سرخط خبرها
بچه های شهر غریب - 4

رویا

بسم الله الرحمن الرحیم

آزاده بودن و در بند دنیا نبودن را از مولای خود حسین ص آموخته بودند

و به دنبال خواست و رضایت امام بودن را از کاروانیان ایشان،

آرزویشان یاوری امام زمانشان بود،

همه جارا حریم امام ع می دیدند و نسبت به آن غیورانه رفتار می کردند،

به همین دلیل به محض اینکه کشور مورد حمله دشمن قرار گرفت از جاهای دور و نزدیک خود را رسانده و از حریم الهی دفاع کرده بودند.

آنها عاشق امام زمانشان بودند و در تمام مدت کوتاه زندگیشان به دنبال جلب رضایت ایشان، همچون شهید فهمیده ها بودند…

جلب رضایت امام ع یعنی رضای خدا ،

آنها در دنیا همه چیزشان را فدا کرده بودند هرچه داشتند به عشق امام ع و در راه دفاع از حریم ایشان بذل کرده بودند، حتی جانشان را!

و این گونه بود که به آسمانهای بالا راه یافته بودند،

تعلیم و تربیتشان نیز در همین راستا بود، مشتاق بودند بتوانند در حریم پروردگارشان کاری انجام دهند

و مرضی رضای او شوند،

آنها دغدغه شان حریم بود،

دوست داشتند خدشه ای در آن نباشد،

آنها غیور بودند و آرزویشان بود روزی جزو یاوران امام ع پا به عرصه بگذارند.

مدتها بود دلشان می خواست اذن میدان گرفته ودر مسائل جامعه ورود کنند،

جامعه را نیز جزئی از حریم امامشان می دیدند

و حال خدشه در آن رو به ازدیاد بود و این ماجرا در حد تحمل ایشان نبود،

ایشان در بهشت های آسمان های هفت گانه از نعمات بسیاری بهره مند بودند

ولی وقتی پای امام ع و دردهای حضرت زهرا س به میان می آمد نعمات رنگ می باخت و سربازی برایشان پررنگ می شد،

حاضر بودند تمام نعمات بهشتی را بدهند و لحظه ای رضایت حضرت زهرا س را به دست بیاورند.

بالاخره زمان موعود فرا رسید، دور هم جمع شده و انتظار می کشیدند،

ندا آمد: از هم اکنون اجازه دارید در مسائل جامعه ورود کنید،

به شما اجازه داده شد جهت ارتقای فرهنگ شیعه تلاش کنید و اثر گذار باشید.

همه خوشحال شدند، به آرزویشان رسیده بودند،

آنها سقوط جامعه شان را نظاره گر بودند، سقوط شیعیان ،

می سوختند ولی اجازه انجام کار نداشتند، مجبور بودند سکوت کنند و دم بر نیاورند،

اینها کسانی بودند که از جوانی شان، آرزوهای شان و تمامی امکانات شان دست کشیده و جانشان را برای اعتلای دین و تشیع فدا کرده بودند،

اکنون این زوال برای شان دردناک بود، حال انتظار پایان یافته بود! اذن میدان داده شده بود!

ارواح شهدا تقسیم کار کردند، باشادی شروع به انجام وظیفه نمودند،

بعضی ساکن آسمان های بالاتر بوده و حیطۀ عملشان وسیع تر و قوی تر بود،

با اسم الله شروع به کار کردند،

مردم غفلت زده و خواب بودند،

عده ای در فساد غوطه ور شده و از خدا فاصله گرفته بودند، می بایست موانع را پس بزنند،

حجابها باید پاک میشد، کنار زده میشد تا نور به قلوب بتابد و بیداری حاصل شود.

هرچه تلاش می کردند نمی توانستند حجمۀ حجب عظیم و قطور را پس بزنند،

گاهی موفق می شدند روزنه ای به سمت شخصی باز کنند،

محصول آن حال خوشی بود در حد ثانیه و دوباره حجابها به هم می رسید و شخص غرق دنیا میشد.

نمی فهمیدند اشکال کار در کجاست!

ماجرا عظیم تر از آنی بود که فکرش را می کردند، برایِ راه چاره دور هم جمع شدند.

یکی از ارواح گفت : بهتر است از مربی مان درخواست کمک کنیم ، با نور ایشان است که خداوند ماجراها را جلو می برد، بهتر است توسل کنیم، همه موافق بودند.

شروع به توسل نمودند، بر اساس نیازی که در درونشان حس می کردند، مادرِ امت، را صدا می زدند،

تمام احتیاج و عجز خود را در یک کلام ریختند: مادر.

صدای مادر مادر در آسمان های هفت گانه پیچیده بود،

صوتی دل نشین که طنین انداخته و نشانه نیاز بود،

این صدای حزین را بعضی از زمینی ها هم می شنیدند، آنها که در حجاب نفسشان گیر نکرده بودند.

آن روز خداوند به استغاثه ارواح پاسخ داد،

ارواح شهدا نور عظیمی را مشاهده کردند که از بلندیهای آسمان در حال فرود آمدن است،

وجهی نوری از وجوه بی کران مادر مهربان س،

نور پایین آمد، ندایی به گوش رسید، به دنبالم بیایید، من خود شما را در این عرصه یاری خواهم داد،

ارواح شادمانه به دنبال آن نور عجیب و لطیف روانه شدند،

نور در حجب قطور نفوذ می کرد و آنها را از هم می پاشید،

حجب پس زده می شد، انگار نور ناجوریها را جارو می کرد و از سر راه برمی داشت،

با آمدن نور مسیر روشن و واضح شده بود،

شهدا در این مسیر گشوده شده قدم گذاشتند و شروع به اثر گذاری نمودند.

ارواح شاد بودند، خود را در برابر نور مادر، کودکانی می دیدند که در طاقت فرساترین لحظات، مادرش به دادش رسیده و درهای بسته ای را که او پشت آن گیر افتاده، برایش گشوده.

ارواح خود را در برابر آن نور کوچک می دیدند، خیلی کوچک،

انگار به دوران کودکی باز گشته بودند، دوران خوشی و بی دغدغگی،

دورانی که دلت خوش است مادرت هست و همه چیز را برایت روبراه می کند

پس تو فقط شاد و خوشحال هستی و به دنبالش میدوی، میروی به هرکجا که او می رود

و از چیزی نمی ترسی چون او هست،

با دستان ظریف ولی توانمندش و با دل مهربانش که نمی گذارد غبار غم به چهره ات بنشیند،

آنها دنباله چادر مادر را گرفته و روان شده بودند،

می دیدند مادر چگونه درها را می گشاید ، چگونه نور افشانی می کند، چگونه مشکلات و موانع را پس می زند و راه را هموار می کند

و چگونه کریمانه گوشه ای از کار را بدیشان می سپرد و از شادیشان برای انجام وظیفه شاد می شود.

آن قدر شور و شعف در میان ارواح شهدا زیاد بود که کودکانه، همان طور که مادر را همراهی می کردند، شعری زیر لب زمزمه می کردند:

مادر جارو می کنه! مادر با نور خودش راه رو روشن میکنه

مادر جارو می کنه! مادر با دست خودش در ها رو وا می کنه

مادر جارو می کنه! مادر جارو می کنه……..

اگر در زمین می بودی و وجودت آسمانی شده بود،

صوتِ کودکانۀ آنها را می شنیدی که می خواندند…….

طهورا

آبان 96

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

ایران ثابت کرد توانایی انهدام تمام پایگاه‌های هوایی صهیونیست‌ها را دارد

تنبیه رژیم صهیونیستی توسط جمهوری اسلامی ایران

قدردانی احزاب ملی لبنان و فلسطین از عملیات «وعده صادق»

وعده صادق

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.