سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / اشعار / اشعار معارفی / مادر و بچه های شهر غریب
بچه های شهر غریب

مادر و بچه های شهر غریب

بسم الله الرحمن الرحیم

پرستوهای میرن سفر چقدر دلم پیش اوناست

چه باصفا و بی ریان چقدر دلم پیش اوناست

پرستوها همه با هم یکصدا پرواز میکنند

دوست و رفیق همدیگن یک نوا پرواز میکنند

وقتی یکی زخمی بشه همه توقف میکنند

برای دوست زخمیشون همه تلاشی میکنند

پرستویی تو مدینه بود که بهش چه ظلما شد

در قبال اون نازنین چه ظلمایی که روا شد

به صورت همچو ماهش با دستاشون سیلی زدن

با غلاف شمشیراشون به پهلوهاش ضربه زدن

جلوی چشمای تَرش به شوهرش کتک زدن

به قلب همچو شبنمش با حرفاشون ترَک زدن

وقتی که بین اونا بود هیچ کسی بهره ای نبرد

خدام(خدا هم) وجود نازشو از بین اون نامردا برد

حالا همون پرستویی که مهربونتر از همست

پر کشیده به آسمون پنهانه و دور از همست

یه بیت باصفا داره تو اوج این آسمونا

هرکی به اون خونه بره بهشتیه واسه اونا

بچه های بی پناهو به اون خونه پناه میدن

هرکی توجه بکنه به اون خونه راهش میدن

دست و روشونو میشوره خانمی که تو اون خونست

یه مادر مهربونی که مهرنون تر از همست

براش مهیا میکنه هر کی به اون خونه بیاد

از آب و نون گرفته تا هر چی دل اونا بخواد

دستای مهربونشو رو سر اونها میکشه

هرچی غم و غصه دارن از دلاشون پر میکشه

دست میکشه رو سرشون تا که یه وقت غم نخورن

از دست مردم زمان یه وقتی غصه نخورن

یه روز یه چندتا از اونا که خسته بودن از زمان

رفتن به سمت اون خونه جدا شدن از آدما

زخم زبون آدما دلاشونو سوزونده بود

تهمت و بهتان و دروغ قلباشونو شکونده بود

رفتن به سمت اون خونه پشت دیوار دونه دونه

نشسته بودن که شاید نگاه کنه صاحب خونه

صاحب اون خونه اومد در رو به رویشون گشود

خونه چون بهشتشو به روی بچه ها گشود

اون بچه های بی گناه، خسته، گرسنه، بی پناه

از همه محبتا فقط میخواستن یه نگاه

وقتی تو اون خونه بودن انگاری تو بهشت بودن

تو اوج آسمون بودن وقتی کنار او بودن

اون بچه های بی پناه که حالا دارن یه پناه

گفتن حالا چیکار کنیم که دل او نشه پُر آه

هر کی یه چیزی گفت ولی یکی میون بچه ها

اونی که بیشتر از همه پرستو شد با یک نگاه

گفت که بیاییم کاری کنیم برای شادی دلش

یه کار پُر ثمر کنیم برای لبخند لبش

مادر مهربونمون یه خواسته بزرگ داره

فرزند منتقم داره آرزوی ظهور داره

بیاییم همه با همدیگه یه همت عالی کنیم

برای خواسته دلش همه با هم کاری کنیم

بچه هایی که می شنیدند حرفای اون بزرگترو

تو دلاشون همه با هم تصدیق میکردن همه رو

گفت که همه عهدی کنیم تا اون زمان که زنده ایم

برای شادی دلش دنیامونو فدا کنیم

مادر مهربونی که حرفای اونها رو شنید

لبش به خنده وا شدو دلش از غصه ها رهید

اون خانم مهربونی که جا داده بود به اونا

میشنیدو هِی دعا میکرد برای تک تک اونا

رویش به سمت آسمون میگفت خدای مهربون

تو این مسیر یاری بکن هر کی که شد همراهمون

نصرت بکن تو این مسیر هر کی که با ما یار باشه

برای مهدی زمان همیشه مهدیار باشه…

آذر ۹۶

ایتابلهسروشآپارات

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.