدف قرار بدهیم.
با این وضعیتی که پیش آمده بود اتاق عملیات را ترک کردم و به یک اتاق دیگری رفتم و به سجده افتادم و صورتم را به خاک گذاشتم و شروع به گریه کردم. پس از آن خطاب به آقا مهدی گفتم نمیخواهید به ما کمک کنید؟ من در اینجا گیر کردم. بعد از آن توسل ما توانستیم که ساختمان اصلی و حتی ساختمانهای اطرافش را هم بگیریم.
ده روز بعد از عملیات حاج قاسم سلیمانی به جلسهای در سوریه آمد. و من عملیات را برای ایشان توضیح دادم. خدا شاهد است که من در آن جلسه هیچ حرفی از خواب و توسل به شهید باکری نزدم ولی حاج قاسم پس از شنیدن ماجرای پیروزی گفت «روح باکری در اینجا عملیات کرده است» نگفت ابوحسین، نگفت نیروها و … بلکه گفت روح باکری این کار را انجام داده است.
سخن شما با دو فرمانده شهیدتان پایانبخش گفتگوی شیرین امروز ماست…
من افتحار میکنم که هم در خدمت شهید باکری بودم و هم سردار سلیمانی. خیلی عاجزانه از هر دوتایشان میخواهم که دست این سربازِ صداگرفتهشان را هم بگیرند که بتوانم به فرماندهان و برادران شهیدم برسم. انشاءاللّه آنها دست ما را رها نکنند و ما همواره بتوانیم در این دنیا در مسیر خودشان که مسیر ولایت مخصوصاً مسیر شخص ولی فقیه حضرت آیتالله خامنهای، که همان مسیر آقا امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف و مسیر حضرت سیّدالشهدا علیهالسلام ست، حرکت کنیم؛ و در این مسیر تردید نکنیم، شک نکنیم، بصیر باشیم، محکم باشیم، قهرمان باشیم، پایمان نلرزد، توکل کنیم به خداوند متعال، متوسل بشویم به اهل بیت علیه السلام. انشااللّه که بتوانیم به آن هدف نهایی که جلب رضای پروردگار و رسیدن به معشوق است، برسیم.
سلام و عرض ادب وتبریک بمناسبت سال نو …یاد باد آن روزگاران یاد باداحتراما اینجانب از سال ۵۹ در سن حدودا ۱۳ سالگی وارد عرضه جنگ شدم ودر کنار شهیدان چمران .احمد متوسلیان ..جعفر حیدریان ..بنیادی .زین الدین. دل آذر ..جواد عابدینی ..احمد کریمی .مصطفی کلهری وحال محمود اخلاقی وهمه سرداران شاخص شهید دفاع مقدس و سردار غلامرضا جعفری .به عنوان بی سیم چی در کنارشان بودم وسینه ام پر از خاطرات هست اگر عزیزی حظر بود کتاب وفیلم بسازد با اطلاعات زیاد ومفید در خدمتم .شاید همین شهدا شفاعت حقیر را بکنند