سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / فدای فاطمه / مادر مهربانم،فاطمه سلام الله علیها

مادر مهربانم،فاطمه سلام الله علیها

بسم‌ الله الرحمن الرحیم                           

می‌گفت: دل‌نوشته‌ای داشته باشید برای پیشگاه مادر!آن‌گاه که در اربعین با نور او به سوی او کشانده می‌شوید.

آن‌گاه که از نور او به سمت نور او حرکت داده می‌شوید.

 در پیشگاهش عرضه کنید، شاید که فاطمه س نیم نگاهی به شما کند.

شاید که او لطفی به شما کند.

مصراعی از یک بیت به ذهنم خطور کرد که: «در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد»،

اما مادر ما نیاز نبود که برای ورود به دلش حیله‌ای بزنی.

دل او دریا بود و کجا دل او نبود.

تمام هستی مان از او بود.

خدای مهربان، همو که آن مهربان مادر را آفریده، از کثیری از ناجوری‌هامان می‌گذشت و آن‌ها را لحاظ نمی‌نمود.

بدی‌هایمان را مشمول عفو می‌کرد و حتی به روی‌مان نمی‌آورد «وَ يَعْفُوا عَنْ کَثيرٍ»،

برای اینکه می‌خواست نور او را بسوی‌مان گسیل کند «قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ» و از نور او بهره‌مندمان سازد.

آخر آن نور بسیار لطیف و با حیا بود، ناجوری را بر نمی‌تابید و به سویش نمی‌رفت.

نه از این باب که ناجوری بد است و نباید کاری به آن داشت،

 بلکه از این جهت که صاحب ناجوری در مواجهه با نور، شرمنده و اذیت نشود،

 آن نور بسیار باحیا و لطیف بود. مادر بود و مهربان.

خدایِ مادر عفو می‌کرد و سپس آن نور را به سوی بندگانش می‌فرستاد تا به واسطه‌اش،

ایشان را هدایت کند،يَهْدي بِهِ اللّهُ.

هر یک از ایشان که در پی کسب رضایت او بودند را دستگیری می‌کرد و راهی از سلام و بهسوی سلام یعنی به سوی بهشت مادر، یعنی به همان خانه‌ی مادرِ مهربان به رویشان بازمی‌نمود تا در کسب رضایتش سعی کنند

 مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ

و این را بهانه‌ای قرار داده بود که ایشان را از ظلمات غفلت و بی‌توجهی به مادر که تاریک‌ترین ظلمات عالم است، رهایی بخشد و به سوی نور فاطمه س بکشاند

 وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِهِ

و از آن‌جا به سوی امیرالمومنین سوق دهد وَ يَهْديهِمْ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ.

همه‌ی کار به دست او بود. به دست مادر.

خدا این طور قرار داده بود. خدا این‌طور قرار داده بود که فرزند، مادر داشته باشد و او ربوبیتش کند.

 وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما کَما رَبَّياني صَغيرًا .آری همه‌ی کار به دست او بود.

مگر نه این که کودکانی بودیم که درد یتیمی آزارمان می‌داد،‌

 پدر داشتیم ولی پیامبر رحمت فرموده بود که انا و علی ابواه هذه الامه و ما از این هر دو غافل بودیم.

پس یتیم بودیم و شاید این یتیمی‌مان را بهانه کرده بود تا با ما قهر نکند فَأَمَّا الْيَتيمَ فَلا تَقْهَرْ 

تا بهانه‌ای باشد که پناه و مأوایمان دهد أَ لَمْ يَجِدْکَ يَتيمًا فَآوي.

آری همه‌ی کار در دست مادر بود. خدا این گونه قرار داده بود.

گفته بود دل نوشته‌ای داشته باشید با عنوان…

چه بگویم، با عنوان فدای مادر! فدای مادر، فدای مادر!

چه جسارتی!

 من و فدای مادر!؟

 من و اسم مادر!؟

این کلام سید رحمت بود و او بارها فرموده بود «فداها ابوها»، پدرش به فدایش!

ما را چه به این کلام. مگر چه هستیم و چه داریم و به کدامین کداممان فدای او باشیم.

همه‌ی ما از اوست.

یادش به خیر چه خوب در تربیتمان یادمان داده بود که بخوانیم و می‌خواندیم ومی‌خوانیم و همیشه‌ی سخنمان این است که:

 «عمر و جان و مالم  باشد فدای زهرا، چون من هر چه دارم باشد برای زهرا،مادر مهربونه، مادر مهربونه».

فدایش هم که شویم، بضاعت او بوده که به سویش ردّ کرده‌ایم. هذا بضاعتنا ردت الینا.

گفته بود دل‌نوشته‌ای داشته باشید! فدای مادر،  که در پیشگاهش عرضه کنیم، پیش پای فرزندش،

عند ملیک مقتدر! پیش حسین ع! همو که پدر و مادرم و جان و مالم به فدایش باد.

بنفسی انت یا حسین و ابی و امی و مالی و اولادی

دل‌نوشته تکلیف نبود، وظیفه نبود که برایمان تکلّف و سختی ایجاد کند…

دریایی از رحمت بود. فضایی بود برای ذکر اسم‌الله ،

ذکر مادر، ذکر محبتهایش، ذکر مادری‌اش، ذکر ساعات و روزها و هفته‌ها و ماه‌ها و سال‌ها حضورش را احساس کردن،

و لعنت خدا بر شیطان رجیم که گاهی غافل‌مان می‌سازد.

مادر از هر وسیله برای رشد فرزندانش استفاده می‌کرد.

دل‌ نوشته سکویی بود برای پرواز. نیازی به دل‌ نوشته‌ی ما نداشت!

مادر چه حاجت این دارد که فرزند از او بگوید،

مادر همه‌ی فکرش رشد و پاگرفتن فرزند است

و این فرزند، سراسر غفلت و کودکی و بازی‌گوشی.

مادر همه صبر و انتظار تا فرزند بزرگ شود و به کار آید

و فرزند سرمست از محبت‌های او ولی تا کی ناسیِّ ذکر مادر.

خدایا عزممان ده! نمی‌خواهیم دچار نسیان ذکر شویم. آن‌هم ذکر اسم‌الله، ذکر مادر!

خدایا به تو پناه می‌بریم!

 می‌شود محبت کنی و دستمان را پیوسته به دامانش متصل گردانی!

صورتمان را پیوسته کف پایش قرار دهی!

هر چند که نسبتی بین ما و کف پای مادر نیست! هر چند که نسبتی بین خاک و اوج افلاک نیست.

هر چند که اوج آسمان کجا و تحت الثری! چه نسبت خاک را با عالم پاک!

 کف پایش را حسینش بود که می‌بوسید!

حتماً تو هم شنیده‌ای! آن زمان که می‌خواست از دنیای خاکی رخت بربندد و پیکر

مطهرش از فراق او سرد شده بود و حتی تاب گریستن نداشت و بر روی کف اطاق خانه‌ی مولا آرام گرفته بود،

حسینش و نیز حسنش ع آمدند و خود را بر روی مادر انداختند و حسینش کف پایش را می‌بوسید.

 و آسمان و زمین و جبال شاهد این صحنه و تَکادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ اْلأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا

و هر سه چیزی نمانده بود که منهدم شوند.

 و مادر مادری کرد و به عنایتی هر سه را آرام نمود و نگذاشت از بین بروند.

مادر دوست نداشت عیان باشد. می‌خواست آشکار نباشد و به پس پرده رود و از آن‌جا به مادری بپردازد،

که سیره‌اش این بود و بنایش بر ظاهر شدن نبود و تنها چند صباحی، آن هم نمی‌دانم به چه حکمتی،

در این عمق آمده بود و شاید می‌خواست در پسِ حجابِ چادری سیاه که گویای سیره‌اش بود، با عطر نفسش عمق را حیّ و با طراوت و معطر کند.

شاید که عمق، دل‌تنگ مادر بود و هرگز گمانش نمی‌رفت که روزی فاطمه س پا بر او نهد و مادر دل او را هم نشکست و به جوارش آمد تا آن جا که پلید نامردان با او آن کنند که کردند،

شاید خاک هم توبه کرد و از درخواست خویش خجل شد و راضی نبود که مادر در آن چند صباح این همه اذیت بکشد.

آخر خاک میزبان مادر بود و تحمل این همه اصابت مصیبت بر میهمان را نداشت.

آن هم چه مهمانی! مادر! مهربان مادر!

شاید خاک در آن زمان که او را می‌آزردند و مورد تعرض قرار می‌دادند، خون می‌گریست و روزی هزار بار خود را سرزنش و لعنت می‌کرد که:

ای خاک! آخر این چه میزبانی کردن است مادر را!؟

شاید او هم لَوْ أَنَّ لي بِکُمْ قُوَّةً می‌گفت و آواي رُکْنٍ شَديدٍ را می‌طلبید، و می‌سوخت و اجازه نداشت کاری کند. او نمی‌دانست که مولا نیز بودن مادر در عمق را بر نمی‌تابد و امضا نموده تا او برود.

* حمید جلالی  1396/08/02 *

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

چه کار کنیم از شب قدر بیشتر بهره مند بشیم؟

معرفت مولانا امیرالمومنین علیه السلام فقط از مسیر قرآن میسر است

ابد والله لن ننسى حسينا – باسم الكربلائي

السلام علی الحسین

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.