سرخط خبرها
خانه / طهورا (صفحه 2)

طهورا

نجوای قاصدک

قاصدک نگاهش بر گلبرگ های گل ها افتاد که روبه سوی آسمان بلند شده بود! متوجه خود شد! گلبرگ هم نداشت تا به سوی آسمان دراز کند و از خدایش حاجت طلبد! تمنایش را در دل ریخت و با خدا شروع به صحبت کرد: خدایا!

ادامه نوشته »

«ملکه» / قسمت دوم

ایکاش او نیز مَلَک بود، می توانست نور عظیم آسمانی را با تمام وجود درک کند! از محضر گران قدرش بهره ببرد. بودن در نور سرآغاز شناخت بود! می توانست در نور بماند، با او زندگی کند، در او زندگی کند، با وجودش حی شود، روحیه بگیرد.

ادامه نوشته »

«ملکه» / قسمت اول

بسم الله الرحمن الرحیم «ملکه» قسمت اول خوشحال و با انرژی به این طرف و آن طرف می دوید در حالیکه چشم از مادر و پدرش بر نمی‌داشت. مواظب بود زیاد از آنها دور نشود هرچند در محیطی که زندگی می‌کرد گم شدن معنی نداشت!!!! دست های کوچکش را زیر آبشار …

ادامه نوشته »

ماه در چشمه

پنجره اتاق را گشود، نور زیبای خورشید صورتش را نوازش کرد، نسیم ملایم بهاری که از گوشه‌ی پنجره راه به درون اتاق یافت حالش را جا آورد، روزه توانش را ربوده بود، روی تخت دراز کشید و نفسش از عطر بهار نارنج اشباع شد.

ادامه نوشته »

رویای آسمانی

هواپیما از ابرها گذر کرد و در فضای لایتناهی آسمان شناور شد!... دوچرخه محوشد!... زمین چقدر کوچک و حقیر به نظر می رسید!... با تمام دغدغه ها و مسائل و مشکلاتش!... دلش مملو از شعفی وصف ناپذیر بود،

ادامه نوشته »

تلاطم

بسم الله الرحمن الرحیم گاه در اوج بود، حال و هوایش پرواز می کرد به سمت آسمان ها، روحش انگار دربند کالبد مادی نبود، شادمانه پر می کشید تا نور، تا خانه نور، تا بیتی که سال ها در آن تعلیم وتربیت شده و طعم مهربانی را چشیده بود! طعمِ …

ادامه نوشته »

یا لیتنی کنتُ معک…

بسم الله الرحمن الرحیم السلام علیک یا اباعبدالله مولاجان محرم که از راه میرسد به عشق شما سیاهپوش می شویم! عزاداری می کنیم و می گرییم! هزار سال از آن واقعه گذشته ولی انگار هر سال درد ما تازه است! اندوه در جانمان لانه می کند از آنچه به خاطر …

ادامه نوشته »

الروح،الریحان

محرم است، عطر حسین فاطمه س آسمان و زمین را در برگرفته، بوی بهشت می آید، بوی کربلا، بوی سیب! این چه عطری است که هرسال در دنیا می پیچد و به اندازه چند روز انسان های جامانده در تاریکی را هوشیار نموده، به تکاپو وا می دارد! همه مست این عطر بهشتی از جای بلند شده خاک غفلت از سر و روی می تکانند و او را جست و جو می کنند. خورشید عالم تاب که از جانب خدا آمده بود تا تاریکی هارا پس بزند و همه را با خود به سوی نور ببرد! پس چه شد؟ چرا این گونه غریبانه در عصر عاشورا به سرخی گرایید؟

ادامه نوشته »

بهره مندی از نور – قسمت سوم

از آنجایی که برای طی صراط ابتدا باید ارتفاع گرفت و این ماجرا بدون اذن رب و ولایت ولیّ میسر نیست، پس برای قرار گرفتن بر ابتدای صراط در ارتفاعات به شدت نیاز به ولیّ داریم! ولیّ آن کسی نیست که طبق رای و بیعت مردم انتخاب شود! ولیّ کسی است که خداوند او را برگزیده و مقام ولایت را به او تقدیم نموده، هرچند کثیری را خوش نیاید!!!! این جاست که نقش کلیدی آقا و مقتدای ما بارز می شود! این راه به سمت ارتفاعات فقط به اذن الله به روی کسانی باز است که تابع ولیّ عالم باشند! پس نه تنها ادیان گوناگون خود را در کف و عمق عالم محصور نموده اند بلکه تعدادی از مسلمین که سر تسلیم در برابر مولا امیرالمومنین ع فرود نیاوردند نیز در تاریکی زندان دنیا مانده اند! پس خدایا! ما در هر نماز با این جمله اهدناالصراط المستقیم از تو چه می خواهیم؟

ادامه نوشته »

بهره مندی از نور

خدایا این آیه چقدر عجیب است! تو مومنین را ولایت می کنی و ایشان را از ظلمات به سوی نور حرکت می دهی! مگر مومن در ظلمات به سر می برد؟ از آن عجیب تر! کافران ولایت غیر تورا پذیرفته اند، ایشان از نور به سوی ظلمات رهنمون می شوند به سبب انتخابشان، مگر کافر در نور به سر می برد که توسط طاغوت به سوی ظلمات سیر کند؟ به نظر می رسد در این آیه خداوند از یک منطقه ای صحبت می کند که حالت صفر مرزی دارد ، مومن و کافر با هم در آن منطقه قرار دارند، این منطقه نسبت به...

ادامه نوشته »

در محضر او/ پایان

سرش را تکان داد، تازه داشت ماجرا را فهم می کرد، سخنان استاد شیرینی خاصی داشت! در عین حال سنگین بود، باید برای فهم مطالب وقت باز می کرد! ببخشید استاد تا حدی بیت و نور و اسم الله را متوجه شدم ارتباط این مطالب با اربعین چیه؟ اگر یادتون باشه دیشب مطلب ما از اربعین شروع شد! خوب!!!! یادت هست گفتم هر سازه ای که زیر ساخت نوری داشته باشه قوام داره و به ثمر میرسه؟ بله استاد!...

ادامه نوشته »

در محضر او/ قسمت ششم

بسم الله الرحمن الرحیم قسمت ششم: از منزل استاد که بیرون آمدند حال عجیبی داشت! در دانشگاه با دوستانش گاه به جلسات سخنرانی سر زده بود ولی تابحال کلامی این گونه در دلش جای نگرفته بود! چی شده اخوی؟ خیلی تو فکری! صدای شاد عطا او را از درونش بیرون …

ادامه نوشته »

در محضر او/ قسمت پنجم

..در این مدت کوتاه، دگرگونی هایی در درونش اتفاق افتاده بود، دوست داشت بداند این تغییرات پایدار خواهد بود؟ بعد از اتمام ایّام  که دوباره به زندگی خود مشغول می شود! چه اتفّاقی خواهد افتاد؟ حال و هوایی که تجربه کرده بود بی نظیر بود، خداوند به او توفیق عطا کرده بود زمان زیادی به یاد امامش بوده و متوجه ایشان باشد، دوست نداشت این حال و هوا را از دست بدهد! روحش با ارتفاع آشنا شده و از سقوط می هراسید. دلش می خواست دوباره عطا را ببیند و با او گفت و گویی داشته باشد،.یادش آمد قبل از جدا شدن از اکیپ دانشجویان، عطا محل قرارشان را به او گفته بود، به راه افتاد، نزدیک حرم، روبروی در ورودی بین الحرمین زیر پل عابر! از دور نگاه کرد!...

ادامه نوشته »

در محضر او/ قسمت چهارم

صبح هنگام که برای نمازچشم گشود لباس هایش شسته و تر و تمیز کنار رختخوابش بود! این خادمان با همه یکسان رفتار می کردند، در این سرزمین غریب و در این ایام، فقیر و غنی ، فارس و عرب معنی نداشت، همه برای آسایش یکدیگر و خدمت...

ادامه نوشته »

در محضر او/ قسمت سوم

با تکان دستی از خواب پرید، عطا بود: پاشو اخوی نماز صبحه! اتوبوس برای نماز توقف کرده بود، خمیازه ای کشید و خواب آلوده پیاده شد، صف عریض و طویلی برای تجدید وضو تشکیل شده بود! با کراهت نگاهی به وضوخانه نه چندان تمیز نمود، به دلش نبود در این محیط وضو بگیرد! دستی را بر شانه اش احساس کرد،  باز هم عطا با شادابی همیشگی اش ! چی شده اخوی؟

ادامه نوشته »