سلام نمازش را که داد احساس کرد غرقِ نور گشته است، ادامه داد؛ السلامُ عَلی الحُسَین.
هربار که سلام می داد حال بهتری پیدا می کرد، نام حسین (ع) روحش را جلا میداد،
احساس میکرد بالن وجودش سبکتر میشود و اوج میگیرد.
السلامُ عَلی الحُسَین . چه حال غریبی است در محضر مادر،
وقتی به فرزندشان سلام می دهی، مانند موشکی که آسمان را میشکافد و به سرعت اوج میگیرد.
چه زیباست رها شدن از اسارت دنیا.
ناگهان فکری از ذهنش عبور میکند؛ ” نکند سقوط را دوباره تجربه کنم؟! ”
سراپای وجودش التهاب میشود و عرضه میدارد :
یا مَولاتی یا اُماه اَغیثینی
مادرجان دستم را بگیر، ای که دار و ندارم از شماست،
ای مهربانترین مجرای الهی،
ای مادرِ عالم و آدم.
ای به فدایت که سالهاست سرپرستی مان را به عهده گرفته اید،
ای قافله سالار ما، که بهترین سرانجام مان خودِ شما هستید.
بودن در محضر شما، دیدن معجزات شما، چشیدن تربیت هایتان و در یک کلام بهره مندی از مهرِ مادری تان.
یا مَولاتی!
می شود بسته به بالت باشم و همیشه در ارتفاع؟
می شود دستم را بگیری و مانع از سقوط دوباره ام شوی؟
…
اشکهایش سرازیر میشود،
دیگر هیچ نمیگوید،
خیره به سجاده اش میشود و در نگاهش نقش می بندد؛ مادر، مادر، مادر
فدای قدمهایت ای مادرم
یتیمِ نگاهِ کریمانه ام
فدایِ الطافت ای مهر بان
تبسم بفرما ، آرامِ جان
مصطفی
96-08-19 _ اربعین