سرخط خبرها
خانه / امامی راد (صفحه 23)

امامی راد

دستخط رهبرانقلاب بر تصویر شهید حججی

سلام و درود حق بر این شهید پرافتخار و سرافراز که در حساسترین و خطیرترین لحظه‌ی زندگی، نماد حق پیروز و آشکار در برابر باطل رو به زوال شد. سلام خدا بر او که با جهاد مخلصانه و شهادت مظلومانه، خود را و همه‌ی ملت خود را عزیز کرد. سید علی خامنه‌ای

ادامه نوشته »

سرطان اصلاحات بدنبال فاسد کردن زنان

اینجوری که اصلاح‌طلب‌ها تو یک‌سال اخیر برای موضوع حضور خانم‌ها در استادیوم و انتشار اخبار جام‌جهانی زنان و داوری خانم‌ها تو اروپا و ایران تلاش کردند، اگه برای حل معضلات اقتصادی تلاش می‌کردند، باتوجه به اینکه دولت دست خودشونه تاحالا مشکلات حل شده بود

ادامه نوشته »

ماجرای اعجاز نام حضرت ابوالفضل علیه السلام

. روحانی مسئول مشاوره به زندانیان محکوم ‌به اعدام در زندان رجایی شهر خاطره جالبی دارد: حدود ۲۳ سال پیش جوانی که تازه به تهران آمده بوده در یک کبابی مشغول کار می‌شود، ‌شبی پس از تمام شدن کار، صاحب کبابی دخل آن روز را جمع می‌کند و می‌رود در …

ادامه نوشته »

اتفاقی جالب در تفحص یک شهید…

شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد .... شهید سید مرتضی دادگر می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران..... علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم....

ادامه نوشته »

آيت‌‌الله شيخ مرتضی حائری در عالم خواب

شب اول قبر آيت‌‌الله شيخ مرتضی حائری برايش نماز ليلة‌ الدّفن خواندم، همان نمازی که در بين مردم به نماز وحشت معروف است. بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم . چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم. حواسم بود که از دنيا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنيايي چه خبر است؟! پرسيدم: آقای حائری، اوضاع‌تان چطور است؟ آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می آمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشته‌ای دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن...

ادامه نوشته »

فقر واقعی…

مرد فقیری از خدا سوال کرد: چرا من اینقدر فقیر هستم؟! خدا پاسخ داد: چون یاد نگرفته ای که بخشش کنی! مرد گفت: من چیزی ندارم که ببخشم؟ خدا پاسخ داد: دارایی هایت کم نیست! یک صورت، که میتوانی لبخند برآن داشته باشی!

ادامه نوشته »

از خاطرات یک آزاده از زندان صدام

به خاطر آنكه قاب عكس صدام را شكسته بودم، مرا به گودالی كه هشتاد و یك پله از زمین فاصله داشت، بردند. آنجا شبیه یك مرغ‌دانی بود. وقتی مرا در سلولم حبس كردند، از بس كوچك بود، می‌بایست به حالت خمیده در آن قرار می‌گرفتم. آن سلول درست به اندازه ابعاد یك میز تحریر بود. شب فرا رسید و كلیه‌هایم از شدت سرما به درد آمده بود. به هر طریق كه بود، شب را به صبح رساندم. تحملم تمام شده بود. با پا محكم به در سلول كوبیدم. نگهبان كه فارسی بلد بود، گفت: چیه؟ چرا داد می‌زنی؟ گفتم: یا مرا بكشید یا از اینجا بیرون بیاورید كه كلیه‌ام درد می‌كند. اگر دوایی هست برایم بیاورید! دارم می‌میرم. او در سلول را باز كرد و چند متر جلوتر در یك محوطه بازتر كشاند و گفت: همین جا بمان تا برگردم.

ادامه نوشته »

سفرنامه دكتر مریم حجتی(استاد دانشگاه) از سفر به خرمشهر

دعوت مؤسسة «بهار خرمشهر» برنامة سفر را از شمال به جنوب تغییر داد و دوستان هم موافق. پیشنهاد و دعوت دوست عزیز خانم آذر طباطبایی از سوی خانم صدیقه زمانی مدیر مؤسسه را نمیتوانستیم نپذیریم،

ادامه نوشته »