سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / معرفت / شورای نویسندگان / مادر جارو می کنه…

مادر جارو می کنه…

فدای فاطمه (س) ….

می گفت سالها دلم بهانه چیزی را می گرفت که نمی شناختمش…
ولی وقتی صحبت او می شد دلم آرام می گرفت…
بالاخره روزی سراغم آمد…
چنان عاشقش شدم که همه وجودم شد..
آن قدر که دیگر در وجودم جا نمی شد..
باید فدای او می شدم.. تا نا محدود با او باشم..
او اجازه داد و با اشاره اش راه برایم باز کردند…
چه راه زیبایی…
در بیابان دنیا راه سرسبز و زیبایی ایجاد کرد و دستم را گرفت و با خود به آسمان بُرد..
طبقه به طبقه بالا می رفتیم… هر طبقه زیباتر و دلنشین تر از طبقه قبل..
تا اینکه او راضی شد در طبقه ای توقف کنیم..
روزها و ماه ها و سالها نمی دانم چگونه گذشت..
برای من به اندازه یک سلام دلنشین به او بود…
به کسانی که قبل و بعد از من فدای او شده بودند فرمود :

فرزندان عزیزم، گل های باغ من، من شما را برای خود چیده ام…
در این بهشت زیبا، هر چه می خواهید صبح و شام تناول کنید، بزودی سفری در پیش داریم…
می گفت با همه فدائیان او مشغول عیش خود بودیم، که خبر رسید فدایی تازه ای در راه است…
همه می دانستیم این خبر یعنی آماده باشید سفر شروع شده است…
همه یک به یک مهیا سفر شدیم ولی …
چشممان به مسیر سفر افتاد و دلمان گرفت..
مسیر بسته بود و راهی برای سفر نبود…
ناگهان صحنه ای نگاهمان را خیره کرد..
حیرت کرده بودیم…
چرا که ما فدایی او بودیم..
ما غلام او بودیم…
ولی باز هم مشمول مهر و محبت او شدیم..
آمد و در جلوی همه فدائیان خود ایستاد و راه سفر را باز می کرد…
مادر با نور خودش راه رو روشن می کرد…

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

شعر/ بالی بزن به بالی ای مرغ آسمانی

شه بال و پر گشوده حاشا که جا بمانی

درمحضر قرآن _ تفسير آيات الولاية

نعمت های آسمانی بر بنی اسرائیل

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.