عباس سلیمی نمین طی مصاحبه ای عنوان کرد؛
اگرچه سخت و رنجآور است اما ظاهراً بايد باور کرد که ميتوان به کمک برخي ابزارها حتي آثار به ثبت رسيده قبلي خودمان را هم دستکاري، جعل يا به کلي پاک کرد و از نو با هدف مخدوش نمودن همه محفوظات تاريخي ملت، بنايي پوشالي را جايگزين تجربيات و حافظه ملتي پرسابقه ساخت.
پنج شنبه هفته گذشته بود که خبر رسيد عباس امير انتظام سخنگوي نخست وزير دولت موقت درگذشت و همين مسئله باعث شد تا موجي از پيام هاي تسليت و مطالب توئيتري و اينستاگرامي در فضاي مجازي و شبکه هاي اجتماعي دست به دست شود.
اما نکته جالبي که در خصوص اين مطالب وجود داشت، متوني بود که بيشتر نشان مي داد در ادامه تحريفات گذشته از زندگي امير انتظام، اين بار پس از مرگ وي قصد اسطوره ساختن از وي به ميان آمده است.
در همين خصوص با عباس سليمي نمين، مدير دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران هم کلام شديم تا در نوشتاري کوتاه، سخنگوي دولت مهدي بازرگان را از زبان خاطراتش معرفي کند.
متن اين گفت و گو را در ادامه مي خوانيد:
– در ابتداي گفت و گو بفرماييد که چرا اين روزها افکار و عقايدي دو گانه و متفاوت درخصوص عباس امير انتظام به وجود آمده است؟
براي معرفي عباس امير انتظام بهتر است که به خاطرات خودش و آنچه در خاطرات دو دهه قبل بيان کرده مراجعه کرد.
تفاوت آنچه در خاطرات مکتوب آقاي اميرانتظام در مورد شرايط دوران حبس وي ميخوانيم با آنچه بعد از نزديک دو دهه به کمک مجري”خشت خام” و احتمالاً ديگران توليد شده، آنچنان فاحش است که نشان ميدهد به دليل ولنگاري ها در حوزه فرهنگ نه تنها ميتوان دست اندازي به تاريخ داشت بلکه می توان تاريخي از نو ساخت!
اين وضعيت، صاحب اين قلم را به ياد نقلي از يکي از شيوخ امارات انداخت که وقتي از وي سؤال شد شما ابنيه تاريخي نداريد که اداره ميراث فرهنگي تأسيس نمودهايد!
پاسخ داد: ابنيه تاريخي راهم بعداً پول ميدهيم تا برايمان بسازند!
– چگونه مي توان عباس امير انتظام را بهتر شناخت و به ابعاد واقعي و حقيقي اقدامات و شخصيت وی پی برد؟
اميرانتظام که به دليل داشتن ارتباطات غيرمتعارف با بيگانگان، ايامي را در حبس به سر برده است، در سال 81 خاطرات خود از اتهاماتش و چگونگي مواجهه مقامات ذيربط با آنان را به انتشارات نشر ني سپرد و تمامي ادعاهاي ايشان بي کم و کاست در دوران دولت اصلاحات به چاپ رسيد.
اما نزديک به دو دهه بعد در برنامه اي کاملاً تبليغاتي فرصت را مغتنم شمرد تا حتي خاطرات مکتوب خود را جعل کند!
براينمونهدرمصاحبهجديدميگويد:
” منهيچموقعارتباطمرابهعنوانمريدبابازرگانقطعنکردم“.
حال آنکه در خاطرات مکتوبش ملاقات خود را با بازرگان بعد از سالها کاملاً اتفاقي اعلام ميدارد:
“17 شهريور 1357- امروز صبح با اردشير پسر 6 ساله ام در حالي که در پياده روي غربي خيابان پهلوي (وليعصر) حول و حوش محموديه قدم ميزديم آقاي مهندس مهدي بازرگان را ديدم…
درباره سر و صداي شهر و تير اندازيها پرسيدم.
گفت که دليل آن را نميداند.
پرسيدم: چه بايد کرد؟
پاسخ داد بايد نزديک رفت و از جريان آگاه شد.
پيشنهاد کردم که آيا به همکاري من احتياج دارند؟
گفت بله، البته به شرطي که کارهاي بازرگاني ات را کنار بگذاري.
از 17 شهريور به بعد روزها به دفتر مهندس بازرگان ميروم“
– در خصوص اتهامات جاسوسي و ارتباطات امير انتظام با آمريکايي ها توضيح می دهيد؟
در کتاب خاطرات سياسي دکتر کريم سنجابي در مورد ارتباطات غير متعارف آقاي اميرانتظام با مأموران سيا همچون ريچارد کاتم و ويليام باتلر مطالبي آمده که حتي دکتر کريم سنجابي دبير کل جبهه ملي بعد از مشاهده شمهاي از آن زبان به اعتراض ميگشايد.
از سوي ديگر در کتاب خاطرات عباس امير انتظام آمده که آقاي اميرانتظام در اين زمينه در نامه اي به نماينده دادستان کل مينويسد:
” در سفري که نيکسون به ايران آمد کميته مرکزي نهضت مقاومت ملي تصميم گرفت نامه اعتراضيه براي او بنويسد…
براي رساندن اين نامه به سفارت آمريکا، نهضت مقاومت به من مأموريت داد که آن را به سفارت تحويل دهم.
درزمان تسليم نامه،کسيکهدرسفارتآمريکانامهراازمنگرفتشخصيبودبه نام “ريچاردکاتم” کهخودش راعضوسياسيسفارتمعرفيکردوگفتکهاووعدهزيادي در سفارت از نقشه کودتا خبر نداشتند و بعد که فهميدند با آن مخالفت کردند و نسبت به ملت ايران ابراز همدردي کرد.
ضمناً پيشنهاد کرد چنانچه نهضت مقاومت بپذيرد هر چند وقت يک بار همديگر را ببينيم.
پيشنهاد او را با کميته مرکزي نهضت مقاومت طرح کردم.
تصويب کردند که بر حسب ضرورت او را ببينم و به همين دليل هروقت نهضت، مطلبي را صلاح ميدانست که به عنوان اعتراض بدهد، به کاتم داده ميشد و به من مأموريت ميدادند.
جمعاً چندبار بنا به دستور نهضت مقاومت، ايشان را ديدم و مشکلات و مصائب ناشي از کودتا را به وي منعکس ميکردم و او هميشه ابراز همدردي ميکرد.
بعد از چندي هم که از ايران رفت.
قبل از رفتن گفت که به عنوان اعتراض به سياست دولت آمريکا از سفارت و امور خارجه آمريكا استعفا خواهد داد.
دراينروايت، همخلافگويي هاي آقاي کاتم و هم آقاي اميرانتظام براي هر خواننده اي با هر سطح از سواد سياسي کاملاً بيّن است.
براي نمونه با وجود اذعان به ارائه پيشنهاد” هر چند وقت يک بار همديگر را ببينيم” از طرف آقاي کاتم، هرگز به ملاقاتهايي که به دعوت وي صورت ميگرفته است و موضوعات مورد بحث در آن اشاره اي نميشود.
همچنين ادعا ميشود “او و عده زيادي در سفارت از نقشه کودتا خبر نداشتند و بعد که فهميدند با آن مخالفت کردند “
در حاليکه براساس اسناد، کاتم يکي از عناصر مؤثر در کودتاي 28 مرداد1332 و کودتايي که در سال 1357 براي سرکوب قيام سراسري ملت ايران در دستور کار آمريکايي ها قرار داشت، بود.
از سوي ديگر قطعاً آقاي اميرانتظام دستکم در زمان نگارش خاطرات خود از جايگاه کاتم بي اطلاع نبوده است.
–نقش امير انتظام در ماجراي استعفاي شاپور بختيار چه بود؟
در مورد نقش آقاي اميرانتظام در به اصطلاح دعوت آقاي شاپور بختيار به استعفا، مطالب خلاف واقع ديگري در برنامه “خشت خام” مطرح شده است.
آنچه تلاش براي جلوگيري از خونريزي بيشتر توسط رژيم پهلوي مطرح ميشود فريبي بيش نبود.
در واقع بر اساس طرح آقاي لامبرايکس آمريكايي (آنگونه که آقاي صدر حاج سيد جوادي ميگويد) قرار ميشود به گونه اي عمل شود تا بختيار مورد پذيرش رهبر انقلاب قرار گيرد و به عنوان نخست وزير به رسميت شناخته شود.
آخرين نخست وزير شاه اين طرح فريب را که آقاي اميرانتظام در آن نقش اساسي داشته است در کتاب يک رنگي که خاطرات شاپور بختيار است، اينگونه روايت ميکند :
” با بازرگان مشورت کردم. جوابش اين بود:
فکر بسيار خوبي است، ولي ترتيبش را چطور بدهيم چون [آيت الله] خميني خيال ميکند با اينکار برايش دامي گسترانيدهايم کافي است مقدمات را درست بچينيم همان کاري را خواهد کرد که با سنجابي کرد. يعني ميگويد:
اول امضا کنيد بعد بياييد، يعني قبل از اين که درش را حتي نيمه باز کند استعفاي شما را خواهد خواست خود ما متن پيام را تهيه ميکنيم، چون طبعاً من به شرايطي اينچنين تن نخواهم داد.”
از سوي ديگر مرحوم احمد صدر حاج سيد جوادي نيز در مصاحبه مطبوعاتي خود به عنوان وزير کشور که در روزنامه کيهان 13 اسفند 57 منتشر شده، در مورد اين طرح که آقاي اميرانتظام مدعي است از روي مردم دوستي آن را دنبال ميکرده است ميگويد:
“طرحي به نظرمان رسيد به اين صورت که بختيار به خدمت امام برسد و استعفاي خود را تقديم کند و امام هم موقتاً اداره امور را به خود او واگذار کنند.
بختيار نگران عدم قبول امام بود.
به او قول داديم در اين صورت عين نامه و امضاي او را پس ميدهيم .
قبول کرد، متن استعفا را برايش فرستاديم و پس از دستکاري به خط خود که عين آن نزد من است آن را فرستاد و موافقت شد،
ولي وقتي که آن را براي بختيار فرستاديم حاضر به امضا نشد.
اين درست در روز پنج شنبه قبل از کشتار تهران بود.”
– بنابراين به نظر مي رسد بختيار قصد استعفا قبل از ديدار با امام(ره) را نداشته است؛
در اين دو فراز کاملاً روشن است که در چارچوب اين طرح فريب، بختيار به هيچ وجه قصد استعفا قبل از ديدار با امام را نداشته است.
بعد از ديدار نيز او حداقل به برخي اهداف برنامه آقاي لامبر ايکس يعني به رسميت شناخته شدن توسط رهبري انقلاب ميرسيد.
به زعم طراحان اين برنامه اگر در اين ملاقات، امام تداوم نخست وزيري بختيار را تأييد ميکردند همه اهداف تأمين شده بود و مسير انقلاب عوض ميشد؛
زيرا علاوه بر محفوظ ماندن شاکله ابزارهاي قدرت آمريکا در ايران همچون ارتش، سيستم امنيتي و… مديريت اجرايي مطالبات مردم نيز در چارچوب رژيم پهلوي استمرار مييافت.
به اين ترتيب در يک فرآيند ميان مدت، فرصت لازم براي در هم شکستن پايه هاي وحدت و انسجام بينظير مردم مشتاق پايان دادن به استبداد و سلطه بيگانه در کشور (که توفندگي يک نهضت سراسري تاريخي را موجب شده بود) به دست ميآمد،
اما در صورت عدم تأييد نخست وزيري بختيار در اين ملاقات، ازيکسو همانگونهکه آقاي صدر با صداقت تمام ابراز ميدارد متن دستخط استعفا که به امانت نزد زعماي نهضت آزادي نگهداري ميشد بدون اطلاع کسي از محتواي آن عيناّ به جناب نخست وزير محمدرضا پهلوي مسترد ميگشت
و از سوي ديگر انقلاب با مشروعيت بخشيدن به رژيم پهلوي يک گام اساسي از موضعش عدول کرده بود.
بنابراين در هر دو صورت، دستاورد چشمگيري نصيب بختيار و طراحان و مجريان اين ترفند ميشد،
اما هوشمندي امام آنچه را در چارچوب يک اقدام چند جانبه صورت گرفته بود، خنثي ساخت.
– وضعيت آقاي امير انتظام در زندان چگونه بود؟
آيا در خاطرات وي، مطالبي هم در خصوص دوران محکوميت منتشر شده است؟
امير انتظام در زندان ملاقات هاي مختلفي داشته است.
علاوه بر مصاحبههاي مطبوعاتي مکرر در زندان، آقاي اميرانتظام با سازمانهاي بين المللي نيز بهطور مداوم ديدار داشت و هرگز گلايهاي مبني بر بد رفتاري با خود را مطرح نميکند؛
طوري که خودش نيز در کتاب خاطرات مي نويسد:
“در بهار سال 1359 گروهي از صليب سرخ جهاني از زندان اوين ديدن کردند.
وقتي به سلول من رسيدند رئيس گروه صليب سرخ به ديدنم آمد و مدت 2 ساعت بدون حضور پاسدار با من صحبت کرد و درباره خانوادهام و سرنوشت آنها پرسيد…
وي پس از دو ماه بازگشت و باز هم در حدود 2 ساعت با من به گفت و گو نشست و نامهاي را به من داد که در آن سازمان صليب سرخ جهاني، سرپرستي خانوادهام را به عهده گرفته بود.”
به اين ترتيب، در زنداني که در خاطرات مکتوب اميرانتظام با آن مواجه ميشويم ايشان نه تنها همه رسانههاي مکتوب کشور را روزانه دريافت ميکند
بلکه هر زمان اراده کند با آنان مصاحبه اختصاصي يا مطبوعاتي نيز دارد
و يا براي آنها مقاله ارسال مينمايد،
آزادانه و بدون حضور نگهبانان دو ساعت با نمايندگان صليب سرخ به گفت و گو مينشيند
و حتي آنها سرپرستي خانواده او را در خارج کشور با پرداخت مستمري به عهده ميگيرند
تا ايشان هيچ گونه دغدغه خاطري در محل استقرار خود در زندان نداشته باشد.
– در پايان بفرماييد که چه عامل يا عواملي موجب شده تا اين روزها برخي خاطرات امير انتظام به گونه اي ديگر منتقل شود؟
باورمان نبود که روزي اين روايت شامل حال وضعيت تاريخ نگاري در کشور ما نيز بشود؛
به کمک يک کار نمايشي با حضور سه نفر، براي آقاي اميرانتظام سابقه پابرهنگي در زندان جعل ميشود!!
به کمک تحريفات، وي زنداني سياسي تلقي ميگردد!!
و نيز “دم خر”ي به ميان ميآيد تا گواه بر مرارتهاي ايشان باشد،
ادعاي آويزان خوابيدن به کمک يک طناب متصل به سقف و يک لنگ به ميان ميآيد تا اشک هر بيننده اي را درآورد،
بي توجه به اين که اصولا داشتن طناب در همه زندانهاي جهان ممنوع است.
اگرچه سخت و رنجآور است اما ظاهراً بايد باور کرد که ميتوان به کمک برخي ابزارها حتي آثار به ثبت رسيده قبلي خودمان را هم دستکاري، جعل يا به کلي پاک کرد و از نو با هدف مخدوش نمودن همه محفوظات تاريخي ملت، بنايي پوشالي را جايگزين تجربيات و حافظه ملتي پرسابقه ساخت.