*بخشی . ۱۶ ساله *
زهرا…
نامی وصف نشدنی داری…
صدایت که می زنم آرامش درونم را چه کنم؟
از کجا نشأت می گیرد را می دانم…
چیزی را که نمی دانم حَرَمت است…
حرمی که اگر بود خلوت گاهم می شد…
و حال که نیست، موجب آشفتگی ام شده…
نه تنها من، بلکه تمام محبان و شیعیانت بی تاب عِطرِ ضریحت شده اند…
صدایت می زنند “مادر“…
مادر که برایت سهل است، تو جلوه گر تمام عظمت دنیا هستی اگر بدانند…
از تو گفتن را بلد نیستم!
ولی با تو بودن را دوست دارم…
نتوان وصف تو گفتن..