سرخط خبرها
خانه / صراط عشق / متون / حکایت، عنایت امام حسین علیه السلام

حکایت، عنایت امام حسین علیه السلام

نقل می کرد: این قدر وضع مالیم به هم خورد که به زنم گفتم:

زن بردار بریم نجف، الان عزادارا میان خونمون شلوغ میشه آه در بساط نداریم.
زنم بهم گفت: مرد حسابی، تو تاجر این شهری، با این همه دبدبه و کبکبه، شب اول محرمی همه از نجف بلند میشن میان کربلا، ما از کربلا بریم نجف، بابا پول نداریم نمردیم که، خدا هست، امام حسین (علیه السلام) هست، درست میشه.

بهش گفتم: زن اگه امام حسینم بخواد کاری بکنه تا الان کرده بود.

میگفت: هر چی به زنم گفتم بیا بریم توجه نکرد و حرف خودشو زد، فقط برای آخرین بار رفتم باهاش اتمام حجت کنم.

گفتم: زن اگه نیای بریم میانا، آبرومون میره ها. بازم گوش نکرد و کار خودشو کرد،
همینجوری که استرس داشتم و نمیتونستم یه جا بند بشم و هی خودمو میخوردم،
دیدم عصر شده، یه دفعه اولین دسته ی عزاداری آقا ابی عبدالله (علیه السلام) وارد خونه شد.
رفتم پیش زنم، با عصبانیت بهش گفتم:
دیدی اومدن، دیدی آبرومون رفت، حالا خوب شد؟
آبرومونو بردی حالا برو جواب بده، بازم کار خودشو می کرد و به من توجهی نمیکرد، تو همین لحظه دومین دسته اومدن، سومین دسته، چهارمین دسته، هی دسته های عزاداری امام حسین وارد خونه می شدن و هی من نگران تر… اذان مغرب شد… وایستادن نماز خوندن…
نماز عشاء رو که خوندن، رفتم گفتم:

ما امشب چیزی نپختیم، یه چیز ساده ای میل کنید مثل نون و پنیر و هندونه ان شاءلله از فردا شروع میکنیم…

میگفت: شام خوردن و رفتن حرم زیارت، نصف شب شد، تا همسرم خوابش برد بلند شدم قبامو پوشیدم، عبامو انداختم، عرق چینمو سرکردم و نعلینمو پا، شال و کلا کردم برم نجف.

به زنم گفتم: زن این تو و این عزادارا و این امام حسین…
من دیگه تحمل موندن و آبروریزی ندارم…
میرم نجف و تو کربلا نمی مونم…
فقط تو کربلا یه کار دارم!
زنم گفت: چی کار؟
گفتم: الان میرم بین الحرمین، حرم امام حسینم نمیرم ، میرم حرم (حضرت) عباس…
به عباس (علیه السلام) میگم:

برو به این داداشت بگو خیلی مشتی هستی، خیلی با مرامی، خوب آبروی این چند سال مون و حفظ کردی ؟…
هر چی زنم گفت: بمون نرو… منو تنها نزار.

محل نذاشتم و از خونه زدم بیرون اومدم تو کوچه، باید دست راست برم حرم (امام) حسین (علیه السلام) گفتم نمیرم قهرم، پیچیدم برم حرم (حضرت) عباس (علیه السلام) تو راهم دیدم یه حجره بازه…
(قدیما تو بین الحرمین عرب ها حجره و دکان کاسبی داشتن)

خیلی تعجب کردم، گفتم: ساعت از نصف شبم گذشته، چطور میشه یه حجره باز باشه، تو دلم گفتم این دیگه کیه که تا این موقع شب ول نکرده کاسبی رو؟!

کنجکاو شدم بینم کیه، رفتم جلو دیدم آ سید حسینه…
آسید حسین استادم بوده و من اینجا تو همین حجره شاگردیه همین آسید حسینو میکردم…
خیلی خوشحال شدم، رفتم جلو به آسید حسین گفتم، سلام علیکم.

جوابمو داد سلام علیکم، گفتم :

آسید حسین چی شده تا این موقع حجره موندی؟
بهم گفت: این چیزارو ول کن، امسال روضه نداری ؟!

اشک تو چشام جمع شد و گفتم آسید حسین تو که وضع مارو میدونی تو کربلا ورشکست شدم یکی نیست حتی یه پول سیاهی برای روضه ی امام حسین (علیه السلام) بهم بده، آسید حسین یه نگاهی بهم انداخت و گفت:

چی میخوای؟
گفتم: چیو چی میخوام؟
گفت:برای روضت چی لازمته؟
گفتم:برنج میخوام،شکر میخوام، چایی میخوام، گوشت میخوام، هیزم میخوام، سیب زمینی میخوام، پیاز و خیلی چیزا میخوام …

آسیدحسین، بهم گفت: بیا بردار برو . گفتم: چیو بردارم برم؟
گفت:همینایی که الان گفتی هر چقدر میخوای ببر،
نگاه کردم تو دکانش دیدم پر از همه چیزاییه که میخوام…

گفتم: من پول ندارم، آسید حسین گفت: کی پول خواست از تو؟
سرم داد کشید مثل همون روزای استاد و شاگردی:

بیا هر چی میخوای بار گاری کن بردار برو، همه چیو بار گاری زدیم
تموم شد.
گفتم: آ سید حسین، ممنونتم کمکم کردی نزاشتی آبروم بره…
ولی من این همه بارو چطوری ببرم؟
اومد جلو تکیه داد به زنجیر آویزونه دم حجرش، روشو کرد طرف حرم امام حسین (علیه السلام) صدا زد:

عباس، اکبر، قاسم، عون، جعفر بیایید این بارا رو ببرید.

تو دلم گفتم:

نگاه آسید حسین چقدر شاگرد گرفته، تا این موقعم بیدارن شاگرداش.

خواستم برم خونه بهم گفت وایسا کارت دارم، رفت از ته حجرش یه چیزی بیاره، وقتی اومد دیدم دو تا شمعدونی خوشگل سبز رنگ گذاشت به دستم گفت اینم هدیه ی مادرم فاطمه، برو یه گوشه از روضتو روشن کن، نفهمیدم منظورش از مادرش فاطمه چیه؟

اینقدر خوشحال بودم که گفتم حالا که کارمون درست شد برم حرم آقا امام حسین (علیه السلام) از آقا معذرت خواهی کنم، بگیم آقا غلط کردیم نفهمیدیم ببخشید، اما این دوتا شمعدونی تو دستام بود اذیتم میکرد، گفتم: میرم اینارو میدم به خانمم و بهشم میگم کارمون جور شده و بر می گردم حرم.
رسیدم سرکوچه دیدم گاری با بار جلوی در گذاشته و زنم داره دورش میگرده و از خوشحالی بال بال میزنه، رسیدم دم در خونه زنم بهم گفت: کجا ریش گرو گذاشتی؟ از کجا نسیه آوردی؟
بهش گفتم: زن کارمون راه افتاده و درست شده، این شمعدونی ها رو بگیر من برم از آقا (امام حسین علیه السلام) معذرت خواهی کنم بعد که اومدم تعریف می کنم برات.

زنم گفت حالا از کی گرفتی اینارو؟
گفتم: از آسیدحسین، اون اینارو بهم داد.

زنم داد زد سرم که: مرد! ورشکست شدی، دیونه هم شدی؟

گفتم: چرا؟

گفت: آسیدحسین بیست ساله مرده ، گفتم: زن به (حضرت) عباس قسم من الان بین الحرمین درحجره ی آ سید حسین بودم، باورش نشد، گفت صبر کن خودم بیام ببینم چی شده.؟

رفتیم بین الحرمین، تا به حجره ی آسید حسین رسیدیم دیدم در حجره ی آسیدحسین خاک گرفته، عنکبوتا تار بستن، یه وقت یادم افتاد خودم آسید حسینو غسل دادم، خودم کفنش کردم، خودم خاکش کردم.

تازه اینجا فهمیدم چه اتفاقی افتاده …. به زنم گفتم تو برو خونه، خودم اومدم تو حرم امام حسین(علیه السلام) چسبیدم به ضریح و گفتم آقا غلط کردم.

صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام

“اَ لسَّلٰامُ عَلَیْکََ یٰا اَبَا الْفَضْلِ الْعَبٰاس”

نثار امام حسین علیه السلام، اصحاب با وفایشان و عزاداران حضرت، صلوات خالصانه هدیه فرمایید.

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

.

ایتابلهسروشآپارات

همچنین ببینید

آهنگ / سرانجام

السلام علی الحسین

در محضر قرآن _ سوره تکویر

قاری گیلانی محمد صالح مهدی زاده به سبک سعید مسلم

3 دیدگاه

  1. صوتی این رو کسی نداره؟ خیلی دنبالش گشتم

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.