بسم الله الرحمن الرحیم
مدّتی بود حال و هوای شهر برایش غیر قابل تحمّل شده بود.
از مردم شهر فاصله گرفته بود، کنج عزلت را به هیاهوی شهر ترجیح میداد.
اما در خلوت هم آرامش نداشت.
التهاب عجیبی وجودش را فراگرفته بود.
گمشدهای را در درونش جستجو میکرد.
به دنبال وسیله ای بود تا به آن چنگ زده و به کمک آن از ظلمات شهر به سمت نور برود.
دلش همچون هوای آن شب غم زده و بارانی بود.
بیاختیار اشک می ریخت و با تمام وجودش ” مادر” را صدا میزد.
گویی تنها راه نجات را دامان پر مهر مادر میدانست.
پاسی از شب گذشته بود و او هنوز بر سر سجاده، قرآن را در آغوش کشیده و در پیشگاه خداوند اشک میریخت. و نیازمندتر از همیشه مادر را صدا میزد. مادر مادر مادر
آن شب گذشت و تحول بزرگی در زندگیاش رخداد.
گویی درهای آسمان باز شده و طناب الهی در دستانش قرار گرفته بود.
گویی مادر نالههایش را شنیده و برایش مادری میکرد.
دست نوازش مادر مرحمی بود بر دل شکستهاش.
دلش با نور وجود مادر گرم و روشن میشد.
از آن پس هربار مادر را صدا میزد به تناسب نیاز درونش به سمت آسمانها کشیده میشد و ارتفاع میگرفت.
تا مدتها ترس از برگشت به سمت شهر و هیاهوی شهر را داشت.
اما پس از مدّتی متوجّه شد هر چه توجّهش را به مادر میدهد ناخودآگاه از شهر دورتر و دورتر میشود. حال عجیبی داشت! خود را ذرّه ای بین دو آسمان رحمانیّت و رحیمیّت خداوند میدید!
انقدر حلاوت و شیرینی این فضا برایش جلب توجه کرده بود که دیگر شهر و مردمانش را به فراموشی سپرد…
او آرامشش را مدیون محبّتهای مادر میدانست.
تصمیم داشت جهت جبران آن همه مهر مادری قدمی بردارد.
پس خواستههای مادر را در ذهنش مرور کرد.
امّا خود را بسیار ناتوان یافت.
ندا سر داد، مادر، مادر…
ندایی از اعماق وجود، پر از عشق، پر از نیاز، مادر، مادر، مادر…
هر بار که مادر را صدا میزد تغییری در وجودش رخ میداد.
او کمکم از جنس نور مادرش میشد.
انقدر مادر را صدا زد تا تمام ابعاد وجودش از نور مادرش شد.
او دیگر شخصیّت و هویتی نداشت. نور شد. پرتویی از انوار فاطمی س.
و به سمت اصلش به حرکت درآمد…
مادر او را تربیت کرد از قالب شخص بودن بیرونش آورد و از جنس خودش کرد تا بتواند به کار گرفته شود برای مهدی عج.
بعدها متوجّه شد این عطای بدون استحقاق نه تنها در حق او بلکه برای تعداد کثیری از انسانها رخ داده!
و مادر، همه را از تاریکی های دنیا به سمت روشنایی ایام الله حرکت میدهد.
گویی مادر، کمند مهرش را بر دل شیعیان انداخته و در لیل دنیا تربیتشان میکرد
تا از قالب شخص بیرون آیند و از جنس نور شوند
تا برای سربازی در یوم علوی تحویل امیر مؤمنان علی ع داده شوند…
جهت شادی دل مادر مهربانم” اللّهم صل علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم“